Part521
#Part521
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
آرایش ملیحی داشتم ولی رفتم جلو آیینه و رژ قرمز مخملیم رو زدم
این رژ نقطه ضعف سام بود
شلوارک جینم رو پوشیدم و تاپ حریر نازک سفیدم رو هم تنم کردم
ادکلن لانکمی که سام بوی سرد و شیرینش رو دوست داشت رو از دور به خودم اسپری کردم که متوجه نشه که تازه زدم و بوش ملایم باشه
صندلهای سفیدم رو پوشیدم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پایین
همینکه به آخرین پله رسیدم سام در رو باز کرد
سلام سر سری دادم و رفتم آشپز خونه
تا چند لحظه سر جاش ایستاد و بهم نگاه کرد و با قدم به قدمم چشماش رو چرخوند
میدونم دل تنگم شده بود، میشناسمش
حتی طرز نفش کشیدنش نشون میده که چی میخواد
جای اون قورت دادن آب دهنش نشون میداد داره خودش رو کنترل میکنه
ولی منم خوب میدونستم چطوری تشنه ببرمش لب رود و تشنه برش گردونم
بدجور گشنم بود و البته از این به بعد هم باید خوب به خودم میرسیدم !
تصمیم داشتم بعد مدتها از خونه ی بزرگ و مجهزم استفاده کنم
عاشق آشپزخونه ی سفید و تمیزم بودم
شروع کردم به آشپزی کردن
البته متوجه سام هم بودم که به چهار چوب در تکیه داده بود و با لذت داشت نگام میکرد
پشتم بهش بود و داشتم غذا رو هم میزدم که دستی دورم حلقه شد و بوی آشنا و لذت بخشی که منو به خلسه میکشوند تو مشامم پیچید#Part522
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سرش رو روی شونم گذاشت
و عمیق بین موهای ول شده روی شونه هام رو بو کشید
خودم هم داشتم براش بیتابی میکردم ولی باید غرورم رو حفظ میکردم
بدون هیچ حرف و حرکت زننده و بدی خودم رو از بغلش کشیدم بیرون و رفتم سمت یخچال و آبلیمو رو در آوردم
حتی برنگشتم عکس العملش رو ببینم
چون میدونستم وقتی ببینم که زدم تو ذوقش و اون قیافه ی مظلومش رو میدیدم
قطعاً همون اول کاری کم میاوردم
نفسش رو با صدا داد بیرون رو از آشپزخونه رفت بیرون
نمیدونم کجا رفت ولی وقتی برگشت غذا آماده بود
اومدم پارمیس رو صدا بزنم که بالاخره سکوتش رو شکست
_ به پارمیس نگو... بذار تنها غذا بخوریم
بازم بهش بی توجهی کردم و پارمیس رو صدا زدم
ولی طبق نقشه پارمیس نیومد پایین
پوزخند صدا داری زد و نشست رو میز
انگار منتظر بود من براش بکشم که وایساده بود و غذا نمیکشید
نگاهی بهش انداختم وقتی دیدم نمیکشه
خودم وایه خودم ریختم و با اشتهایی که حاصل از نخود داخل شکمم بود شروع کردم به خوردن
یکم نگام کرد
انگار حرف داشت واسه گفتن ولی انقدر مغرور بود که سکوت و خود خوری رو ترجیح میداد
بالاخره غذا رو کشید و اون برعکس من آروم آروم شروع کرد به خوردن
#Part523
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
انقدر تند تند غذا مو خوردم که زود بشقابم رو خالی کردم
نفس عمیقی کشیدم
خیلی وقت بود انقدر درست حسابی غذا نخورده بودم
فکر کنم به خاطر اینکه بعد از مدتها با سام روی یه سفره نشسته بودم اشتهام باز شده بود
ولی خوب قرار نبود این قضیه رو به روی سام بیارم
با سرحالی از رو میز بلند شدم و ظرف و قاشق رو برداشتم و گذاشتمش داخل ماشین ظرف شویی
با دل و جون میخواستم پیشش باشم ولی الان وقت عشقولانه در کردن نبود
یکم باید این سام رو ادب کنم
همینکه به در آشپزخونه رسیدم صداش رو شنیدم
_ نرو... کارت دارم
برگشتم و نگاه کنترل شدم رو که سعی در بی تفاوت جلوه دادنش داشتم رو بهش دوختم
وقتی چشماش رو به چشمام دوخت کم مونده بود کنترلم رو از دست بدم و خودمو بندازم تو بغلش و دلتنگیم رو رفع کنم ولی با حرفی که زد تمام معادلاتم بهم ریخت
_ دیگه منو نمیخوای؟!
