Devil or Angel³⁸
Devil or Angel³⁸
فردا
کوک
از خواب بیدار شدمو رفتم بیرون
جانگمی: داداش
کوک: چیه؟
جانگمی: ا/ت کجاست؟
کوک: تو اتاقشه
جانگمی: نیست تو اتاقش
رفتم تو اتاقش نگاه کردم و دیدم لباساشو برده
کوک: کجا رفته؟
جانگمی: نمیدونم
سویون: دایی بخاطر خودت بود که رفت پس برو دنبالش خونه عمو میجون منم میام با لیلی بازی کنم
کوک: باشه من رفتم
سویون: منم میخوام بیام
کوک: نه نه تو کجا؟
سویون: خونه عمو میجون با لیلی بازی کنم
کوک: جانگمی میدونی چیه؟ لیلی دیشب بهم زنگ زد گفت با سویون قهره
سویون: چرا؟
سریع رفتم بیرون
ا/ت
لیلی: عمه خیلی خوشحالم که پیشمونی
ا/ت: عزیزم
لیلی: امروز باهم بریم شهربازی
بورا: دخترخوشگلم عمه که اومده پیشمون نباید اذیتش کنی که میره ها
ا/ت: نه بورا اینجوری نگو اره عزیزم حتما باهم میریم
لیلی: اخجون میشه زنگ بزنی سویونی بیاد
بورا: نه دیگه
ا/ت: باشه زنگ میزنیم
لیلی: خیلی دوست دارم عمه
ا/ت: منم همینطور
تق تق تق
میجون: بشینید خودم میرم درو باز میکنم
ا/ت: باشه
کوک
میجون اومد
کوک: میجون چیزی نگو ولی خودت میدونی با چی هستم
میجون: یعنی چی؟ من نمیدونم با چی هستی؟
کوک: میجون خوبی؟
میجون: اره
کوک: ا/ت مگه نیومده؟
میجون: اره اومده ولی گفت میری سفرکاری
کوک: سفرکاری؟ اها کنسل شد
میجون: بیا داخل
کوک: باشه
ا/ت: داداش کی بود؟
میجون: شوهرت
ا/ت: چی؟
کوک: سلام
بورا: ا/ت اروم باش
ا/ت: این اینجا چیکار میکنه
لیلی: عمو جونگکوک سویون نیاوردی؟
کوک: نه عزیزم
میجون: بیا بشین
کوک: ا/ت سفرکاری کنسل شد جمع کن برگردیم خونه
#فیک
#سناریو
فردا
کوک
از خواب بیدار شدمو رفتم بیرون
جانگمی: داداش
کوک: چیه؟
جانگمی: ا/ت کجاست؟
کوک: تو اتاقشه
جانگمی: نیست تو اتاقش
رفتم تو اتاقش نگاه کردم و دیدم لباساشو برده
کوک: کجا رفته؟
جانگمی: نمیدونم
سویون: دایی بخاطر خودت بود که رفت پس برو دنبالش خونه عمو میجون منم میام با لیلی بازی کنم
کوک: باشه من رفتم
سویون: منم میخوام بیام
کوک: نه نه تو کجا؟
سویون: خونه عمو میجون با لیلی بازی کنم
کوک: جانگمی میدونی چیه؟ لیلی دیشب بهم زنگ زد گفت با سویون قهره
سویون: چرا؟
سریع رفتم بیرون
ا/ت
لیلی: عمه خیلی خوشحالم که پیشمونی
ا/ت: عزیزم
لیلی: امروز باهم بریم شهربازی
بورا: دخترخوشگلم عمه که اومده پیشمون نباید اذیتش کنی که میره ها
ا/ت: نه بورا اینجوری نگو اره عزیزم حتما باهم میریم
لیلی: اخجون میشه زنگ بزنی سویونی بیاد
بورا: نه دیگه
ا/ت: باشه زنگ میزنیم
لیلی: خیلی دوست دارم عمه
ا/ت: منم همینطور
تق تق تق
میجون: بشینید خودم میرم درو باز میکنم
ا/ت: باشه
کوک
میجون اومد
کوک: میجون چیزی نگو ولی خودت میدونی با چی هستم
میجون: یعنی چی؟ من نمیدونم با چی هستی؟
کوک: میجون خوبی؟
میجون: اره
کوک: ا/ت مگه نیومده؟
میجون: اره اومده ولی گفت میری سفرکاری
کوک: سفرکاری؟ اها کنسل شد
میجون: بیا داخل
کوک: باشه
ا/ت: داداش کی بود؟
میجون: شوهرت
ا/ت: چی؟
کوک: سلام
بورا: ا/ت اروم باش
ا/ت: این اینجا چیکار میکنه
لیلی: عمو جونگکوک سویون نیاوردی؟
کوک: نه عزیزم
میجون: بیا بشین
کوک: ا/ت سفرکاری کنسل شد جمع کن برگردیم خونه
#فیک
#سناریو
۳۷.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.