part
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۳۸
"ویو نادیا"
نادیا : ممنون..تو اینجا چیکار میکنی؟
جولی: چقدرم که خوش حال شدی..امدم پیش تو بمونی..
برگشتم سمت تهیونگ
نادیا: از جولی استفاده میکنید تا من ساکت شم؟
تهیونگ شونشو بالا انداخت
نادیا: نبابا این چه حرفیه از دیدن خوشحالم..حداقل بهتر از تحمل کردن بعضیاس...(جونگکوک)
و با جولی رفتیم سمت بقیه که جونگکوک پشتمون امد.
ته: خب لطفا بشینید و خوب گوش بدید
طبق حرفش چند نفر نشستن و یکی دو نفر وایسادن
ته: یکی نیست
جیمین: امدم
صدایه جیمین امد
که به سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست
بهم نگاهمنمیکرد
وا خو حالا مگه میشده؟
جونگکوک بالا سرشون دست به سینه بود
کوک: خوب تا یه جاهایی داستان و می دونید...ولی خب با جزعیات بگم بتون...مون ته ایل...شخصیه که با حداقل ۳۰ تا افرادش فردا به منطقه جنگلی میرن و حدودا ۸،۹ ساعت اونجا میمونن..و برایه ساعت ۵ صبح با ستا قایق بزرگ ( کشتی نیست)از کشور خارج میشن..اینکه قبلش چیکار بکنه رو نمیدونیم ولی دو تاتون و میزاریم اینجا بموننن..چون دومین حدفمون اینه که اگه بخوایم نقشمون خوب پیش بره مشکلی پیش نیاد باید باید از در امان بودن نادیا مطمعن باشیم
جونگکوک وقتی خم شد و رو نقشه ..حرکتاشون و نشون داد....خیلی جذاب شده بود...و اصلا از حرفاش سر در نمیاوردم...هواسم نبود...به اندازه کافی محوش بودم که سرشو بلند کرد سمتم ..این پسر همه جوره جذابه...که یکی تکونم داد..
نادیا : بله؟
جولی: با توعه؟
سرم و طرفشون چرخوندم...
که همه شون زول زده بودن بم
جونگکوک سرشو خم کرد پایین و خندید
تهیونگ صورتش و گرفت و جیمین پوزخند زد ..هر ستاییشون خندشون گرفته بود...
و انگار تازه فهمیدم داستان چیه؟ولی خب یادم نمیاد چی ازم پرسیدنن یا جی گفت...
وای چه گندی بود زدمم..هر روزه جلو چشممه ولی الان وقتش نبود که همچین گندی بزنم
جونگکوک طرشو بالا اورد سعی در جمع و جور کردن خودش گفت:
_ بگو..
نادیا: من یادم نمیاد چیگفتیی...
با این حرفم صدایه خنده جیمین و تهیونگ وجولی و کمی بقیه بلند شد..
جونگکوک با خنده بدون صدا،جوری که رو مخم راه برهه..خندون گفت:
_ازت پرسیدم که با موندن ۲۴ ساعت داخل انبار مشکل نداری؟
نادیا: چه مشکلی؟
جولی: از اونجا که بارداری شاید فضایه بسته ازیتت کنه..
نادیا: اها، نه بابا مشکلی نیست
کوک: خوبه...
یا جونگکوک خنده هاش و جمع میکرد یا خفش میکردمم
ته: سوبین از اونجایی که قبلا با نادیا اشنا شدی تو میمونی و...ته یانگ ..مشکلی ندارید.؟!
سوبین: نه قربان
ته یانگ:خیر..
جیمین: بهتره خیلی خوب حواستون و جمع کنید..
سوبین: چشم...
جیمین:قراره با چندتا وسایل لازم داخل انبار زیر زمینی اینجا بمونید...شما دوتا و با جولی و نادیا اونجا میمونید
اون دوتا حرف جیمین و تایید کردن..
part:۳۸
"ویو نادیا"
نادیا : ممنون..تو اینجا چیکار میکنی؟
جولی: چقدرم که خوش حال شدی..امدم پیش تو بمونی..
برگشتم سمت تهیونگ
نادیا: از جولی استفاده میکنید تا من ساکت شم؟
تهیونگ شونشو بالا انداخت
نادیا: نبابا این چه حرفیه از دیدن خوشحالم..حداقل بهتر از تحمل کردن بعضیاس...(جونگکوک)
و با جولی رفتیم سمت بقیه که جونگکوک پشتمون امد.
ته: خب لطفا بشینید و خوب گوش بدید
طبق حرفش چند نفر نشستن و یکی دو نفر وایسادن
ته: یکی نیست
جیمین: امدم
صدایه جیمین امد
که به سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست
بهم نگاهمنمیکرد
وا خو حالا مگه میشده؟
جونگکوک بالا سرشون دست به سینه بود
کوک: خوب تا یه جاهایی داستان و می دونید...ولی خب با جزعیات بگم بتون...مون ته ایل...شخصیه که با حداقل ۳۰ تا افرادش فردا به منطقه جنگلی میرن و حدودا ۸،۹ ساعت اونجا میمونن..و برایه ساعت ۵ صبح با ستا قایق بزرگ ( کشتی نیست)از کشور خارج میشن..اینکه قبلش چیکار بکنه رو نمیدونیم ولی دو تاتون و میزاریم اینجا بموننن..چون دومین حدفمون اینه که اگه بخوایم نقشمون خوب پیش بره مشکلی پیش نیاد باید باید از در امان بودن نادیا مطمعن باشیم
جونگکوک وقتی خم شد و رو نقشه ..حرکتاشون و نشون داد....خیلی جذاب شده بود...و اصلا از حرفاش سر در نمیاوردم...هواسم نبود...به اندازه کافی محوش بودم که سرشو بلند کرد سمتم ..این پسر همه جوره جذابه...که یکی تکونم داد..
نادیا : بله؟
جولی: با توعه؟
سرم و طرفشون چرخوندم...
که همه شون زول زده بودن بم
جونگکوک سرشو خم کرد پایین و خندید
تهیونگ صورتش و گرفت و جیمین پوزخند زد ..هر ستاییشون خندشون گرفته بود...
و انگار تازه فهمیدم داستان چیه؟ولی خب یادم نمیاد چی ازم پرسیدنن یا جی گفت...
وای چه گندی بود زدمم..هر روزه جلو چشممه ولی الان وقتش نبود که همچین گندی بزنم
جونگکوک طرشو بالا اورد سعی در جمع و جور کردن خودش گفت:
_ بگو..
نادیا: من یادم نمیاد چیگفتیی...
با این حرفم صدایه خنده جیمین و تهیونگ وجولی و کمی بقیه بلند شد..
جونگکوک با خنده بدون صدا،جوری که رو مخم راه برهه..خندون گفت:
_ازت پرسیدم که با موندن ۲۴ ساعت داخل انبار مشکل نداری؟
نادیا: چه مشکلی؟
جولی: از اونجا که بارداری شاید فضایه بسته ازیتت کنه..
نادیا: اها، نه بابا مشکلی نیست
کوک: خوبه...
یا جونگکوک خنده هاش و جمع میکرد یا خفش میکردمم
ته: سوبین از اونجایی که قبلا با نادیا اشنا شدی تو میمونی و...ته یانگ ..مشکلی ندارید.؟!
سوبین: نه قربان
ته یانگ:خیر..
جیمین: بهتره خیلی خوب حواستون و جمع کنید..
سوبین: چشم...
جیمین:قراره با چندتا وسایل لازم داخل انبار زیر زمینی اینجا بمونید...شما دوتا و با جولی و نادیا اونجا میمونید
اون دوتا حرف جیمین و تایید کردن..
- ۳۵.۲k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط