P60بعد از ۳ روز از نزدیک دیدمش و باعث شد اشکام بریزه.....
P60بعد از ۳ روز از نزدیک دیدمش و باعث شد اشکام بریزه.....بزور جلوی هق هق هامو میگرفتم.....
دلم براس تهجین هم یه ذره شده بود.....دلم میخواست برم و جفتشون و تو بغلم بگیرم و از بوسه سیرشون کنم....
پسر ۳۶ ساله من و پسر ۱ ساله ام الان جلوی چشمم بودن......
ولی نمیتونستم بهشون نزدیک بشم....
_یونا کمکم کن.....مامان میگه ازدواج کن و از یکی دیگه بچه بیار.....
تهجینو نمیخوان.....میگن وقتی مادرش بچه خودشو میکشه....پسرش بدرد ما نمیخوره......
قلبم وایساد.....نفس نمیتونستم بکشم و اشکام ریختن ......
اگه زن میگرفت.....حاضر بودم خودمو بکشم ولی این زن نگیره.....
نشه پسر یکی دیگه.....
نشه جنتلمن یکی دیگه.....
بیچاره تهجینم.....
÷مگه دیوونه شده که این پیشنهادو داده...؟
تهیونگ خودت هم میدونی که ات بچه رو نکشته.....دیوونس مگه.....نکنه تو دیوونه ای که از خدا خواسته میخوای ات رو از زندگیت بندازی بیرون،؟
البته همون بهتر قراره طلاق بگیرید.....
تو لیاقت ات رو نداری.....
_چی؟کی گفته قراره طلاق بگیریم؟
ای وای گفت....
÷من...همینجوری گفتم....
_دیگه این چرتو پرتا از دهنت نیاد بیرون....میفهمی؟؟؟ حالیته؟....
طلاق.....چجوری به خودت جرعت میدی این چرتو پرتا رو به زبونت بیاری؟
÷چرا دختره رو سی شب گذاشتی تنها بخوابه هان؟؟؟
_........
÷جواب بده دیگه چیشد...؟
_من....
÷انقدر احمقی که به حرف مامان گوش کردی و میخوای زن بگیری؟واقعا زده به سرت.....
اون بچه....اونو ات نکشته....
خودتم میدونی.....اتفاقی بوده بفهمممم....
اونم بخواد باهات زندگی کنه....من نمیزارم!
تو لیاقت ات رو نداری.....
من طلاق ات رو ازت میگیرم...
_دهنتو ببند یونااا....
نزار دستم روت بلند شه....
÷ساکت شو بچه ترسید.....
با خودت نگفتی....این یه دختر جوونه؟
میترسه بمونه خونه؟چیزی کم نداره؟
تو باید پیشش میبودی(اشک)
امیدوارم هیچوقت نبخشتت!
البته تو هم مثل اینکه بدت نیومده....
_.......(سرشو انداختهپایین...)
با صدای پیامک گوشی من...جفتشوننگاهشون و آوردن بالا.....از شانسم هم گوشی من دقیقا روی مبلی بود که تهیونگ نشسته بود روش....
میفهمید....چون عکس گوشیم عکس عروسیمون تو باغ بود که داشتیم همو میبوسیدیم...
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
دلم براس تهجین هم یه ذره شده بود.....دلم میخواست برم و جفتشون و تو بغلم بگیرم و از بوسه سیرشون کنم....
پسر ۳۶ ساله من و پسر ۱ ساله ام الان جلوی چشمم بودن......
ولی نمیتونستم بهشون نزدیک بشم....
_یونا کمکم کن.....مامان میگه ازدواج کن و از یکی دیگه بچه بیار.....
تهجینو نمیخوان.....میگن وقتی مادرش بچه خودشو میکشه....پسرش بدرد ما نمیخوره......
قلبم وایساد.....نفس نمیتونستم بکشم و اشکام ریختن ......
اگه زن میگرفت.....حاضر بودم خودمو بکشم ولی این زن نگیره.....
نشه پسر یکی دیگه.....
نشه جنتلمن یکی دیگه.....
بیچاره تهجینم.....
÷مگه دیوونه شده که این پیشنهادو داده...؟
تهیونگ خودت هم میدونی که ات بچه رو نکشته.....دیوونس مگه.....نکنه تو دیوونه ای که از خدا خواسته میخوای ات رو از زندگیت بندازی بیرون،؟
البته همون بهتر قراره طلاق بگیرید.....
تو لیاقت ات رو نداری.....
_چی؟کی گفته قراره طلاق بگیریم؟
ای وای گفت....
÷من...همینجوری گفتم....
_دیگه این چرتو پرتا از دهنت نیاد بیرون....میفهمی؟؟؟ حالیته؟....
طلاق.....چجوری به خودت جرعت میدی این چرتو پرتا رو به زبونت بیاری؟
÷چرا دختره رو سی شب گذاشتی تنها بخوابه هان؟؟؟
_........
÷جواب بده دیگه چیشد...؟
_من....
÷انقدر احمقی که به حرف مامان گوش کردی و میخوای زن بگیری؟واقعا زده به سرت.....
اون بچه....اونو ات نکشته....
خودتم میدونی.....اتفاقی بوده بفهمممم....
اونم بخواد باهات زندگی کنه....من نمیزارم!
تو لیاقت ات رو نداری.....
من طلاق ات رو ازت میگیرم...
_دهنتو ببند یونااا....
نزار دستم روت بلند شه....
÷ساکت شو بچه ترسید.....
با خودت نگفتی....این یه دختر جوونه؟
میترسه بمونه خونه؟چیزی کم نداره؟
تو باید پیشش میبودی(اشک)
امیدوارم هیچوقت نبخشتت!
البته تو هم مثل اینکه بدت نیومده....
_.......(سرشو انداختهپایین...)
با صدای پیامک گوشی من...جفتشوننگاهشون و آوردن بالا.....از شانسم هم گوشی من دقیقا روی مبلی بود که تهیونگ نشسته بود روش....
میفهمید....چون عکس گوشیم عکس عروسیمون تو باغ بود که داشتیم همو میبوسیدیم...
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۳۲.۴k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.