پارت68 دلبربلا
#پارت68 #دلبربلا
یهو دیدم مهام و راشا و سامان دارن میان سمت سلف
به بچه ها گفتم
_به جان جدم اگه بهشون محل بزارین من میدونم و شماها فهمیدین؟
سرشونو مثه بز تکون دادن
وارد سلف شدن و رفتن سمت میز رو به روی ما
دنیا و سونیا داشتن با هم حرف میزدن
وانمود کردم دارم به حرفاشون گوش میدم ولی تمام حواسم روی مهام بود
سونیا از زیر میز زد به پام
بهش نگاه کردم که گفت
_شنیدی چی گفتم؟
_نه
_میگم این سامان خیلی بیشعوره
_به چه علت
_به علت اینکه یه باشگاه بدن سازی داره این هوا
و دستاشو تا جایی که میتونست باز کرد
_خب کرفس من تو این اطلاعاتو از کجا به دست آوردی؟
_یکی از پلنگای دانشگاه داشت با دوستش میحرفید شنوفتم
دنیا که تا الان ساکت بود و داشت به حرفای سونیا گوش میداد که پعمولا این پدیده هر سه سال یه بار اتفاق میوفته گفت
_تازه این کره خر دیگه هم هتل داره
_احیانن منظورت از کره خر راشا نیست؟
_دقیقا خودشه
بحثو منحرف کردم سمت خواستگار جدید دنیا اوناهم که هیچوقت ساکت نمیشن و تو هر بحثی باید مشارکت کنن شروع کردن به فک زدن
بستنیامونو خوردیم و بلند شدیم بریم که مهام اومد سمتمون و گفت
_مانیا یه لحظه صبر کن
_چه زود هم پسر خاله میشی بنده خانم کیانی هستم
_باشه خانم کیانی یه لحظه بیا
به بچه ها گفتم برن دوستای مهام هم رفتن و منو و مهام نشستیم پشت میز
_خب بگو
_چرا ثنا امروز نیومده؟
_حالش خوب نبود
_دیدی گفتم نقشت اجرا نمیشه امیر ثنارو که میبینه خودشم یادش میره بعد ازینکه شما رفتین زد تو سرش و تازه یادش اومد
_قرار بود تو یه جوری درستش کنی؟
_به نظرت من چیکار میکردم؟ امروز برین سینما منم امیرو به زور میارم
_زور نزن نمیشه
_چرا؟
ماجرا رو براش تعریف کردم
_آشنا بود؟
_نه
_امیر اگه بشنوه خودکشی میکنه
_بعید میدونم
بلند شدیم و رفتیم کلاسامون
بچه ها که دیدنم آویزون شدن که بگم چیشد
یه خلاصه گفتم براشون که استاد اومد
بعد از کلی عر زدن رفت
پیش به سوی خونه
وارد خونه که شدیم یه بوی فسنجونی می اومد که آب دهانم سرازیر شد
رفتم آشپز خونه که دیدم ثنا یه میزی چیده
سریع سلام کردمو رفتم پشت میز و مثه قحطی زده ها به غذا حمله ور شدم
بچه ها هم پریدن پشت میز و شروع کردن به خوردن
وقتی تموم شد بلند شدم برم که ثنا داد زد
_ظرفا با توئه
_چرابا من؟
_چون فسنجون دستور تو بود
مثه لشکر شکست خورده رفتم اتاق بچه ها
لایک و کامنت فراموش نشه😉
یهو دیدم مهام و راشا و سامان دارن میان سمت سلف
به بچه ها گفتم
_به جان جدم اگه بهشون محل بزارین من میدونم و شماها فهمیدین؟
سرشونو مثه بز تکون دادن
وارد سلف شدن و رفتن سمت میز رو به روی ما
دنیا و سونیا داشتن با هم حرف میزدن
وانمود کردم دارم به حرفاشون گوش میدم ولی تمام حواسم روی مهام بود
سونیا از زیر میز زد به پام
بهش نگاه کردم که گفت
_شنیدی چی گفتم؟
_نه
_میگم این سامان خیلی بیشعوره
_به چه علت
_به علت اینکه یه باشگاه بدن سازی داره این هوا
و دستاشو تا جایی که میتونست باز کرد
_خب کرفس من تو این اطلاعاتو از کجا به دست آوردی؟
_یکی از پلنگای دانشگاه داشت با دوستش میحرفید شنوفتم
دنیا که تا الان ساکت بود و داشت به حرفای سونیا گوش میداد که پعمولا این پدیده هر سه سال یه بار اتفاق میوفته گفت
_تازه این کره خر دیگه هم هتل داره
_احیانن منظورت از کره خر راشا نیست؟
_دقیقا خودشه
بحثو منحرف کردم سمت خواستگار جدید دنیا اوناهم که هیچوقت ساکت نمیشن و تو هر بحثی باید مشارکت کنن شروع کردن به فک زدن
بستنیامونو خوردیم و بلند شدیم بریم که مهام اومد سمتمون و گفت
_مانیا یه لحظه صبر کن
_چه زود هم پسر خاله میشی بنده خانم کیانی هستم
_باشه خانم کیانی یه لحظه بیا
به بچه ها گفتم برن دوستای مهام هم رفتن و منو و مهام نشستیم پشت میز
_خب بگو
_چرا ثنا امروز نیومده؟
_حالش خوب نبود
_دیدی گفتم نقشت اجرا نمیشه امیر ثنارو که میبینه خودشم یادش میره بعد ازینکه شما رفتین زد تو سرش و تازه یادش اومد
_قرار بود تو یه جوری درستش کنی؟
_به نظرت من چیکار میکردم؟ امروز برین سینما منم امیرو به زور میارم
_زور نزن نمیشه
_چرا؟
ماجرا رو براش تعریف کردم
_آشنا بود؟
_نه
_امیر اگه بشنوه خودکشی میکنه
_بعید میدونم
بلند شدیم و رفتیم کلاسامون
بچه ها که دیدنم آویزون شدن که بگم چیشد
یه خلاصه گفتم براشون که استاد اومد
بعد از کلی عر زدن رفت
پیش به سوی خونه
وارد خونه که شدیم یه بوی فسنجونی می اومد که آب دهانم سرازیر شد
رفتم آشپز خونه که دیدم ثنا یه میزی چیده
سریع سلام کردمو رفتم پشت میز و مثه قحطی زده ها به غذا حمله ور شدم
بچه ها هم پریدن پشت میز و شروع کردن به خوردن
وقتی تموم شد بلند شدم برم که ثنا داد زد
_ظرفا با توئه
_چرابا من؟
_چون فسنجون دستور تو بود
مثه لشکر شکست خورده رفتم اتاق بچه ها
لایک و کامنت فراموش نشه😉
۱۸.۰k
۱۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.