کاش به دنیا نمیومدم
فصل 2 پارت 27
2پاشو بریم سوال نپرس
دستمو گرفتو کشید دنبال خودش و از اتفاق خارج شدیم که تهیونگ هم پشت سرمون اومد
+کجا میخواین برین
2خونه
+خب آخه .. باشه بهتون حق میدم بعدا میبینمتون
2خداحافظ
+خداحافظ
دستمو ولی کرده بودو با قدمای خیلی تند راه میرفت منم افتاده بودم دنبالش
ویو تهیونگ
داشتم بر میگشتم که بابا رو دیدم ظاهرا داشت میومد دنبال الینا و کویین
∆رفتن
+آره ... رفتن
از کنارش رد شدم دیدم یونگی داره میره منم دنبالش رفتم
رفتیم تو بالکنو نشستیم امروز روز خیلیییی عجیبی بود
*اممم به نظرت الینا و کویین چیکار میکنن
+نمیدونم
*هر چقد پیش میریم متوجه میشم اونا خیلی سخت زندگی کردن
+آره ......خیلی
*خوابم میاد
+خب برو بخواب
*تو نمی خوابی
+بعدا میخوابم تو برو بخواب
*خب... باشه
فردا🌝
ویو الینا
از خواب پاشدم ساعت شیشو نیم بود خیلی سریع رفتم دستشویی بعد صورتمو شستمو سریع اومدم بیرون کیفمو چک کردم بعدش سریع حاضر شدم و یه ضد آفتاب به زور پیدا کردم زدم به صورتم با یه تینت کمرنگ موهامو شونه کردمو دم اسبی بستم ده دقیقه به هفت بود سریع یه چند تا تغذیه برداشتمو کفشامو پوشیدم بعد راه افتادم امروز به طرز عجیبی دلم می خواست با اوتوبوس برم تا ایستگاه دویدم چون خیلی دیر کرده بودم ساعت حدود شیشو 10 بود پنج دقیقه هم منتظر موندم اتوبوس بیاد
سوار اتوبوس که شدم به طرز عجیبی خالی بود البته تا وقتی خالی بود که چشمم به یه نفر افتاد ماسک داشتو عینک شیشه ای کلاه هودیشم کشیده بودو سرشو به پنجره تکیه داده بود مثل اینکه خواب بود
جلوتر چند نفر دیگه هم سوار اتوبوس شدنو بالاخره رسیدیم به ایستگاه بغل مدرسه من پیاده شدمو سه تا دختر دیگه ولی اون پسره هم پیاده شد کلاه هودیشو در اوردو موهاشو با دستاش درست کرد به طرز عجیبی آشنا بود
دنبالش رفتم ببینم میره کدوم کلاس که دیدم میره کلاس تهیونگ اینا سریع رفتم کیفمو گذاشتم کلاس خودمون و اومدم از پنجره اون کلاس یکم نگا کردم دیدم ماسکشو درآورده حالا شناختمش
ادامه دارد....
2پاشو بریم سوال نپرس
دستمو گرفتو کشید دنبال خودش و از اتفاق خارج شدیم که تهیونگ هم پشت سرمون اومد
+کجا میخواین برین
2خونه
+خب آخه .. باشه بهتون حق میدم بعدا میبینمتون
2خداحافظ
+خداحافظ
دستمو ولی کرده بودو با قدمای خیلی تند راه میرفت منم افتاده بودم دنبالش
ویو تهیونگ
داشتم بر میگشتم که بابا رو دیدم ظاهرا داشت میومد دنبال الینا و کویین
∆رفتن
+آره ... رفتن
از کنارش رد شدم دیدم یونگی داره میره منم دنبالش رفتم
رفتیم تو بالکنو نشستیم امروز روز خیلیییی عجیبی بود
*اممم به نظرت الینا و کویین چیکار میکنن
+نمیدونم
*هر چقد پیش میریم متوجه میشم اونا خیلی سخت زندگی کردن
+آره ......خیلی
*خوابم میاد
+خب برو بخواب
*تو نمی خوابی
+بعدا میخوابم تو برو بخواب
*خب... باشه
فردا🌝
ویو الینا
از خواب پاشدم ساعت شیشو نیم بود خیلی سریع رفتم دستشویی بعد صورتمو شستمو سریع اومدم بیرون کیفمو چک کردم بعدش سریع حاضر شدم و یه ضد آفتاب به زور پیدا کردم زدم به صورتم با یه تینت کمرنگ موهامو شونه کردمو دم اسبی بستم ده دقیقه به هفت بود سریع یه چند تا تغذیه برداشتمو کفشامو پوشیدم بعد راه افتادم امروز به طرز عجیبی دلم می خواست با اوتوبوس برم تا ایستگاه دویدم چون خیلی دیر کرده بودم ساعت حدود شیشو 10 بود پنج دقیقه هم منتظر موندم اتوبوس بیاد
سوار اتوبوس که شدم به طرز عجیبی خالی بود البته تا وقتی خالی بود که چشمم به یه نفر افتاد ماسک داشتو عینک شیشه ای کلاه هودیشم کشیده بودو سرشو به پنجره تکیه داده بود مثل اینکه خواب بود
جلوتر چند نفر دیگه هم سوار اتوبوس شدنو بالاخره رسیدیم به ایستگاه بغل مدرسه من پیاده شدمو سه تا دختر دیگه ولی اون پسره هم پیاده شد کلاه هودیشو در اوردو موهاشو با دستاش درست کرد به طرز عجیبی آشنا بود
دنبالش رفتم ببینم میره کدوم کلاس که دیدم میره کلاس تهیونگ اینا سریع رفتم کیفمو گذاشتم کلاس خودمون و اومدم از پنجره اون کلاس یکم نگا کردم دیدم ماسکشو درآورده حالا شناختمش
ادامه دارد....
۷.۰k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.