سعی کردم به حرفش که عین پسر بچه های مظلوم بود نخندم
جوابی بهش ندادم
#Part524
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اومدم برم که سریع از سرجاش بلند شد و جلوم رو گرفت
_ تا کی میخوای سکوت کنی؟ داد بزن، خواستی فوشم بده منو بزن ، بزن همه چی رو داغون کن ولی سکون نکن
پوزخندی به روش زدم و خواستم ک
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
آرایش ملیحی داشتم ولی رفتم جلو آیینه و رژ قرمز مخملیم رو زدم
این رژ نقطه ضعف سام بود
شلوارک جینم رو پوشیدم و تاپ حریر نازک سفیدم رو هم تنم کردم
ادکلن لانکمی که سام بوی سرد و شیرینش رو دوست داشت رو از دور به خودم اسپری کردم که متوجه نشه که تازه زدم و بوش ملایم باشه
صندلهای سفیدم رو پوشیدم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پایین
همینکه به آخرین پله رسیدم سام در رو باز کرد
سلام سر سری دادم و رفتم آشپز خونه
تا چند لحظه سر جاش ایستاد و بهم نگاه کرد و با قدم به قدمم چشماش رو چرخوند
میدونم دل تنگم شده بود، میشناسمش
حتی طرز نفش کشیدنش نشون میده که چی میخواد
جای اون قورت دادن آب دهنش نشون میداد داره خودش رو کنترل میکنه
ولی منم خوب میدونستم چطوری تشنه ببرمش لب رود و تشنه برش گردونم
بدجور گشنم بود و البته از این به بعد هم باید خوب به خودم میرسیدم !
تصمیم داشتم بعد مدتها از خونه ی بزرگ و مجهزم استفاده کنم
عاشق آشپزخونه ی سفید و تمیزم بودم
شروع کردم به آشپزی کردن
البته متوجه سام هم بودم که به چهار چوب در تکیه داده بود و با لذت داشت نگام میکرد
پشتم بهش بود و داشتم غذا رو هم میزدم که دستی دورم حلقه شد و بوی آشنا و لذت بخشی که منو به خلسه میکشوند تو مشامم پیچید#Part522
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
سرش رو روی شونم گذاشت
و عمیق بین موهای ول شده روی شونه هام رو بو کشید
خودم هم داشتم براش بیتابی میکردم ولی باید غرورم رو حفظ میکردم
بدون هیچ حرف و حرکت زننده و بدی خودم رو از بغلش کشیدم بیرون و رفتم سمت یخچال و آبلیمو رو در آوردم
حتی برنگشتم عکس العملش رو ببینم
چون میدونستم وقتی ببینم که زدم تو ذوقش و اون قیافه ی مظلومش رو میدیدم
قطعاً همون اول کاری کم میاوردم
نفسش رو با صدا داد بیرون رو از آشپزخونه رفت بیرون
نمیدونم کجا رفت ولی وقتی برگشت غذا آماده بود
اومدم پارمیس رو صدا بزنم که بالاخره سکوتش رو شکست
_ به پارمیس نگو... بذار تنها غذا بخوریم
بازم بهش بی توجهی کردم و پارمیس رو صدا زدم
ولی طبق نقشه پارمیس نیومد پایین
پوزخند صدا داری زد و نشست رو میز
انگار منتظر بود من براش بکشم که وایساده بود و غذا نمیکشید
نگاهی بهش انداختم وقتی دیدم نمیکشه
خودم وایه خودم ریختم و با اشتهایی که حاصل از نخود داخل شکمم بود شروع کردم به خوردن
یکم نگام کرد
انگار حرف داشت واسه گفتن ولی انقدر مغرور بود که سکوت و خود خوری رو ترجیح میداد
بالاخره غذا رو کشید و اون برعکس من آروم آروم شروع کرد به خوردن
#Part523
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
انقدر تند تند غذا مو خوردم که زود بشقابم رو خالی کردم
نفس عمیقی کشیدم
خیلی وقت بود انقدر درست حسابی غذا نخورده بودم
فکر کنم به خاطر اینکه بعد از مدتها با سام روی یه سفره نشسته بودم اشتهام باز شده بود
ولی خوب قرار نبود این قضیه رو به روی سام بیارم
با سرحالی از رو میز بلند شدم و ظرف و قاشق رو برداشتم و گذاشتمش داخل ماشین ظرف شویی
با دل و جون میخواستم پیشش باشم ولی الان وقت عشقولانه در کردن نبود
یکم باید این سام رو ادب کنم
همینکه به در آشپزخونه رسیدم صداش رو شنیدم
_ نرو... کارت دارم
برگشتم و نگاه کنترل شدم رو که سعی در بی تفاوت جلوه دادنش داشتم رو بهش دوختم
وقتی چشماش رو به چشمام دوخت کم مونده بود کنترلم رو از دست بدم و خودمو بندازم تو بغلش و دلتنگیم رو رفع کنم ولی با حرفی که زد تمام معادلاتم بهم ریخت
_ دیگه منو نمیخوای؟!
سعی کردم به حرفش که عین پسر بچه های مظلوم بود نخندم
جوابی بهش ندادم
#Part524
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
اومدم برم که سریع از سرجاش بلند شد و جلوم رو گرفت
_ تا کی میخوای سکوت کنی؟ داد بزن، خواستی فوشم بده منو بزن ، بزن همه چی رو داغون کن ولی سکون نکن
پوزخندی به روش زدم و خواستم ک
۵۹.۲k
۲۴ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.