شراب سرخ پارت ۷۰
شراب سرخ پارت ۷۰
#red_wine #red_wine🍷
هق هق هایم بلند شد و گفتم:ادرس...ادرسو برام بفرست جونگ کوک... کمکم کن جونگ کوک..
جونگکوک پشت گوشی بهتش زد و پر استرس گفت: خوبی ا.ت؟ چرا داری گریه میکنی؟ کیم کاری کرده؟ الان کجایی؟جواب بده!
نفس هایم قطع و وصل میشد:نمیدونم... نمیتونم... فقط ادرسو برام بفرس..
تماس را قطع کرد..
متوجه جیمین و نامجون شدم که جلوی تهیونگ را گرفتن..
جیمین:بزار کمی تنها باشه وقتی اروم شد خودم میرم دنبال.
به عقب برگشتم و وقتی کیم را پشت سرم ندیدم نفسی آسوده کشیدم...خدا رو شکر! خدا رو شکر! تونستم از ان شیطان فرار کنم..اونا فکر میکردند من برمیگردم اما برگشتی در کار نبود من کیم را فقط لحظه قیامت دوباره دیدار میکردم ولا غیر...
برگشتم تا به راهم ادامه دهم..
در باز شد و سه تا مرد سیاه پوش ریختن بیرون..
نگذاشتن جملهام را تکمیل کنم به سمتم هجوم اوردند و دست و پایم را گرفتند..
با بهت و وحشت جیغی زدم و سعی کردم با دست و پا زدن از دستشون خلاص بشم اما با آمدن دستمال سفید رنگ جلوی دهانم در لحظه اخر فقط تونستم از ته دل زجه بزنم: تهیونگ...
فریاد تهیونگ گفتن ا.ت همچنان توی سرم اکو میرفت.
باورم نمیشد اونقدر بی عرضه شده بودم که دخترمو از جلوی چشمام ربوده بودند و من هیچکاری نتونستم بکنم..
با نبود ا.ت کنارم روی قفسه سینه ام سنگینیای ایجاد شده بود که نفسم را میگرفت...
من چطور اجازه داده بودم او را از من بگیرند!!
تقصیر من بود نباید اجازه میدادم او از درد خارج شود، باید با سرعت بیشتری میدوییدم باید زور بیشتری برای کنار زدن جیمین و نامجون بخرج میدادم اما...تاسف و پشیمانی حالا چه به کارم میآمد.
قوی!! نه دختر من قوی نبود..
او خیلی ظریف و شکننده بود..
با کلافگی دستانم را روی صورتم کشیدم.. نگاه اخرش نگاهی که پر از ترس و وحشت بود همش جلو چشمانم رژه میرفت..
او درست گفته بود من یک هیولا بودم..
پس مردونگیت کجا رفته مرد ؟
او الان منتظر توعه..
جیمین با اضطراب و امید گفت: اره تونستیم پلاک ماشین رو پیدا کنیم دادمش به بچه ها فورا دنبالش بگردن خودمم شخصا میرم برای پیدا کردنش..تو نگران نباش تا شب نشده دخترتو پیدا میکنیم..
کمی حرفای جیمین آرامم کرد: به تو میسپارمش جیمین..دخترمو برام بیار.
#red_wine #red_wine🍷
هق هق هایم بلند شد و گفتم:ادرس...ادرسو برام بفرست جونگ کوک... کمکم کن جونگ کوک..
جونگکوک پشت گوشی بهتش زد و پر استرس گفت: خوبی ا.ت؟ چرا داری گریه میکنی؟ کیم کاری کرده؟ الان کجایی؟جواب بده!
نفس هایم قطع و وصل میشد:نمیدونم... نمیتونم... فقط ادرسو برام بفرس..
تماس را قطع کرد..
متوجه جیمین و نامجون شدم که جلوی تهیونگ را گرفتن..
جیمین:بزار کمی تنها باشه وقتی اروم شد خودم میرم دنبال.
به عقب برگشتم و وقتی کیم را پشت سرم ندیدم نفسی آسوده کشیدم...خدا رو شکر! خدا رو شکر! تونستم از ان شیطان فرار کنم..اونا فکر میکردند من برمیگردم اما برگشتی در کار نبود من کیم را فقط لحظه قیامت دوباره دیدار میکردم ولا غیر...
برگشتم تا به راهم ادامه دهم..
در باز شد و سه تا مرد سیاه پوش ریختن بیرون..
نگذاشتن جملهام را تکمیل کنم به سمتم هجوم اوردند و دست و پایم را گرفتند..
با بهت و وحشت جیغی زدم و سعی کردم با دست و پا زدن از دستشون خلاص بشم اما با آمدن دستمال سفید رنگ جلوی دهانم در لحظه اخر فقط تونستم از ته دل زجه بزنم: تهیونگ...
فریاد تهیونگ گفتن ا.ت همچنان توی سرم اکو میرفت.
باورم نمیشد اونقدر بی عرضه شده بودم که دخترمو از جلوی چشمام ربوده بودند و من هیچکاری نتونستم بکنم..
با نبود ا.ت کنارم روی قفسه سینه ام سنگینیای ایجاد شده بود که نفسم را میگرفت...
من چطور اجازه داده بودم او را از من بگیرند!!
تقصیر من بود نباید اجازه میدادم او از درد خارج شود، باید با سرعت بیشتری میدوییدم باید زور بیشتری برای کنار زدن جیمین و نامجون بخرج میدادم اما...تاسف و پشیمانی حالا چه به کارم میآمد.
قوی!! نه دختر من قوی نبود..
او خیلی ظریف و شکننده بود..
با کلافگی دستانم را روی صورتم کشیدم.. نگاه اخرش نگاهی که پر از ترس و وحشت بود همش جلو چشمانم رژه میرفت..
او درست گفته بود من یک هیولا بودم..
پس مردونگیت کجا رفته مرد ؟
او الان منتظر توعه..
جیمین با اضطراب و امید گفت: اره تونستیم پلاک ماشین رو پیدا کنیم دادمش به بچه ها فورا دنبالش بگردن خودمم شخصا میرم برای پیدا کردنش..تو نگران نباش تا شب نشده دخترتو پیدا میکنیم..
کمی حرفای جیمین آرامم کرد: به تو میسپارمش جیمین..دخترمو برام بیار.
۲.۴k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.