هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۵۵.
شرکت *
دختر با دیدن شرکتی به اون گنده ای لحظه ای ترس وجودش رو گرفت اگه واردش میشدن و دیگه نمیتونستن خارج شن چی؟
+ می.....گم..ن..نظرتونه ک...که ....برگردیم ؟
هوپی که راننده بود اروم لای درختا پارک کرد تا ماشین برای ماموریت معلوم نشه
٪ یونا دیگه تا اینجا اومدیم نگران نباش
یونگی اروم سمت یونا رفت و دستاش رو گرفت و تو مردمک چشماش که میلغزید زل زد و لبخند ریزی کرد
- نگران نباش خب؟ مطمعن باش وقتی از اون
خونه نجات پیدا کردی یکی میخواست بهت بفهمونه که تمام این آدما باید نابود شن و تو بمونی
دختر نگاهی به یونگی کرد که یونگی دست دختر رو فشار ارومی داد و بلند شد همه داشتن از ماشین خارج میشدن و اسلحه هاشون رو چک میکردن البته یونا با چاقو راحت تر بود تا تفنگ ولی خب یه تفنگ کوچیک هم داشت
× هوپی مراقب خودت باش و نزنه به سرت بیایاااا
٪ نه باور کن همین جا میمونم و منتظرتون میشینم وقتی که با خوشحالی خارج میشین
نامجون لبخندی زد و از ماشین خارج شد و سمت بچه ها رفت هر کدومشون یه پارچه به صورتشون بسته بودن که لو نرن اروم از ماشین فاصله گرفتن و سمت اون شرکت طلسم شده حرکت کردن اروم سمت محل رفتن ماشین ها حرکت کردن اینجا بهترین جا بود که میتونستن وارد شن اما دو تا مامور داشت که نامجون و تهیونگ خفش کردن و گوشه گیرشون انداختن یونا تا اومد وارد شه یه مامور دیگه رو دید اولش ترسید ولی ترس جاشو به نفرت داد
+ هییییی
اون فرد تا اومد سرش رو برگردونه یه پا اومد تو صورتش و دیگه چیزی جز سیاهی ندید یونا افتاد زمین و نگاهی به مرد روبه روش کرد که از دماغش خون جاری بود اعضا با تعجب وارد شدن و از کنار اون مرد رد شد باید از پله ها بالا میرفتن پس اروم و پشت سر هم حرکت کردن ۵ طبقه رو بالا رفتن و وارد لابی اونجا شدن کسی نبود چرا انقدر خلوته اینجا؟ اروم به مقصد وسط لابی رسیدن که از اطراف تیر بارون شدن همه روی زمین نشستن و به سرعت پشت ستون های شرکت حرکت کردن
- چیشددددددد
× میدونستن قراره بیایممممممم
÷ یوناااااااا فیلیکسسسسسس
+~ خوبیممممممم
یونگی از ستون خارج شد و چند تا از اون ادما رو زد اما نه فایده نداشت اینا تعدادشون زیاد بود همه در حال تلاش بودن باید از اینجا خارج میشدن یونا حس بدی داشت اگه گیر میافتادن چی؟ توی فکر بود که دستش به دست فیلکیس کشیده شد
~ بیا بریم
+ کجا؟ پس اونا......
~ ما باید گیر نیوفتیم که نتونن ما رو بگیرن و اونا نجات بدیم مگه نه؟
دختر نگاهی به فیلیکس کرد و.....
پارت ۵۵.
شرکت *
دختر با دیدن شرکتی به اون گنده ای لحظه ای ترس وجودش رو گرفت اگه واردش میشدن و دیگه نمیتونستن خارج شن چی؟
+ می.....گم..ن..نظرتونه ک...که ....برگردیم ؟
هوپی که راننده بود اروم لای درختا پارک کرد تا ماشین برای ماموریت معلوم نشه
٪ یونا دیگه تا اینجا اومدیم نگران نباش
یونگی اروم سمت یونا رفت و دستاش رو گرفت و تو مردمک چشماش که میلغزید زل زد و لبخند ریزی کرد
- نگران نباش خب؟ مطمعن باش وقتی از اون
خونه نجات پیدا کردی یکی میخواست بهت بفهمونه که تمام این آدما باید نابود شن و تو بمونی
دختر نگاهی به یونگی کرد که یونگی دست دختر رو فشار ارومی داد و بلند شد همه داشتن از ماشین خارج میشدن و اسلحه هاشون رو چک میکردن البته یونا با چاقو راحت تر بود تا تفنگ ولی خب یه تفنگ کوچیک هم داشت
× هوپی مراقب خودت باش و نزنه به سرت بیایاااا
٪ نه باور کن همین جا میمونم و منتظرتون میشینم وقتی که با خوشحالی خارج میشین
نامجون لبخندی زد و از ماشین خارج شد و سمت بچه ها رفت هر کدومشون یه پارچه به صورتشون بسته بودن که لو نرن اروم از ماشین فاصله گرفتن و سمت اون شرکت طلسم شده حرکت کردن اروم سمت محل رفتن ماشین ها حرکت کردن اینجا بهترین جا بود که میتونستن وارد شن اما دو تا مامور داشت که نامجون و تهیونگ خفش کردن و گوشه گیرشون انداختن یونا تا اومد وارد شه یه مامور دیگه رو دید اولش ترسید ولی ترس جاشو به نفرت داد
+ هییییی
اون فرد تا اومد سرش رو برگردونه یه پا اومد تو صورتش و دیگه چیزی جز سیاهی ندید یونا افتاد زمین و نگاهی به مرد روبه روش کرد که از دماغش خون جاری بود اعضا با تعجب وارد شدن و از کنار اون مرد رد شد باید از پله ها بالا میرفتن پس اروم و پشت سر هم حرکت کردن ۵ طبقه رو بالا رفتن و وارد لابی اونجا شدن کسی نبود چرا انقدر خلوته اینجا؟ اروم به مقصد وسط لابی رسیدن که از اطراف تیر بارون شدن همه روی زمین نشستن و به سرعت پشت ستون های شرکت حرکت کردن
- چیشددددددد
× میدونستن قراره بیایممممممم
÷ یوناااااااا فیلیکسسسسسس
+~ خوبیممممممم
یونگی از ستون خارج شد و چند تا از اون ادما رو زد اما نه فایده نداشت اینا تعدادشون زیاد بود همه در حال تلاش بودن باید از اینجا خارج میشدن یونا حس بدی داشت اگه گیر میافتادن چی؟ توی فکر بود که دستش به دست فیلکیس کشیده شد
~ بیا بریم
+ کجا؟ پس اونا......
~ ما باید گیر نیوفتیم که نتونن ما رو بگیرن و اونا نجات بدیم مگه نه؟
دختر نگاهی به فیلیکس کرد و.....
۱۳.۲k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.