ببخشید دیر گذاشتم
پارت8 مافیایی مخفی🖤🌕
جین:خب راست میگم مگه اینطوری نیست
ا/ت:آره دقیقا اینطوریه بچه ها کوک تو درس خوندن چطوره؟
تهیونگ:خیلی خوبه چرا
ا/ت:آخه قراره امتحانا شروع بشه
جیمین:ههه وای نمیتونم مافیایی خشنمون رو سر مشق و کتاب تصور کنم😁
تهیونگ:وای سوژه جدید عکس گیری برای جیمین پیدا شد باز تعقیب و گریز داریم😂
ا/ت:شماها بازی هم میکنید
تهیونگ:آره چه جورم میدونی وقتی کوک حرصی میشه خیلی حال میده
(زنگ در)
ا/ت:منتظر کسی بودید
نامجون:نه که میتونه باشه
ا/ت:پس من میرم در رو باز کنم
جین:شینیم بینیم باو هنوز عادت نکردی اینجا خدمتکار داره
خدمتکار:خانم ا/ت یه دختری با شما کار داره
ا/ت:با من؟...عجیبه! الان میام
.
.
.
ا/ت:جینی؟!ت...تو اینجا چه کار میکنی؟
جینی:( ا/ت رو بغل کرد)خوبم ممنون
ا/ت:باشه حالا همین صبح تو مدرسه دیدمت واسه اون حالتو نپرسیدم ولی واقعا میپرسم تو اینجا چه کار میکنی
جینی:ببینم تو الان اینجا زندگی میکنی چه عمارت خوف و خفن رفتم خونت نبودی
ا/ت:میشه بری سر اصل مطلب تو کاری داری باهام
جینی:خب به عنوان تنها دوستت تو مدرسه و همکلاسیت از اون جای که امتحانا نزدیکه اومدم تمرین کنیم درس بخونیم
ا/ت:ولی من...(ناتموم)
جینی:آره آره توهم نیاز داری(میخواست بره داخل عمارت که ا/ت دستشو گذاشت رو در و خودشم اومد بیرون )
ا/ت:بیا اینجا حرف بزنیم
جینی:چیه نمیخوای درس بخونیم
ا/ت:نه نمیخوام الان لازم ندارم
جینی:حتما با جونگ کوک تمرین میکنی نه! اینجا خونه جونگکوکه مگه نه!؟ بیبینم ش...
ا/ت:هوپ هوپ هوپ ایسسس(انگشتشو گذاشت رو دهنش)بسه دختر جون زیاده روی نکن از حدتم نگذر و فضولی نکن
جینی:چه داری میگی برای خودت اون همکلاسیمه یعنی چه که فضولی نکنم
ا/ت:میدونی به قول یه دوستی( منظورت شوگاس)
فوضولو بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین! فهمیدی عیزم حالا راه هتو بکیش برو نمیخوام تمرین کنم
جینی:واقعا که خوبی کردن به دختری مثل تو حیفه مثلا میخواستم کمکت کنم
ا/ت:کمکت برا خودت حالا برو راستی مواظب باش تو همون جاده صافهم نیوفتی
جینی:با حرص رفت)
ا/ت:شرت کم دختره اسکل فکر کردی نمیفهمم(ایشون یا بهتره بگم همون خودتون. از اون آدمهایی هست که خیلی زود متوجه دروغ های که بهش میگن میشه مثل خودم😁 و واسه همین فهمید جینی داره بهش دروغ میگه دکش کرد )(رفت داخل)
جیهوپ:کی بود؟
ا/ت:یکی از همکلاسی هامون
شوگا:خب چه میخواست
ا/ت:به دروغ داشت میگفت برا امتحانا میخواد باهم درس بخونیم
نامجون: از کجا میدونی دروغ میگفت
ا/ت:حس ششمم قویه در اصل متوجه هستم دنبال من و جونگ کوکه ولی نمیدونم چرا
نامجون:گفتی اسمش چه بود
ا/ت:جینی چرا چیزی شده
جیمین:بچه ها اسمش آشنا نمیزنه
تهیونگ:آره خیلی آشناست
جیهوپ:یه جا شنیده بودم اسمشو. یه حس منفی هم داره
شوگا:ولش کنین بابا یادمون نیومد
ا/ت:زیادی فضولی کرد منم بهش گفتم بره
خدمتکار:شام آماده اس
نامجون:پاشید بچه ها بریم برا شام
(سر شام )
تهیونگ:کوک نمیاد ؟
جیمین:فکر نکنم
جین:اشکال نداره بعداً ا/ت براش میبره
ا/ت: هی چرا من ؟!
شوگا:خب چونکه .................... چراش به تو ربطی نداره😋
ا/ت:واقعا که شوگا خبببب مشکلی نیست میبرم غذا شو آخه شماها که میترسید😏
جیهوپ:که گفته ما می ترسیم
ا/ت:هیچیکی هوپی جون خودم میفهمم
جیمین:اصلنم اینطور نیست
(ا/ت غذا رو برد بالا برا کوک در زد رفت تو دید بطری سوجو دستشه و میخوره)
کوک:چرا اومدی
ا/ت:برات شام آوردم یه چیزی بخور نباید انرژی تو از دست بدی
کوک: (پروکرفیس) نمیخورم
ا/ت:باشه به من چه ضعیف شدی تو امتحانا من کمکت نمیکنم
کوک: سکوت خالصصصص (سوجوشو سر کشید و واقعا دیگه مست شده بود)
ا/ت:الان این حرفت یعنی چه آقای جئون؟! اصن به جهنم که نمیخوای من رفتم (از رو تخت بلند شد و همین که میخواست بره کوک دستشو گرفت )
ا/ت:هی چته دستمو ول کن
کوک:ول نکنم چه میشه
ا/ت:خب... برات بد میشه
( کوک از جاش بلند شد و بهش نزدیک شد و یه قدم جلو اومد و اونم یه قدم عقب رفت کوک داشت کم کم بهش نزدیک میشد و ا/ت هم با ترس داشت عقب میرفت خورد به دیوار همین که خواست دربره کوک دستشو رو دیوار قفل کرد)
ا/ت ویو:
وای خدا مست کرده بود رو دیوار دستشو قفل کرده بود نمی تونستم تکون بخورم یکم ترسیده بودم اینقدر بهم نزدیک شده بود که نفس هاشو روی خودم حس میکردم منم هی می گفتم که ولم کن برم به خودش بیاد ولی اون یه کلمه از حرف ها مو گوش نمی داد منو باش دختره لجباز و زبون دراز چطور جلو این پسر عاجزم آخه چرا نمیتونم کاری بکنم یهو محکم لباشو کوبید به لبام و محکم داشت میبوسید منم هر چه تقلا میکردم ولم نمیکرد )
جین:خب راست میگم مگه اینطوری نیست
ا/ت:آره دقیقا اینطوریه بچه ها کوک تو درس خوندن چطوره؟
تهیونگ:خیلی خوبه چرا
ا/ت:آخه قراره امتحانا شروع بشه
جیمین:ههه وای نمیتونم مافیایی خشنمون رو سر مشق و کتاب تصور کنم😁
تهیونگ:وای سوژه جدید عکس گیری برای جیمین پیدا شد باز تعقیب و گریز داریم😂
ا/ت:شماها بازی هم میکنید
تهیونگ:آره چه جورم میدونی وقتی کوک حرصی میشه خیلی حال میده
(زنگ در)
ا/ت:منتظر کسی بودید
نامجون:نه که میتونه باشه
ا/ت:پس من میرم در رو باز کنم
جین:شینیم بینیم باو هنوز عادت نکردی اینجا خدمتکار داره
خدمتکار:خانم ا/ت یه دختری با شما کار داره
ا/ت:با من؟...عجیبه! الان میام
.
.
.
ا/ت:جینی؟!ت...تو اینجا چه کار میکنی؟
جینی:( ا/ت رو بغل کرد)خوبم ممنون
ا/ت:باشه حالا همین صبح تو مدرسه دیدمت واسه اون حالتو نپرسیدم ولی واقعا میپرسم تو اینجا چه کار میکنی
جینی:ببینم تو الان اینجا زندگی میکنی چه عمارت خوف و خفن رفتم خونت نبودی
ا/ت:میشه بری سر اصل مطلب تو کاری داری باهام
جینی:خب به عنوان تنها دوستت تو مدرسه و همکلاسیت از اون جای که امتحانا نزدیکه اومدم تمرین کنیم درس بخونیم
ا/ت:ولی من...(ناتموم)
جینی:آره آره توهم نیاز داری(میخواست بره داخل عمارت که ا/ت دستشو گذاشت رو در و خودشم اومد بیرون )
ا/ت:بیا اینجا حرف بزنیم
جینی:چیه نمیخوای درس بخونیم
ا/ت:نه نمیخوام الان لازم ندارم
جینی:حتما با جونگ کوک تمرین میکنی نه! اینجا خونه جونگکوکه مگه نه!؟ بیبینم ش...
ا/ت:هوپ هوپ هوپ ایسسس(انگشتشو گذاشت رو دهنش)بسه دختر جون زیاده روی نکن از حدتم نگذر و فضولی نکن
جینی:چه داری میگی برای خودت اون همکلاسیمه یعنی چه که فضولی نکنم
ا/ت:میدونی به قول یه دوستی( منظورت شوگاس)
فوضولو بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین! فهمیدی عیزم حالا راه هتو بکیش برو نمیخوام تمرین کنم
جینی:واقعا که خوبی کردن به دختری مثل تو حیفه مثلا میخواستم کمکت کنم
ا/ت:کمکت برا خودت حالا برو راستی مواظب باش تو همون جاده صافهم نیوفتی
جینی:با حرص رفت)
ا/ت:شرت کم دختره اسکل فکر کردی نمیفهمم(ایشون یا بهتره بگم همون خودتون. از اون آدمهایی هست که خیلی زود متوجه دروغ های که بهش میگن میشه مثل خودم😁 و واسه همین فهمید جینی داره بهش دروغ میگه دکش کرد )(رفت داخل)
جیهوپ:کی بود؟
ا/ت:یکی از همکلاسی هامون
شوگا:خب چه میخواست
ا/ت:به دروغ داشت میگفت برا امتحانا میخواد باهم درس بخونیم
نامجون: از کجا میدونی دروغ میگفت
ا/ت:حس ششمم قویه در اصل متوجه هستم دنبال من و جونگ کوکه ولی نمیدونم چرا
نامجون:گفتی اسمش چه بود
ا/ت:جینی چرا چیزی شده
جیمین:بچه ها اسمش آشنا نمیزنه
تهیونگ:آره خیلی آشناست
جیهوپ:یه جا شنیده بودم اسمشو. یه حس منفی هم داره
شوگا:ولش کنین بابا یادمون نیومد
ا/ت:زیادی فضولی کرد منم بهش گفتم بره
خدمتکار:شام آماده اس
نامجون:پاشید بچه ها بریم برا شام
(سر شام )
تهیونگ:کوک نمیاد ؟
جیمین:فکر نکنم
جین:اشکال نداره بعداً ا/ت براش میبره
ا/ت: هی چرا من ؟!
شوگا:خب چونکه .................... چراش به تو ربطی نداره😋
ا/ت:واقعا که شوگا خبببب مشکلی نیست میبرم غذا شو آخه شماها که میترسید😏
جیهوپ:که گفته ما می ترسیم
ا/ت:هیچیکی هوپی جون خودم میفهمم
جیمین:اصلنم اینطور نیست
(ا/ت غذا رو برد بالا برا کوک در زد رفت تو دید بطری سوجو دستشه و میخوره)
کوک:چرا اومدی
ا/ت:برات شام آوردم یه چیزی بخور نباید انرژی تو از دست بدی
کوک: (پروکرفیس) نمیخورم
ا/ت:باشه به من چه ضعیف شدی تو امتحانا من کمکت نمیکنم
کوک: سکوت خالصصصص (سوجوشو سر کشید و واقعا دیگه مست شده بود)
ا/ت:الان این حرفت یعنی چه آقای جئون؟! اصن به جهنم که نمیخوای من رفتم (از رو تخت بلند شد و همین که میخواست بره کوک دستشو گرفت )
ا/ت:هی چته دستمو ول کن
کوک:ول نکنم چه میشه
ا/ت:خب... برات بد میشه
( کوک از جاش بلند شد و بهش نزدیک شد و یه قدم جلو اومد و اونم یه قدم عقب رفت کوک داشت کم کم بهش نزدیک میشد و ا/ت هم با ترس داشت عقب میرفت خورد به دیوار همین که خواست دربره کوک دستشو رو دیوار قفل کرد)
ا/ت ویو:
وای خدا مست کرده بود رو دیوار دستشو قفل کرده بود نمی تونستم تکون بخورم یکم ترسیده بودم اینقدر بهم نزدیک شده بود که نفس هاشو روی خودم حس میکردم منم هی می گفتم که ولم کن برم به خودش بیاد ولی اون یه کلمه از حرف ها مو گوش نمی داد منو باش دختره لجباز و زبون دراز چطور جلو این پسر عاجزم آخه چرا نمیتونم کاری بکنم یهو محکم لباشو کوبید به لبام و محکم داشت میبوسید منم هر چه تقلا میکردم ولم نمیکرد )
- ۲۰.۳k
- ۰۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط