برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟓
داشتم به زندگی معرکهام فکر میکردم که یهو حواسم به پسری که پشت میزی نشسته بود و داشت نوشیدنی میخورد پرت شد...قیافش رو نمیتونستم ببینم اما از پشت خیلی شبیه تهیونگ بود...
خیلی کنجکاو شدم و میخواستم که از نزدیک ببینمش..به یانگهی نگاهی کردم که سرگرم رقص با دوستاش بود....الان بهترین فرصته...یه نگاه سریع میکنم...و برمیگردم...تو یه دقیقه که اتفاقی برای یانگ هی نمیافته....
نزدیک پسره شدم و تا خواستم دستم رو برای صدا کردن روی شونهاش بزارم....از پشت یه نفر محکم دستم رو کشید و مانع کارم شد...
خیلی تند و سریع منو برد به یه گوشهی خلوتِ بار که تاریک بود و صدای موزیک به سختی شنیده میشد...
هولم داد به سمت دیوار که باعث شد کمرم درد بگیره.... یه دستشو روی دیوار کنار سرم گذاشت و رو صورتم خم شد و با صدایی که عصبانیت توش موج میزد گفت....
جونگکوک: فکر کردی حواسم بهت نیست؟
ا.ت: من...فقط میخواستم که....
جونگکوک: میخواستی بری پیش اون کیم تهیونگ عوضی(فیکه لطفا جدی نگیرید) و باهاش فرار کنی اره؟
ا.ت: نه...من میخواستم مطمئنشم که...
محکم فکم رو گرفت و تو صورتم غرید..
جونگکوک: مثل سایهت همیشه دنبالتم... و هر جا که بری پیدات میکنم...پس دختر خوبی باش و فکر فرار به سرت نزنه....
میخواستم از دستش فرار کنم سریع دستمو بالا بردم و تا میخواستم که دستشو بپیچونم....اون سریع تر از من عمل کرد و دوتا دستام رو با یه دستش بالا سرم قفل کرد و خیلی بم طوری که لباش به لبام بخوره گفت...
جونگکوک: این حرکات برای من فايدهای نداره خرگوش کوچولو....
از لقبی که بهم داده بود اخمی کردم ...سرم رو به سمت راست برگردوندم تا بیشتر ازین لبش به لبم نخوره.. اون وضیعت و فشار دستش داشت اذیتم میکرد..
ا.ت: ولم کن...
از چشمای خمارش فهمیدم که مسته و اصلا متوجه کاراش نیست...
با دست دیگش چونهمو گرفت و همونطور که به لبام نگاه میکرد سرشو کج کرد و محکم لبشو به لبام کوبید...مک های محکمی از لبم میگرفت..داغ و پر عطش میبوسید...دستام رو ول کرد...و دستش رو پشت کمر باریکم انداخت و منو محکم به خودش فشرد.....
بین بوسه گاز های ریزی از پایین لبم میگرفت....
توی شک بودم و قلبم محکم به سینهام میکوبید و مغزم هنگ کرده بود و هیچ فرمانی برای تقلا کردن به بدنم نمیداد...با احساس اینکه دارم نفس کم میارم دستام رو محکم به سینه ستبرش کوبیدم و خودمو ازش جدا کردم...
و جونگکوک رو توی بدترین حالت ممکنش که چشماش خمار تر از قبل شده بود رها کردم...
و فورا از اونجا دور شدم و به سمت یانگ هی رفتم که یهو...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟓
داشتم به زندگی معرکهام فکر میکردم که یهو حواسم به پسری که پشت میزی نشسته بود و داشت نوشیدنی میخورد پرت شد...قیافش رو نمیتونستم ببینم اما از پشت خیلی شبیه تهیونگ بود...
خیلی کنجکاو شدم و میخواستم که از نزدیک ببینمش..به یانگهی نگاهی کردم که سرگرم رقص با دوستاش بود....الان بهترین فرصته...یه نگاه سریع میکنم...و برمیگردم...تو یه دقیقه که اتفاقی برای یانگ هی نمیافته....
نزدیک پسره شدم و تا خواستم دستم رو برای صدا کردن روی شونهاش بزارم....از پشت یه نفر محکم دستم رو کشید و مانع کارم شد...
خیلی تند و سریع منو برد به یه گوشهی خلوتِ بار که تاریک بود و صدای موزیک به سختی شنیده میشد...
هولم داد به سمت دیوار که باعث شد کمرم درد بگیره.... یه دستشو روی دیوار کنار سرم گذاشت و رو صورتم خم شد و با صدایی که عصبانیت توش موج میزد گفت....
جونگکوک: فکر کردی حواسم بهت نیست؟
ا.ت: من...فقط میخواستم که....
جونگکوک: میخواستی بری پیش اون کیم تهیونگ عوضی(فیکه لطفا جدی نگیرید) و باهاش فرار کنی اره؟
ا.ت: نه...من میخواستم مطمئنشم که...
محکم فکم رو گرفت و تو صورتم غرید..
جونگکوک: مثل سایهت همیشه دنبالتم... و هر جا که بری پیدات میکنم...پس دختر خوبی باش و فکر فرار به سرت نزنه....
میخواستم از دستش فرار کنم سریع دستمو بالا بردم و تا میخواستم که دستشو بپیچونم....اون سریع تر از من عمل کرد و دوتا دستام رو با یه دستش بالا سرم قفل کرد و خیلی بم طوری که لباش به لبام بخوره گفت...
جونگکوک: این حرکات برای من فايدهای نداره خرگوش کوچولو....
از لقبی که بهم داده بود اخمی کردم ...سرم رو به سمت راست برگردوندم تا بیشتر ازین لبش به لبم نخوره.. اون وضیعت و فشار دستش داشت اذیتم میکرد..
ا.ت: ولم کن...
از چشمای خمارش فهمیدم که مسته و اصلا متوجه کاراش نیست...
با دست دیگش چونهمو گرفت و همونطور که به لبام نگاه میکرد سرشو کج کرد و محکم لبشو به لبام کوبید...مک های محکمی از لبم میگرفت..داغ و پر عطش میبوسید...دستام رو ول کرد...و دستش رو پشت کمر باریکم انداخت و منو محکم به خودش فشرد.....
بین بوسه گاز های ریزی از پایین لبم میگرفت....
توی شک بودم و قلبم محکم به سینهام میکوبید و مغزم هنگ کرده بود و هیچ فرمانی برای تقلا کردن به بدنم نمیداد...با احساس اینکه دارم نفس کم میارم دستام رو محکم به سینه ستبرش کوبیدم و خودمو ازش جدا کردم...
و جونگکوک رو توی بدترین حالت ممکنش که چشماش خمار تر از قبل شده بود رها کردم...
و فورا از اونجا دور شدم و به سمت یانگ هی رفتم که یهو...
- ۳۷.۷k
- ۰۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط