ازدواج از پیش تعیین شده( پارت۱۷)
ازدواج از پیش تعیین شده( پارت۱۷)
همه نشستیم برای برنامه ریزی
* خب تام تو میتونی توی کیک زیر شمع ها چند تا ترقه بزاری تا وقتی شمع ها روشن شدن ترقه ها بترکن
& عزیزم چقدر خوب برنامه میریزی انگار این کاره ای
* به نظرت کی وقتی ۱۴ سالمون بود تولد مین سو رو خراب کرد
& وای یادمه بعد اون اتفاق تا یه هفته مدرسه نیامد
* حقش بود خیلی اعتماد به نفس داشت
بعد از برنامه ریختن همه رفتن سراغ کارشون قرار شد فردا بریم برای خرید لباس
فردا صبح
زود بیدار شدیم همه کارا انجام شده بود رفتیم برای خرید لباس (لباس ا.ت در پست بعد)
خرید که تموم شد آماده شدیم و رفتیم جشن لبخندی روی لبای کوک نقش بسته بود خیلی خوشحال بود
تقریبا نوبت کیک شده بود تا تیا امد شمع ها رو روشن کنه یکی کوک رو صدا زد کوک رو شو برگردوند و همون موقع کیک تو صورت تیا ترکید
کوک وقتی رو شو برگردوند یکی از بادیگارد ها رو دید
& بله چیه
بادیگارد توی گوش کوک یه چیزی گفت و رفت
تیا هم خیلی عصبانی رفت تو اتاقش و گفت جشن تمومه
کوک دستمو گرفت و منو برد تو ماشین
* کجا میریم
& تو رو میبرم خونه من خودم کار دارند
* اوکی
کوک منو رسوند خونه زنگ زدن به مامانم تا برم پیشش اما جواب نداد تصمیم گرفتم برم و سوپرایزش کنم
با تاکسی رفتم سمت عمارت مادر پدرم با دیدن صحنه روبه روم لبخند روی لبام محو شد و تبدیل به گریه شد
......
همه نشستیم برای برنامه ریزی
* خب تام تو میتونی توی کیک زیر شمع ها چند تا ترقه بزاری تا وقتی شمع ها روشن شدن ترقه ها بترکن
& عزیزم چقدر خوب برنامه میریزی انگار این کاره ای
* به نظرت کی وقتی ۱۴ سالمون بود تولد مین سو رو خراب کرد
& وای یادمه بعد اون اتفاق تا یه هفته مدرسه نیامد
* حقش بود خیلی اعتماد به نفس داشت
بعد از برنامه ریختن همه رفتن سراغ کارشون قرار شد فردا بریم برای خرید لباس
فردا صبح
زود بیدار شدیم همه کارا انجام شده بود رفتیم برای خرید لباس (لباس ا.ت در پست بعد)
خرید که تموم شد آماده شدیم و رفتیم جشن لبخندی روی لبای کوک نقش بسته بود خیلی خوشحال بود
تقریبا نوبت کیک شده بود تا تیا امد شمع ها رو روشن کنه یکی کوک رو صدا زد کوک رو شو برگردوند و همون موقع کیک تو صورت تیا ترکید
کوک وقتی رو شو برگردوند یکی از بادیگارد ها رو دید
& بله چیه
بادیگارد توی گوش کوک یه چیزی گفت و رفت
تیا هم خیلی عصبانی رفت تو اتاقش و گفت جشن تمومه
کوک دستمو گرفت و منو برد تو ماشین
* کجا میریم
& تو رو میبرم خونه من خودم کار دارند
* اوکی
کوک منو رسوند خونه زنگ زدن به مامانم تا برم پیشش اما جواب نداد تصمیم گرفتم برم و سوپرایزش کنم
با تاکسی رفتم سمت عمارت مادر پدرم با دیدن صحنه روبه روم لبخند روی لبام محو شد و تبدیل به گریه شد
......
۵۶.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.