unexpected love 🤎☕️
unexpected love 🤎☕️
عشق غیره منتظره🤎☕️
انچه گذشت
از تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم داخل همین که درو باز کردم...
part ⁷
ات ویو همین که درو باز کردم ۲ تا فضولا اومدن و شروع کردن سوال پرسیدن
(بچه ها به شوخی دارم میگم فضولا وگرنه منظوری ندارم)
آیونگ:کجا بودی؟
+بیرون بودم
جیهوپ:خوش گذشت ؟ چطور بود اولین قرارت با همسر ایده ات خواهر جون؟
+عههه مسخره😂
+خوب بود تهیونگ خیلی باهام مهربون بود انتظار همچین رفتاری رو نداشتم ازش
جیهوپ:خوبه چون اگه باهات خوب نبود کار به رفیق بودنش با من نداشتم فکشو میاوردم پایین
+مرسی که پشتمی(جیهوپ رو بغل میکنه)
آیونگ :پس من چی ؟🥺🥺😭😭
+باشه باشه😄😄 تو هم بیا اینجا ( ایونگ هم بغل میکنه)
بعد از بغل و محبت میرن میخوابن
تهیونگ ویو
باورم نمیشد که قراره با ات ازدواج کنم اونشب خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم با ات خوب باشم حتی اگه اون با من خوب نباشه پس به پدرش زنگ زدم و گفتم ساعت ۴ ات اماده باشه میام دنبالش بریم بیرون
فردا شد رفتم دنبال ات بهش درباره تصمیمم گفتم و اونم قبول کرد شب موقع برگشت گوشیم رو گرفت و شماره اش رو وارد کرد
بعد از وارد کردن شماره خداحافظی کرد و رفت داخل خونه منم رفتم خونه همین که رسیدم یونگ هی شروع ورد سوال پرسیدن
یونگ هی :کجا بودی؟ چطور بود؟ خوش گذشت ؟با هم خوب بودین ؟
و هزار سوار دیگه منم دونه دونه جواب میدادن بعد از تخلیه اطلاعات رفت خوابید منم رفتم خوابیدم
چند روز بعد ات ویو
روی تخت نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که برام پیام اومد تهیونگ بود
(پیام تهیونگ)
_هاااااااییی لیدی چطوری؟
+سلام خوبم تو چطوری؟
_منم خوبم وقت داری؟
+اره چطور؟
_پس میای بیرون
+چییییییی جلوی دری؟
_اره صدای چی گفتنت تا اینجا اومد اروم تر 😂
+مسخره😂 الان میام
_باشه
سریع رفتم لباسم رو عوض کردم یه بالم لب صورتی به لبام زدم رفتم پایین......
عشق غیره منتظره🤎☕️
انچه گذشت
از تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم داخل همین که درو باز کردم...
part ⁷
ات ویو همین که درو باز کردم ۲ تا فضولا اومدن و شروع کردن سوال پرسیدن
(بچه ها به شوخی دارم میگم فضولا وگرنه منظوری ندارم)
آیونگ:کجا بودی؟
+بیرون بودم
جیهوپ:خوش گذشت ؟ چطور بود اولین قرارت با همسر ایده ات خواهر جون؟
+عههه مسخره😂
+خوب بود تهیونگ خیلی باهام مهربون بود انتظار همچین رفتاری رو نداشتم ازش
جیهوپ:خوبه چون اگه باهات خوب نبود کار به رفیق بودنش با من نداشتم فکشو میاوردم پایین
+مرسی که پشتمی(جیهوپ رو بغل میکنه)
آیونگ :پس من چی ؟🥺🥺😭😭
+باشه باشه😄😄 تو هم بیا اینجا ( ایونگ هم بغل میکنه)
بعد از بغل و محبت میرن میخوابن
تهیونگ ویو
باورم نمیشد که قراره با ات ازدواج کنم اونشب خیلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم با ات خوب باشم حتی اگه اون با من خوب نباشه پس به پدرش زنگ زدم و گفتم ساعت ۴ ات اماده باشه میام دنبالش بریم بیرون
فردا شد رفتم دنبال ات بهش درباره تصمیمم گفتم و اونم قبول کرد شب موقع برگشت گوشیم رو گرفت و شماره اش رو وارد کرد
بعد از وارد کردن شماره خداحافظی کرد و رفت داخل خونه منم رفتم خونه همین که رسیدم یونگ هی شروع ورد سوال پرسیدن
یونگ هی :کجا بودی؟ چطور بود؟ خوش گذشت ؟با هم خوب بودین ؟
و هزار سوار دیگه منم دونه دونه جواب میدادن بعد از تخلیه اطلاعات رفت خوابید منم رفتم خوابیدم
چند روز بعد ات ویو
روی تخت نشسته بودم داشتم کتاب میخوندم که برام پیام اومد تهیونگ بود
(پیام تهیونگ)
_هاااااااییی لیدی چطوری؟
+سلام خوبم تو چطوری؟
_منم خوبم وقت داری؟
+اره چطور؟
_پس میای بیرون
+چییییییی جلوی دری؟
_اره صدای چی گفتنت تا اینجا اومد اروم تر 😂
+مسخره😂 الان میام
_باشه
سریع رفتم لباسم رو عوض کردم یه بالم لب صورتی به لبام زدم رفتم پایین......
۳.۸k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.