زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_89
صبح روز بعد💖🤍
دیانا _با الارم گوشی بلند شدمو یه تکونی بخودم دادم دیدم بیرون اتاق صدای سروصدا عجیبی میاد این صدا متعلق ب محراب و مامان ارسلان و ارسلان نبود بیشتر بود بلند شدن رفتم بیرون اتاق دیدم مامان اینام اومدن از خوشحالی شاخ درآوردم همه داشتن صبحانه میخوردن ک با دیدن من اومدم سمان و بوسم کردن بجز مامان بزرگم
ارسلان_نزاشتن بیدارت کنم چون بدجور تو خواب عمیقی بودی
دیانا _اشکال نداره دست صورتمو شستم و اومدم سر سفره و صبحانه رو زدیم بعد اون هم کلی حرف زدیمو فیلم دیدیم ک دیدم دایی زنگ زد
(ویدویو کال) سریع جواب دادم قط و وصل میشد ولی قابل فهم بود
سلام دایی
ارسلان _سلام
بقیه _سلام
دایی دیانا زنش _سلام خوبید جمعتون جمعه
رندایی دیانا _عهههه بدون ما بهتون خوش میگذره
مامان دیانا _اره ولی شما ک بیاین عالی میشههه
زندایی_ما ام امشب با پرواز میایم ایشاالله
مامان ارسلان و دیانا _اره بیاین
مامان ارسلان _بیاین ک اینجا عروسی داریم 😂😁
دیانا و ارسلان _🙄😂😃🥶 مامان بزرگم اصلا نمیخندید
مامان دیانا _😂😂😂😂😂
..............
دیانا _بعد کلی حرف و خوردن ناهار رفتیم خونمون 4نفری تنها بدون ارسلان سخت بود آخه ما همیشه پیش همیم ولی چت رو ول نمیکردیم و همش تماس تصویری میگرفتیم
چت نیکا و دیانا
دیدم اعلانی اومده نیکا پیم داده بود
نیکا _عروس خانم درو باز نمیکنی
دیانا _ععههه😃 اومدم
سریع رفتم دم در هیشکی نبود
نیکا _ایسگات گرفتیم باو 🤣🤣🤣
دیانا _بیشور
کجایی پس
نیکا _پشتت
دیانا _برگشتم و دهنم جر خورد ترسیدم یکم اشغاللل تو اینجایی منو ایسگا میگیری
نیکا _بابا اومدیم دیگه همین الان خاله رفت بیرون بیا نام بریم یکم برای خواستگاریت چیز میز بخریم
دیانا _باشه
برم آماده شم
عه تو الان جی گفتی
نیکا _فردا میان خواستگاری
دیانا _چییی میگی من ک آمادگی ندارم کی گفته
نیکا _عروس بی خیال
فردا شب اینجان
دیانا _واییی، من چ کنم خدااا
آخه الان ارسلان میکشت
وایسا برم آماده شم سلام نیکا
نیکا _باشه😂😂😂
سریع رفتو سریعم برگشت
و رفتیم بیرون از اول مسیر تا آخر مسیر هنرو گشتیم هر چی خوشمل بود برداشتیم
دیانا _نیکا میخوام یه لباس پروانه و گل دار طوری ینی حریر گلبهی بخرم با شلوار راسته
خوبه
نیکا _عالی میشی بیا فک کنم این مغازه دلشاه باشه
دیانا _Merhaba efendim.
سلام آقا
فروشنده_Merhaba bayanlar.
سلام خانم ها
Hoş geldin, al bakalım.خوش آمدید بفرمایید چی میخواین
دیانا _Seçin
انتخاب کنیم
بیا نیکا بزار برم اینو پرو کنم
نیکا _برو تا منم براش شلوار پیدا کنم
داشتم شلوارارو نگاه میکردم
ک یکی خورد ب چشمم
ک فروشندهه یه چی گفت نفهمیدم
منم فقط تشکرو بلدم گفتم تشکر
ک دیدم خوشحال شد داشت از پشت میزش میومد کنار طرف من ک دیانا اومد
دیانا _چی شده نیکا
آقا؟
Efendim?
فروشنده Hanımefendi, arkadaşınızla birlikteydim. خانم با دوستتون بودم
دیانا _بیا نیکا این ازین بداست بیا بریم
بدو بدو رفتیم بیرون
و تو یه مغازه دیگه دنبال لباسا گشتیم
و خریدیم اومدیم
خونه مامان شربت یخ داد دستمون خوردیم و مامان بزرگ بد بد نگامون کرد و مام تحویلش نگرفتیم و مثل خوابالو ها ک نه خود خابولومون خوابیدیم
...........
