ظهور ازدواج

( ظهور ازدواج )
( پارت۳۸۷ فصل ۳ )

با بغض گفتم الا : گلوله خورده.
حتی واژه اش هنوز براي خودم گنگ و ترسناک بود. جوزف شوکه داد زد
جوزف : چی شده؟
فرد با غیض گفت فرد : دیگه این دفعه دوتايي كولاك كردن.. رکورد بدبختي هاي خانوادگي ترينر رو زدن.. گلوله خورده
دکتر اشفته به مسئول کمپ گفت .. : من اقدامات اولیه رو براش انجام میدم ولی باید زنگ بزني اورژانس و پلیس... احتمالاً به تزریق خون نیاز داره.
و سریع اومد بالا سر جیمین مسئول کمپ هم دوید بیرون
هول گفتم: گلوله رو در آوردم. سعی کردم محکم پهلوشو ببندم تا خونريزي بند بیاد.. دکتر به شلوار و پیرهن بسته شده ام دور پهلوي جيمز نگاه
کرد و ابرو بالا انداخت و بازش کرد. زخم رو دقیق نگاه کرد و لبخند زد و گفت..: کارت عالي بوده دختر.
. به جیمین نگاه کرد و گفت ... : خیلی خوب جلوي خون ريزي رو گرفته و خداروشکر زخمتم عفونت نکرده..اگه این دختر نبود.. بعید میدونم تا الان دووم میاوردي
لبخند شادي زدم و به جیمین نگاه کردم
جیمین به زور لبخند گرم و خیلی خسته اي بهم زد و اروم گفت
جیمین : میدونم دکتر بهت مسکن میزنم دردت اروم شه تا امبولانس برسه.. خون از دست دادي..باید تو یه مرکز پزشکي خون بهت تزریق شه..
نگران گفتم الا : وضعش خوبه؟
دکتر : اره نگران نباشین
و بهش مسکن زد و زخمش رو شست و ضد عفونیش کرد و با یه باند تمیز بستش و در همون حین منم قضیه گلوله و اون دوتا رواني رو براشون تعریف کردم فرد با غیض گفت فرد : يعني لعنت بهتون.. لعنت..
و با تأسف سر تکون داد و گفت عین گاو پیشونی سفید هرجا میرین بدبختي رو هم به خودتون جذب میکنین. واقعا..
به زور سعي کردم لبخند بزنم. جیمین گرفته گفت
جیمین : فرد
فرد زد تو سینه اش و با حرص گفت فرد :بي فرد بشي تو..چيه؟ جيمین لبخند خيلي بيحالي زد و گفت جیمین : الا رو ببر لباس عوض کنه...
فرد با دهن کجی بازومو گرفت و گفت فرد : بیا...ببرمت لباس عوض كني..
و با حرص بازومو کشیدم و گفتم
الا : خودم بلدم
با غیض گفت فرد : اره.. ميدونم ..بلدي.. ميترسم این وسط یه بلاي جدید سر خودت و بقيه بياري برسونمت خیالم راحت تره..
و بازومو گرفت و منو کشید بیرون. نگران سر کج کردم و به جیمین نگاه کردم خیره نگاهم میکرد و جوزف نگران رفت سمتش و دستشو
گرفت.. زدیم بیرون رفتم سمت ظرفاي اب.. دستام خوني بود..
داغون و لرزون شستمشون. اب ریخت رو دستم و گفت
فرد : تو گلوله رو در آوردي؟
با لرز شدیدی گفتم الا : با همین دستام
نفسش رو شدید بیرون داد.
دیدگاه ها (۲)

( ظهور ازدواج )( پارت۳۸۸ فصل ۳ )رفتیم سمت چادرمون فرد زیپ چ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۸۹فصل ۳ )و صداي تقلاهاي ريز و گاهي نفس...

ظهور ازدواج )( پارت۳۸۶ فصل ۳ )شوکه به جیمین نگاه کرد که داغ...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۸۵ فصل ۳ )باز سعي ميکرد سنگینیش روم نیو...

ظهور ازدواج )( پارت ۳۹۰ فصل ۳ )جوزف: عزیز دل بابا و مامان پس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط