پارت220
#پارت220
"فرشید"
حوصله اش سر رفته بود!
از آشپزخانه درحالی که فنجانِ قهوه ای دستش بود بیرون امد و به طرفِ پنجره ای رفت که رو به کوچه باز می شد!
پرده را کنار زد و به آسمانِ دود گرفته ی تهران خیره شد!
چه قدر دلتنگ بود !
برای هرچیزی که حالِ الانش را خوب کند!
نگاه از آسمان گرفت و به ماشین هایی که درحال رفت وامد بودن نگاه کرد .
لحظه ای چشم هایش را ریز کرد و با دقت بیشتری نگاه کرد.
درست میدید؟
دختری که از ماشین پیاده شده بود و دودلی و کلافگی در تمام حرکاتش موج میزد ،
عاطفه بود؟
پرده را انداخت و از پنجره فاصله گرفت !
فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت و به طرف در رفت !
سویی شرتش را برداشت و از خانه بیرون زد .
...
"فرشید"
حوصله اش سر رفته بود!
از آشپزخانه درحالی که فنجانِ قهوه ای دستش بود بیرون امد و به طرفِ پنجره ای رفت که رو به کوچه باز می شد!
پرده را کنار زد و به آسمانِ دود گرفته ی تهران خیره شد!
چه قدر دلتنگ بود !
برای هرچیزی که حالِ الانش را خوب کند!
نگاه از آسمان گرفت و به ماشین هایی که درحال رفت وامد بودن نگاه کرد .
لحظه ای چشم هایش را ریز کرد و با دقت بیشتری نگاه کرد.
درست میدید؟
دختری که از ماشین پیاده شده بود و دودلی و کلافگی در تمام حرکاتش موج میزد ،
عاطفه بود؟
پرده را انداخت و از پنجره فاصله گرفت !
فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت و به طرف در رفت !
سویی شرتش را برداشت و از خانه بیرون زد .
...
۲.۵k
۲۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.