برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟔
و فورا از اونجا دور شدم و به سمت یانگ هی رفتم که یهو اونو در حال بوسیدن با یه پسر دیگه دیدم....سریع به سمتشون رفتم و پسره رو از یانگ هی جدا کردم و گفتم...
ا.ت: خانم حالتون خوبه...
یانگ هی که از قیافش معلومبود که مست نیست و خیلی سرحاله اخمی بهم کرد و گفت...
یانگ هی: دارم خوش میگذرونم مزاحمم نشو..
و بعد دست پسره رو گرفت و به سمت اتاق های بار حرکت کرد...نفسی از روی کلافگی کشیدم و کمی دور تر از اتاق ایستادم تا صداشون به گوشم نخوره...کارشون انقدر طول کشید که خسته شده بودم و میخواستم که بشینم...حداقل از بقیه که همونجا کار خودشون رو کردن بهتر بودن...
بالاخره خانم امد بیرون...لباسشو کج تنش کرده بود و موهاش به هم ریخته بود و رژ لبش پخش شده بود...و روی گردنش مارک های بنفش دیده میشد..
با اون وضعی که داشت..تا ماشین کمکش کردم...
و به سمت خونه راه افتادم....
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
(یک هفته بعد)
[ویو ا.ت]
خسته شدم...مغزم داره میترکه...پاساژ..بار...پاساژ..بار....پاساژ..بار...
همین دوتا مقصد هم آخه بادیگارد نیاز داشت...
یکی نیست به جئون بگه که دشمنت دخترتو بدزده...هم اون لذت میبره و چند برابر هم دخترش...
اینا به کنار...هر چقدر که کارت میکشه پولاش تموم نمیشه...کمدش دیگه جای لباس نداره....
خرید های مفیدی هم نمیکنه...میرفت پارچه فروشی و تیکه های کوچیک پارچه رو میخرید براش بهتر بود تا اینکه یه عالمه پول برای اون لباس های گرون قیمت بده...
تو این چند روز هیچ اطلاعات خاصی هم پیدا نکردم و گوشی رو از ترس جونگکوک خاموش کردم...چند روزی میشه که آقای جئون برای کارش به کشور دیگه رفته...و امروز هم بیشتر بادیگاردها و خدمتکارا مرخصی بودن...
یانگ هی هم که بعد از غذا وخستگی خرید امروزش غش کرد و خوابید...
منم داشتم تو عمارت پرسه میزدم تا بتونم خدمتکار ها ی قدیمی رو پیدا کنم یا شاید هم خودشو...دلم براش تنگ شده...قبل ازینکه به عمارت بیام هر روز به امید اینکه بتونم دوباره ببینمش بیدار میشدم...اما. تو اولین روزی که به اینجا امدم و فهمیدم که یه عمارت جدید گرفتن..خیلی ناراحت شدم اما امید داشتم که میتونم دوباره مامان لیا رو ببینم....
داشتم از جلوی در یکی از اتاق ها عبور میکردم که یهو صدایی متوقفم کرد....
خانم جئون داشت با تلفن حرف میزد که یهو با چیزی که گفت سریع گوشی رو درآوردم و تموم حرفاش درمورد کار های کثیفشو ضبط کردم و برای جونگکوک فرستادم...باورم نمیشه که همچین آدمیه...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟔
و فورا از اونجا دور شدم و به سمت یانگ هی رفتم که یهو اونو در حال بوسیدن با یه پسر دیگه دیدم....سریع به سمتشون رفتم و پسره رو از یانگ هی جدا کردم و گفتم...
ا.ت: خانم حالتون خوبه...
یانگ هی که از قیافش معلومبود که مست نیست و خیلی سرحاله اخمی بهم کرد و گفت...
یانگ هی: دارم خوش میگذرونم مزاحمم نشو..
و بعد دست پسره رو گرفت و به سمت اتاق های بار حرکت کرد...نفسی از روی کلافگی کشیدم و کمی دور تر از اتاق ایستادم تا صداشون به گوشم نخوره...کارشون انقدر طول کشید که خسته شده بودم و میخواستم که بشینم...حداقل از بقیه که همونجا کار خودشون رو کردن بهتر بودن...
بالاخره خانم امد بیرون...لباسشو کج تنش کرده بود و موهاش به هم ریخته بود و رژ لبش پخش شده بود...و روی گردنش مارک های بنفش دیده میشد..
با اون وضعی که داشت..تا ماشین کمکش کردم...
و به سمت خونه راه افتادم....
~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~
(یک هفته بعد)
[ویو ا.ت]
خسته شدم...مغزم داره میترکه...پاساژ..بار...پاساژ..بار....پاساژ..بار...
همین دوتا مقصد هم آخه بادیگارد نیاز داشت...
یکی نیست به جئون بگه که دشمنت دخترتو بدزده...هم اون لذت میبره و چند برابر هم دخترش...
اینا به کنار...هر چقدر که کارت میکشه پولاش تموم نمیشه...کمدش دیگه جای لباس نداره....
خرید های مفیدی هم نمیکنه...میرفت پارچه فروشی و تیکه های کوچیک پارچه رو میخرید براش بهتر بود تا اینکه یه عالمه پول برای اون لباس های گرون قیمت بده...
تو این چند روز هیچ اطلاعات خاصی هم پیدا نکردم و گوشی رو از ترس جونگکوک خاموش کردم...چند روزی میشه که آقای جئون برای کارش به کشور دیگه رفته...و امروز هم بیشتر بادیگاردها و خدمتکارا مرخصی بودن...
یانگ هی هم که بعد از غذا وخستگی خرید امروزش غش کرد و خوابید...
منم داشتم تو عمارت پرسه میزدم تا بتونم خدمتکار ها ی قدیمی رو پیدا کنم یا شاید هم خودشو...دلم براش تنگ شده...قبل ازینکه به عمارت بیام هر روز به امید اینکه بتونم دوباره ببینمش بیدار میشدم...اما. تو اولین روزی که به اینجا امدم و فهمیدم که یه عمارت جدید گرفتن..خیلی ناراحت شدم اما امید داشتم که میتونم دوباره مامان لیا رو ببینم....
داشتم از جلوی در یکی از اتاق ها عبور میکردم که یهو صدایی متوقفم کرد....
خانم جئون داشت با تلفن حرف میزد که یهو با چیزی که گفت سریع گوشی رو درآوردم و تموم حرفاش درمورد کار های کثیفشو ضبط کردم و برای جونگکوک فرستادم...باورم نمیشه که همچین آدمیه...
- ۵۴.۰k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط