سبز ، زرد، سفید، آبی ، امروز هم یه بسته ی نارنجی خرید. ما
سبز ، زرد، سفید، آبی ، امروز هم یه بسته ی نارنجی خرید. مادربزرگ هر شب به یاد تو بارونی میشه بعد با قرصاش یه رنگین کمون می سازه. دکتر همین دیروز گفت شکر خدا هیچ مشکلی نداره . اما... اما خودش اصرار مینکه ناخوشه . می دونی! من هم احساس میکنم حق با مادربزرگه. دکتر اشتباه میکنه. پیرزن بیچاره گذشته ش درد میکنه . هیچ دکتری هیچ وقت این درد رو تشخیص نمیده. سبز ، زرد، سفید، آبی ، حالا هم نارنجی . اون رنگین کمون امشب مادربزرگه برای فراموشی خاطرات تو. لابد فکر میکنه هر چی بیشتر قرص بخوره سریع تر فراموش میکنه. حداقل... حداقل یه بار بیا به خوابش. چی میشه؟! بیا بهش بگو... بگو این رنگین کمون نه دردی رو از اون دوا میکنه نه پلی مشه برای برگشتن تو. مادر بزرگ رو به عکسات میشینه. نگات میکنه. بارونی میشه، دلش، چشماش. دستاشو به طرف تو دراز میکنه اما ... اما دستش به تو نمیرسه. و دوباره سبز ، زرد، سفید ، آبی و نارنجی. فقط همین امشب ... فقط همین امشب از روی پل رنگین کمونی عبور کن، به دنیای اون بیا. فقط برای چند لحظه. دستاشو نگیر اما...اما حالشو خوب کن... حالشو خوب کن...
خاطره حاتمی
خاطره حاتمی
۳.۱k
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.