تاوان انتخاب (پارت۹)
طعم لباش،
لمس های رویاییش
همه و همه اون شب رومانتیک رو برامون ساخت.
دخترونگیم رو از دست دادم
و کاملا خودم رو در اختیار جونگ کوک قرار دادم.
فردا صبح با دل درد شدیدی چشمامو باز کردم.
دیشب کنار هم خوابیده بودیم ولی با دیدن جای خالیش کنار خودم، اخم ریزی رو صورتم نشست.
بلند شدم و ملافه خونی رو تخت رو جمع کردم.
«اولین منو گرفتی کوک»
با به یاد آوردن شب پر حرارتی که گذروندیم، از خجالت سرخ شدم و به خودم تو آینده نگاه کردم.
«وای من چه غلطی کردم، حس می کنم خیلی زیاده روی کردیم چون درد زیادی دارم»
«الان چجوری به چشم کوک نگاه کنم.. من خجالت می کشمممم»
لباسهای که برام رو تخت گذاشته بود رو پوشیدم، یاد داشتی برام گذاشته بود: «یه دوش کوتاه بگیر، این لباسارم بپوش بیا پایین. تهیونگ نامزدشو آورده! یااا شوکه نشو، بیا باهاش آشنا شو. ولی خوب به خودت برس بیا.. بوس»
بلند شدم و مثل برق رفتم جلوی آینه..
خب...
در حالیکه داشتم از پله می رفتم پایین دختر شیک پوش و جوونی دیدم که کنار تهیونگ نشسته بود.
جونگ کوک با دیدن من اومد جلو
_ا.ت من حالش خوبه؟
و بغلم کرد
تو اون حالت یکم معذب شدم.
با تهیونگ چشم تو چشم شدیم.
بر خلاف تصورم، تهیونگ لبخند بزرگوارانه ای بهم زد.
=ا.ت چطوری؟
از جونگ کوک جدا شدم و به سمت اونا رفتم.
=می بینی ا.ت ؟ منم رفتم قاطی باقالیا
و خندید.
+تبریک می گم داداش تهیونگ. معرفی نمیکنی؟
تهیونگ با دست به دختر کناریش اشاره کرد
=خب باهم آشنا شین. ا.ت، سانگ هی؛ سانگ هی، ا.ت..
دختره ابرویی بالا انداخت و دستشو جلوم دراز کرد
$اسمم هوانگ سانگ هی عه. خوشوقتم..
+من بیشتر سانگ هی.
و هر دو لبخند فیکی بهم زدیم.
رفتم کنار سانگ هی نشستم و خواستم بیشتر باهم اشناشیم.
+هفده سالمه ، یمدته مدرسه رو ول کردم دیگه نمیرم دبیرستان، یعنی علاقه ای هم نداشتم. از وقتی کوک وارد زندگیم شد، دیگه همه چیزم اونه.
$وای چقدر رومانتیک..! منم ۴ سال بود آمریکا درس می خوندم، ولی وسطش ولش کردم مغزم نکشید! الان ۲۰ سالمه بابام زنگ زد گفت پاشو برگرد سئول اونم واسه چی؟ برای ازدواج!
+آخه تو مگه قصد ازدواج داشتی؟
$میخواستم هر طور شده از اون جا خلاص شم.. خیلی اذیت میشدم. یعنی شنیدم که یه پسری پیدا شده منو گردن بگیره (میخنده و قهقهه میزنم) دو روز تو خوابگاه بشکن می زدم و قر می دادم. مث چی خوشحال بودممم
+وای دختررر تو چقدر انرژی دارییی
اون دختر خیلی پاک و ساده بود. خیلی زود تونستیم باهم صمیمی بشیم
+اولین دیدارتونو تعریف کن
$تهیونگ یه استایل کلاسیک خیلی خفن زده بود.. اخ که دلم براش رفتتتت. منم یه استایل ضایع داشتم. نمی دونستم همچین جنتلمنی در انتظارمه. از همون لحظه که در ماشینو برام باز کرد، دیگه من ترور شدم. اخ که مردم براش...
خیلی با مزه تعریف می کرد. اون روز کلی باهم خندیدیم.
بعد از رفتن اونا منو کوک تو اتاق خودمون بودیم
اون به صفحه لپ تاب خبره شده بود و داشت حساب های شرکت رو چک می کرد.
منم داشتم ارایشمو پاک می کردم و به خودم می رسیدم.
+وویی کوک باورت نمیشه! سانگ هی انقدر دختر باحالی بوددد. خیلی باهم جور شدیم. شماره شو بهم داد. همو فالو کردیم، حسابی رفیق جون جونی شدیم..
جونگ کوک خندید
_هر دو اونم خیلی ساده آید آنقدر زود آخه آدم صمیمی میشه
+اخه جونگ کوکا، اونم مثل من نه دوستی داره نه خواهری چیزی. بالاخره همو پیدا کردیم.. بست فرندمه وویی.
_ا.ت از تهیونگ چی می گفت بهت
+هیچی دیگه داداش تهیونگم دوسش داره. سانگ هی هم که کم مونده جون بده واسه داداش تهیونگ. الان هر دو باهم تو آپارتمان تهیونگ زندگی می کنن. میگه تهیونگ که میره بیمارستان، همش به تلفن بیمارستان زنگ می زنه میگه با دکتر کیم کار دارم تا صداشو بشنوه.. اونا خیلییی بهم میااان...
_ا.ت نظرت چیه بخوابیم؟
+اگه اون مدلیشو میگی انرژی ندارم
_نه فقط بیا یکم استراحت کن، انقدررر از فکت کار نکش دختر.
رفتم رو تخت دراز کشیدم و همچنان داشتم حرف می زدم.
جونگ کوک کلافه غرید
_بخدا نمی تونم تمرکز کنم بگیر بخوااااب.
در حالیکه داشتم می خندیدم چشمامو بستم..
#فیکیشن #فیک #بی_تی_اس #فیک_کوک #جونگ_کوک #فیک_تهیونگ
لمس های رویاییش
همه و همه اون شب رومانتیک رو برامون ساخت.
دخترونگیم رو از دست دادم
و کاملا خودم رو در اختیار جونگ کوک قرار دادم.
فردا صبح با دل درد شدیدی چشمامو باز کردم.
دیشب کنار هم خوابیده بودیم ولی با دیدن جای خالیش کنار خودم، اخم ریزی رو صورتم نشست.
بلند شدم و ملافه خونی رو تخت رو جمع کردم.
«اولین منو گرفتی کوک»
با به یاد آوردن شب پر حرارتی که گذروندیم، از خجالت سرخ شدم و به خودم تو آینده نگاه کردم.
«وای من چه غلطی کردم، حس می کنم خیلی زیاده روی کردیم چون درد زیادی دارم»
«الان چجوری به چشم کوک نگاه کنم.. من خجالت می کشمممم»
لباسهای که برام رو تخت گذاشته بود رو پوشیدم، یاد داشتی برام گذاشته بود: «یه دوش کوتاه بگیر، این لباسارم بپوش بیا پایین. تهیونگ نامزدشو آورده! یااا شوکه نشو، بیا باهاش آشنا شو. ولی خوب به خودت برس بیا.. بوس»
بلند شدم و مثل برق رفتم جلوی آینه..
خب...
در حالیکه داشتم از پله می رفتم پایین دختر شیک پوش و جوونی دیدم که کنار تهیونگ نشسته بود.
جونگ کوک با دیدن من اومد جلو
_ا.ت من حالش خوبه؟
و بغلم کرد
تو اون حالت یکم معذب شدم.
با تهیونگ چشم تو چشم شدیم.
بر خلاف تصورم، تهیونگ لبخند بزرگوارانه ای بهم زد.
=ا.ت چطوری؟
از جونگ کوک جدا شدم و به سمت اونا رفتم.
=می بینی ا.ت ؟ منم رفتم قاطی باقالیا
و خندید.
+تبریک می گم داداش تهیونگ. معرفی نمیکنی؟
تهیونگ با دست به دختر کناریش اشاره کرد
=خب باهم آشنا شین. ا.ت، سانگ هی؛ سانگ هی، ا.ت..
دختره ابرویی بالا انداخت و دستشو جلوم دراز کرد
$اسمم هوانگ سانگ هی عه. خوشوقتم..
+من بیشتر سانگ هی.
و هر دو لبخند فیکی بهم زدیم.
رفتم کنار سانگ هی نشستم و خواستم بیشتر باهم اشناشیم.
+هفده سالمه ، یمدته مدرسه رو ول کردم دیگه نمیرم دبیرستان، یعنی علاقه ای هم نداشتم. از وقتی کوک وارد زندگیم شد، دیگه همه چیزم اونه.
$وای چقدر رومانتیک..! منم ۴ سال بود آمریکا درس می خوندم، ولی وسطش ولش کردم مغزم نکشید! الان ۲۰ سالمه بابام زنگ زد گفت پاشو برگرد سئول اونم واسه چی؟ برای ازدواج!
+آخه تو مگه قصد ازدواج داشتی؟
$میخواستم هر طور شده از اون جا خلاص شم.. خیلی اذیت میشدم. یعنی شنیدم که یه پسری پیدا شده منو گردن بگیره (میخنده و قهقهه میزنم) دو روز تو خوابگاه بشکن می زدم و قر می دادم. مث چی خوشحال بودممم
+وای دختررر تو چقدر انرژی دارییی
اون دختر خیلی پاک و ساده بود. خیلی زود تونستیم باهم صمیمی بشیم
+اولین دیدارتونو تعریف کن
$تهیونگ یه استایل کلاسیک خیلی خفن زده بود.. اخ که دلم براش رفتتتت. منم یه استایل ضایع داشتم. نمی دونستم همچین جنتلمنی در انتظارمه. از همون لحظه که در ماشینو برام باز کرد، دیگه من ترور شدم. اخ که مردم براش...
خیلی با مزه تعریف می کرد. اون روز کلی باهم خندیدیم.
بعد از رفتن اونا منو کوک تو اتاق خودمون بودیم
اون به صفحه لپ تاب خبره شده بود و داشت حساب های شرکت رو چک می کرد.
منم داشتم ارایشمو پاک می کردم و به خودم می رسیدم.
+وویی کوک باورت نمیشه! سانگ هی انقدر دختر باحالی بوددد. خیلی باهم جور شدیم. شماره شو بهم داد. همو فالو کردیم، حسابی رفیق جون جونی شدیم..
جونگ کوک خندید
_هر دو اونم خیلی ساده آید آنقدر زود آخه آدم صمیمی میشه
+اخه جونگ کوکا، اونم مثل من نه دوستی داره نه خواهری چیزی. بالاخره همو پیدا کردیم.. بست فرندمه وویی.
_ا.ت از تهیونگ چی می گفت بهت
+هیچی دیگه داداش تهیونگم دوسش داره. سانگ هی هم که کم مونده جون بده واسه داداش تهیونگ. الان هر دو باهم تو آپارتمان تهیونگ زندگی می کنن. میگه تهیونگ که میره بیمارستان، همش به تلفن بیمارستان زنگ می زنه میگه با دکتر کیم کار دارم تا صداشو بشنوه.. اونا خیلییی بهم میااان...
_ا.ت نظرت چیه بخوابیم؟
+اگه اون مدلیشو میگی انرژی ندارم
_نه فقط بیا یکم استراحت کن، انقدررر از فکت کار نکش دختر.
رفتم رو تخت دراز کشیدم و همچنان داشتم حرف می زدم.
جونگ کوک کلافه غرید
_بخدا نمی تونم تمرکز کنم بگیر بخوااااب.
در حالیکه داشتم می خندیدم چشمامو بستم..
#فیکیشن #فیک #بی_تی_اس #فیک_کوک #جونگ_کوک #فیک_تهیونگ
۹.۳k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.