ادامه ی چند پارتی
ادامه ی چند پارتی
.
part 6
سنا وقتی به سونگمین که داشت پاهای مامانشو ماساژ میداد نگاه کرد فهمید که پدرش خیلی ام ادم بدی نیست تکونی خورد و از بغل مادرش خارج شد و به سمت سونگمین رفت و خودشو توی بغلش انداخت سونگمین با دیدن اینکه دخترش قبولش کرده و توی بغلشه اجازه داد اشک هاش گونه هاشو خیس کنه محکم دخترشو بغل کرد و تا جایی که تونست همه جاشو بوسید
سنا: دوشت دالم بابایی
سونگمین: منم هق... دوست دارم دخترم
سنا: ولی قول بده دیده مامانی لو دعبا نمی تونی
سونگمین: قول میدم.. قول میدم دخترم... من عاشق تو و مامانتم دیگه دعوا نمی کنم ببخشید
هه این: دختر کوچولو بیا بریم بازی کنیم
سنا: نه... نمی خوام... میخوام.... تو بگل..... بابایی باشم
و بعد محکم به پدرش چسبید
سونگمین از اینکه سنا انقدر زود قبولس کرده قند توی دلش اب شد
سونگمین: نمی خواد برو خودم اینجا برای دخترم کارتون میزارم چی دوست داری؟؟؟؟؟
سنا: پونی توچولو
سونگمین: باشه عزیز
بعد از اون سنا رو بغل خودش نشوند و تلوزیون رو روشن کرد وقتی مطمئن شد که سنا حواسش نیس چونه ی عشق زندگیشو گرفت و وادارش کرد توی چشماش نگاه کنه
سونگمین: نمی دونی چقدر دلتنگ این چشم ها بود، بدنت، بغلات، خنده هات، بوسه هات،ناله هات، عصبانیتت، قهر کردنت، همه ی اینا دیوونه اشونم دیوونه ی دختری ام که جلوم نشسته زندگیم رو میدوم تا لبخندای این دخترو ببنیم
حرفاش باعث شده بود بدجوری پروانه های توی دلت پرواز کنن اما از ی چیزی میترسید
تینا: من عاشقتم اما....... از یچیزی میترسم که همه ی حرفات موقت باشه که دوباره ولم کنی شاید من دوباره بتونم دووم بیارم ولی سنا نمی تونه اون به کسی وابسته بشه هیچ جوره نمی تونه جدا بشه همین الان ببین چه جوری بغلت کرده الان این به نظرت دیگه ولت میکنه ندیدی چه جوری گفت میخواد پیشت باشه؟؟؟؟؟
سونگمین اروم دخترشو که بهش تکیه داده بود بلند کرد که باعث شد دخترتون بهش نگاه کنه
سونگمین اومد جلوی پات زانو زد
سونگمین: قول میدم.. پیشت میمونم... قول میدم پیش تو و دخترمون میمونم
ات: اگه... اگه هق...... دوباره ولمون کردی چی... هق من دیگه نمیتونم هققق... دیگه نمی تونم تحمل کنم
دخترت با دیدن گریه ات به سمتت اومد
سنا: مامانی چلا گلیه میتونی؟؟؟؟؟
ات: گریه ی خوشحالیه عزیزم
و بعد بغلش کردی سونگیمن هم اومد و بغلت کرد خوشحال بودی که زندگیت داشت عین قبل میشد
سونگمین: دخترم تو همین جا باش من و مامانی میریم الان میایم چیزی خواستی به هه این بگو
بعد سونگمین سمتت اومدو بغلت کرد و بردت توی اتاق و روی تخت انداختت تعجب کردی و گفتی
ات: چی کار میکنی
سونگمین نیشخندی زد گفت
سونگمین: رفع دلتنگی عزیزم
ات: سنا میشنوه
سونگمین: نترس جوری میکنم که صدات بهش نرسه
.
part 6
سنا وقتی به سونگمین که داشت پاهای مامانشو ماساژ میداد نگاه کرد فهمید که پدرش خیلی ام ادم بدی نیست تکونی خورد و از بغل مادرش خارج شد و به سمت سونگمین رفت و خودشو توی بغلش انداخت سونگمین با دیدن اینکه دخترش قبولش کرده و توی بغلشه اجازه داد اشک هاش گونه هاشو خیس کنه محکم دخترشو بغل کرد و تا جایی که تونست همه جاشو بوسید
سنا: دوشت دالم بابایی
سونگمین: منم هق... دوست دارم دخترم
سنا: ولی قول بده دیده مامانی لو دعبا نمی تونی
سونگمین: قول میدم.. قول میدم دخترم... من عاشق تو و مامانتم دیگه دعوا نمی کنم ببخشید
هه این: دختر کوچولو بیا بریم بازی کنیم
سنا: نه... نمی خوام... میخوام.... تو بگل..... بابایی باشم
و بعد محکم به پدرش چسبید
سونگمین از اینکه سنا انقدر زود قبولس کرده قند توی دلش اب شد
سونگمین: نمی خواد برو خودم اینجا برای دخترم کارتون میزارم چی دوست داری؟؟؟؟؟
سنا: پونی توچولو
سونگمین: باشه عزیز
بعد از اون سنا رو بغل خودش نشوند و تلوزیون رو روشن کرد وقتی مطمئن شد که سنا حواسش نیس چونه ی عشق زندگیشو گرفت و وادارش کرد توی چشماش نگاه کنه
سونگمین: نمی دونی چقدر دلتنگ این چشم ها بود، بدنت، بغلات، خنده هات، بوسه هات،ناله هات، عصبانیتت، قهر کردنت، همه ی اینا دیوونه اشونم دیوونه ی دختری ام که جلوم نشسته زندگیم رو میدوم تا لبخندای این دخترو ببنیم
حرفاش باعث شده بود بدجوری پروانه های توی دلت پرواز کنن اما از ی چیزی میترسید
تینا: من عاشقتم اما....... از یچیزی میترسم که همه ی حرفات موقت باشه که دوباره ولم کنی شاید من دوباره بتونم دووم بیارم ولی سنا نمی تونه اون به کسی وابسته بشه هیچ جوره نمی تونه جدا بشه همین الان ببین چه جوری بغلت کرده الان این به نظرت دیگه ولت میکنه ندیدی چه جوری گفت میخواد پیشت باشه؟؟؟؟؟
سونگمین اروم دخترشو که بهش تکیه داده بود بلند کرد که باعث شد دخترتون بهش نگاه کنه
سونگمین اومد جلوی پات زانو زد
سونگمین: قول میدم.. پیشت میمونم... قول میدم پیش تو و دخترمون میمونم
ات: اگه... اگه هق...... دوباره ولمون کردی چی... هق من دیگه نمیتونم هققق... دیگه نمی تونم تحمل کنم
دخترت با دیدن گریه ات به سمتت اومد
سنا: مامانی چلا گلیه میتونی؟؟؟؟؟
ات: گریه ی خوشحالیه عزیزم
و بعد بغلش کردی سونگیمن هم اومد و بغلت کرد خوشحال بودی که زندگیت داشت عین قبل میشد
سونگمین: دخترم تو همین جا باش من و مامانی میریم الان میایم چیزی خواستی به هه این بگو
بعد سونگمین سمتت اومدو بغلت کرد و بردت توی اتاق و روی تخت انداختت تعجب کردی و گفتی
ات: چی کار میکنی
سونگمین نیشخندی زد گفت
سونگمین: رفع دلتنگی عزیزم
ات: سنا میشنوه
سونگمین: نترس جوری میکنم که صدات بهش نرسه
۲۰۷
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.