پارت۵
ویو ا.ت
و ... سایه ی یکی رو جلوم دیدم .. خیلی ترسیدم .... یعنی به خاطر یه سنگ این همه بلا سرم اومد ... شروع به التماس کردن کرد .... که یهو سرم درد گرفت و .................... ............ با درد سرم بیدار شدم.... توی یه اتاق بودم و توی دستم سرم بود ....و لباسام هم عوض شده بود .... که با صدای که از در اومد زود خودم و به خواب زدم ...........
ویو جونگکوک
از خواب بیدار شدم صبح شده بود بعد از انجام کار هام از اتاق بیرون اومدم و .... پایین رفتم (اتاق جونگکوک طبقهی بالا هست و ا.ت طبقهی پایین )
به سمت میز غذا خوری رفتم و بعد از خوردن صبحونه خاستم به اتاقم برم که صدای ذهن اون دختره رو شنیدم دانش یا خودش حرف میزد ... به اون اتاقی که توش بود رفتم و بازش کردم که خودش .و زد به خواب ..... رفتم کنارش که صدای ذهنش و شنیدم
یا خدا نکنه یه خوناشامه (توی ذهنش میگه )
-اره خوناشامم
این... دیگه چیه .... نکنه میتونه ذهنم و بخونه (توی ذهنش )
-اره میتونم ذهنت و بخونم ..... و میدونم بیداری خودت و به خواب نزن
نه ... تو نمیتونی ذهن منو بخونی منم نباید پاشم چون اون دکتره دوباره میاد اذیتم میکنه (توی ذهنش )
-دکتر.... بیدار شو ببینم چی میگی
چشماش و باز کرد و به تخت تکیه داد .... سرش پایین بود ......
-خب ....
خب.......
- بگو ببینم اون دکتره چیکار کرد که با شیشه زدی توی گلوش
میخواست اذیتم کنه (آروم)
-چی .....
.......اوم
بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون اومدم و به اتاقی که دکتر و آنجا گذاشته بودن رفتم ... درسته یه انسانه ولی منو یاد هانا میندازه و اون دکتر......... باید تاوان کاری که کرده رو بده .... به سمت دکتر رفتم و دستم و دقیقا جای که اون دختره با شیشه بریده بود گذاشتم و فشار دادم که چشماش و باز کردم و ...... روی دستم میزد تا ولش کنم .. دستم و برداشتم و از دستش گرفتم و توی انبار انداختنش و با شلاق شروع به زدنش کردم......
ویو جیمین
بعد از اینکه اون دختر و توی اتاق گذاشتم تا دکتر بیا و معاینه اش کنه ...... از اتاق خارج شدم و به اون یکی اتاق رفتم تا ببینم دوستش چطوره .... وقتی خواستم در و باز کنم صدای ذهنش و شنیدم
# اگه همین کار میکنم وقتی کسی اومد داخل با گلدون میزنم تو سرش تا بتونم فرار کنم آفرین همینه (توی ذهنش)
واقعا که این یکی هم مثل اون یکی وحشیِ ....... در و باز کردم و خودمم عقب رفتم که گلدون افتاد زمین و شکست وارد اتاق شدم که دختره .... پشت در قایم شد ..... از عمد به در تکیه دادم که در بهش خورد و به دیوار چسبید
دست و پا میزد ... منم دلم سوخت گذاشتم از پشت در بیاد بیرون که ...................
ادامه دارد
کامنت ۱۲
لایک ۱۴
--------------
بچه ها حمایت خیلی کمه اگه اینجوری ادامه پیدا کنه دیگه این فیک و ادامه نمیدم
----------------
و ... سایه ی یکی رو جلوم دیدم .. خیلی ترسیدم .... یعنی به خاطر یه سنگ این همه بلا سرم اومد ... شروع به التماس کردن کرد .... که یهو سرم درد گرفت و .................... ............ با درد سرم بیدار شدم.... توی یه اتاق بودم و توی دستم سرم بود ....و لباسام هم عوض شده بود .... که با صدای که از در اومد زود خودم و به خواب زدم ...........
ویو جونگکوک
از خواب بیدار شدم صبح شده بود بعد از انجام کار هام از اتاق بیرون اومدم و .... پایین رفتم (اتاق جونگکوک طبقهی بالا هست و ا.ت طبقهی پایین )
به سمت میز غذا خوری رفتم و بعد از خوردن صبحونه خاستم به اتاقم برم که صدای ذهن اون دختره رو شنیدم دانش یا خودش حرف میزد ... به اون اتاقی که توش بود رفتم و بازش کردم که خودش .و زد به خواب ..... رفتم کنارش که صدای ذهنش و شنیدم
یا خدا نکنه یه خوناشامه (توی ذهنش میگه )
-اره خوناشامم
این... دیگه چیه .... نکنه میتونه ذهنم و بخونه (توی ذهنش )
-اره میتونم ذهنت و بخونم ..... و میدونم بیداری خودت و به خواب نزن
نه ... تو نمیتونی ذهن منو بخونی منم نباید پاشم چون اون دکتره دوباره میاد اذیتم میکنه (توی ذهنش )
-دکتر.... بیدار شو ببینم چی میگی
چشماش و باز کرد و به تخت تکیه داد .... سرش پایین بود ......
-خب ....
خب.......
- بگو ببینم اون دکتره چیکار کرد که با شیشه زدی توی گلوش
میخواست اذیتم کنه (آروم)
-چی .....
.......اوم
بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون اومدم و به اتاقی که دکتر و آنجا گذاشته بودن رفتم ... درسته یه انسانه ولی منو یاد هانا میندازه و اون دکتر......... باید تاوان کاری که کرده رو بده .... به سمت دکتر رفتم و دستم و دقیقا جای که اون دختره با شیشه بریده بود گذاشتم و فشار دادم که چشماش و باز کردم و ...... روی دستم میزد تا ولش کنم .. دستم و برداشتم و از دستش گرفتم و توی انبار انداختنش و با شلاق شروع به زدنش کردم......
ویو جیمین
بعد از اینکه اون دختر و توی اتاق گذاشتم تا دکتر بیا و معاینه اش کنه ...... از اتاق خارج شدم و به اون یکی اتاق رفتم تا ببینم دوستش چطوره .... وقتی خواستم در و باز کنم صدای ذهنش و شنیدم
# اگه همین کار میکنم وقتی کسی اومد داخل با گلدون میزنم تو سرش تا بتونم فرار کنم آفرین همینه (توی ذهنش)
واقعا که این یکی هم مثل اون یکی وحشیِ ....... در و باز کردم و خودمم عقب رفتم که گلدون افتاد زمین و شکست وارد اتاق شدم که دختره .... پشت در قایم شد ..... از عمد به در تکیه دادم که در بهش خورد و به دیوار چسبید
دست و پا میزد ... منم دلم سوخت گذاشتم از پشت در بیاد بیرون که ...................
ادامه دارد
کامنت ۱۲
لایک ۱۴
--------------
بچه ها حمایت خیلی کمه اگه اینجوری ادامه پیدا کنه دیگه این فیک و ادامه نمیدم
----------------
۶۹۱
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.