نیکا _صدای زنگ گوشیم در اومد چشامو آروم باز کردم ساعتای 9 شب بود دیانا رو بیدار کردم دوتامون رفتیم شامو آوردیم تو اتاق خوردیم و تا صب یکم فلسفه خواستگاری با هم کار کردیم
دیانا چایی ریخت حتی نوع رنگ چایی هم درست کردیم ک کدوم رنگ چای جذابه و خوشمزه
دیانا _چای ک مزه نداره ک
نیکا _همین دیگه باید بکار کنی خوشمزه کنیش
دیانا _بسم الله
بعد درست کردن جای و سوالات و رفتار های خواستگاری و آداب خواستگاری
دوباره لباسا و پرو کردیم و رقصیدیم تا صب مسخره بازی ساعتای 5 صب خواب مون برد دیگه واقعا
#پارت_89
صبح روز بعد💖🤍
دیانا _با الارم گوشی بلند شدمو یه تکونی بخودم دادم دیدم بیرون اتاق صدای سروصدا عجیبی میاد این صدا متعلق ب محراب و مامان ارسلان و ارسلان نبود بیشتر بود بلند شدن رفتم بیرون اتاق دیدم مامان اینام اومدن از خوشحالی شاخ درآوردم همه داشتن صبحانه میخوردن ک با دیدن من اومدم سمان و بوسم کردن بجز مامان بزرگم
ارسلان_نزاشتن بیدارت کنم چون بدجور تو خواب عمیقی بودی
دیانا _اشکال نداره دست صورتمو شستم و اومدم سر سفره و صبحانه رو زدیم بعد اون هم کلی حرف زدیمو فیلم دیدیم ک دیدم دایی زنگ زد
(ویدویو کال) سریع جواب دادم قط و وصل میشد ولی قابل فهم بود
سلام دایی
ارسلان _سلام
بقیه _سلام
دایی دیانا زنش _سلام خوبید جمعتون جمعه
رندایی دیانا _عهههه بدون ما بهتون خوش میگذره
مامان دیانا _اره ولی شما ک بیاین عالی میشههه
زندایی_ما ام امشب با پرواز میایم ایشاالله
مامان ارسلان و دیانا _اره بیاین
مامان ارسلان _بیاین ک اینجا عروسی داریم 😂😁
دیانا و ارسلان _🙄😂😃🥶 مامان بزرگم اصلا نمیخندید
مامان دیانا _😂😂😂😂😂
..............
دیانا _بعد کلی حرف و خوردن ناهار رفتیم خونمون 4نفری تنها بدون ارسلان سخت بود آخه ما همیشه پیش همیم ولی چت رو ول نمیکردیم و همش تماس تصویری میگرفتیم
چت نیکا و دیانا
دیدم اعلانی اومده نیکا پیم داده بود
نیکا _عروس خانم درو باز نمیکنی
دیانا _ععههه😃 اومدم
سریع رفتم دم در هیشکی نبود
نیکا _ایسگات گرفتیم باو 🤣🤣🤣
دیانا _بیشور
کجایی پس
نیکا _پشتت
دیانا _برگشتم و دهنم جر خورد ترسیدم یکم اشغاللل تو اینجایی منو ایسگا میگیری
نیکا _بابا اومدیم دیگه همین الان خاله رفت بیرون بیا نام بریم یکم برای خواستگاریت چیز میز بخریم
دیانا _باشه
برم آماده شم
عه تو الان جی گفتی
نیکا _فردا میان خواستگاری
دیانا _چییی میگی من ک آمادگی ندارم کی گفته
نیکا _عروس بی خیال
فردا شب اینجان
دیانا _واییی، من چ کنم خدااا
آخه الان ارسلان میکشت
وایسا برم آماده شم سلام نیکا
نیکا _باشه😂😂😂
سریع رفتو سریعم برگشت
و رفتیم بیرون از اول مسیر تا آخر مسیر هنرو گشتیم هر چی خوشمل بود برداشتیم
دیانا _نیکا میخوام یه لباس پروانه و گل دار طوری ینی حریر گلبهی بخرم با شلوار راسته
خوبه
نیکا _عالی میشی بیا فک کنم این مغازه دلشاه باشه
دیانا _Merhaba efendim.
سلام آقا
فروشنده_Merhaba bayanlar.
سلام خانم ها
Hoş geldin, al bakalım.خوش آمدید بفرمایید چی میخواین
دیانا _Seçin
انتخاب کنیم
بیا نیکا بزار برم اینو پرو کنم
نیکا _برو تا منم براش شلوار پیدا کنم
داشتم شلوارارو نگاه میکردم
ک یکی خورد ب چشمم
ک فروشندهه یه چی گفت نفهمیدم
منم فقط تشکرو بلدم گفتم تشکر
ک دیدم خوشحال شد داشت از پشت میزش میومد کنار طرف من ک دیانا اومد
دیانا _چی شده نیکا
آقا؟
Efendim?
فروشنده Hanımefendi, arkadaşınızla birlikteydim. خانم با دوستتون بودم
دیانا _بیا نیکا این ازین بداست بیا بریم
بدو بدو رفتیم بیرون
و تو یه مغازه دیگه دنبال لباسا گشتیم
و خریدیم اومدیم
خونه مامان شربت یخ داد دستمون خوردیم و مامان بزرگ بد بد نگامون کرد و مام تحویلش نگرفتیم و مثل خوابالو ها ک نه خود خابولومون خوابیدیم
...........
نیکا _صدای زنگ گوشیم در اومد چشامو آروم باز کردم ساعتای 9 شب بود دیانا رو بیدار کردم دوتامون رفتیم شامو آوردیم تو اتاق خوردیم و تا صب یکم فلسفه خواستگاری با هم کار کردیم
دیانا چایی ریخت حتی نوع رنگ چایی هم درست کردیم ک کدوم رنگ چای جذابه و خوشمزه
دیانا _چای ک مزه نداره ک
نیکا _همین دیگه باید بکار کنی خوشمزه کنیش
دیانا _بسم الله
بعد درست کردن جای و سوالات و رفتار های خواستگاری و آداب خواستگاری
دوباره لباسا و پرو کردیم و رقصیدیم تا صب مسخره بازی ساعتای 5 صب خواب مون برد دیگه واقعا
۲۶.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.