فیک( سرنوشت ) پارت ۱۰
فیک( سرنوشت ) پارت ۱۰
" مایا رفت و دوتا اسب آورد تا با آلیس اسب سواری رو تمرین کنن مایا تا جایی میتونست اما آلیس حتی نمیتونست روش بشینه"
مایا: خاک تو سرت...کمرتو صاف کن..
آلیس: نمیتونم
مایا: پس برگردیم.
آلیس: نه نه..باش صب کن....
" آلیس روی اسب نشسته بود اما محکم از گردن اسب گرفته بود و یجوری روی اسب دراز کشیده بود کم کم کمرشو صاف کرد تا تونست روش بشینه"
مایا: آفرین الان...اینو تو دستت بگیر
" مایا به افسار اسب که تو دستش بود اشاره کرد تا آلیس اونو بگیره،آلیس بعدی گرفتن افسار اسب..یه قهقهه زد و بلند گفت."
آلیس: دیدی تونستم.
" چون بلند حرف زد باعث شد تا اسب بترسه و پا به فرار بزاره اما تنهایی نه با آلیس یجا"
" مایا از شوک که بهش وارد شده بود تو جاش میخکوب شده بود و نمیتونست تکون بخوره و فقط به دور شدن آلیس نگاه میکرد...تا آنقدر دور شد که دیگه مایا نتونست ببینیش...بلاخره تکونی به خودش داد و دنبال آلیس راه افتاد ..آلیس با جیغ و داد کمک میخاست...مایا سرعتش بیشتر کرد...اما قبل از مایا..یه پسر سوار به اسب از کنار مایا رد شد..سرعتش مث برق بود..خیلی سریع بود..دنبال آلیس با تموم سرعت رفت..مایا دنبالشون راه افتاد که بلاخره به آلیس نزدیک شد..پسره نزدیک آلیس شد و با صدا نسبتا بلند به آلیس گفت"
♡: افسار اسب و محکم بگیر و بکش...( بلند)
"آلیس از ترس زیاد فقط جیغ میکشید و کاری نمیکرد...مایا خودشو به اون دوتا رسوند..و گفت"
مایا: الاغ...افسار و بگیر( بلند)
آلیس: کمک..کن...( جیغ )
♡: جلوتو نگاه.....
"آلیس تا جلوشو نگاه کرد به شاخه درخت بلند برخورد کرد که باعث شد اسب خودشو بلند کنه و این کار باعث افتادن آلیس از روی اسب شد...اما قبل اینکه مایا و اون پسره به آلیس برسه..یکی دیگه که اونم روی اسب بود آلیس و گرفت...پسره اول آلیس و پایین گذاشت و بعدش خودش پایین شد...آلیس از ترس بدنش میلرزید 'شاید ترس از اینکه قبل از انتقام بمیره' پسره کنار آلیس نشست و گفت..
◇: حالت خوبه...
" آلیس با لکنت جواب داد"
آلیس:خ..خو.. خوبم..
مایا سریع از روی اسبش پایین شد و کنار آلیس روی زمین نشست و بغلش کرد'۳ سال دوستی زمان کمی نیس...اونم واسه دوستایی واقعی'
مایا: ترسوندیم( نگران )
آلیس: خودمم ترسیدم..
دوباره بغلش کرد که یکی از اون پسرا گفت
♡: زمانیکه بلد نیستی سوارش شی چرا سوار میشی...؟
"آلیس که حالش بهتر شده بود بلند شد و گفت"
آلیس: الان کمکم کردی نمیخواد بگی چیکار کنم چیکار نکنم..
♡: فقط خاستم بگم...چون اگه ما نبودیم مرده بودی -
آلیس:....
غلط املایی بود معذرت 💜
کاور فیک و عوض کردم قبلی خوب بود یا الان؟
حدس بزن کدوم جونگکوک بود و کدوم تهیونگ؟
" مایا رفت و دوتا اسب آورد تا با آلیس اسب سواری رو تمرین کنن مایا تا جایی میتونست اما آلیس حتی نمیتونست روش بشینه"
مایا: خاک تو سرت...کمرتو صاف کن..
آلیس: نمیتونم
مایا: پس برگردیم.
آلیس: نه نه..باش صب کن....
" آلیس روی اسب نشسته بود اما محکم از گردن اسب گرفته بود و یجوری روی اسب دراز کشیده بود کم کم کمرشو صاف کرد تا تونست روش بشینه"
مایا: آفرین الان...اینو تو دستت بگیر
" مایا به افسار اسب که تو دستش بود اشاره کرد تا آلیس اونو بگیره،آلیس بعدی گرفتن افسار اسب..یه قهقهه زد و بلند گفت."
آلیس: دیدی تونستم.
" چون بلند حرف زد باعث شد تا اسب بترسه و پا به فرار بزاره اما تنهایی نه با آلیس یجا"
" مایا از شوک که بهش وارد شده بود تو جاش میخکوب شده بود و نمیتونست تکون بخوره و فقط به دور شدن آلیس نگاه میکرد...تا آنقدر دور شد که دیگه مایا نتونست ببینیش...بلاخره تکونی به خودش داد و دنبال آلیس راه افتاد ..آلیس با جیغ و داد کمک میخاست...مایا سرعتش بیشتر کرد...اما قبل از مایا..یه پسر سوار به اسب از کنار مایا رد شد..سرعتش مث برق بود..خیلی سریع بود..دنبال آلیس با تموم سرعت رفت..مایا دنبالشون راه افتاد که بلاخره به آلیس نزدیک شد..پسره نزدیک آلیس شد و با صدا نسبتا بلند به آلیس گفت"
♡: افسار اسب و محکم بگیر و بکش...( بلند)
"آلیس از ترس زیاد فقط جیغ میکشید و کاری نمیکرد...مایا خودشو به اون دوتا رسوند..و گفت"
مایا: الاغ...افسار و بگیر( بلند)
آلیس: کمک..کن...( جیغ )
♡: جلوتو نگاه.....
"آلیس تا جلوشو نگاه کرد به شاخه درخت بلند برخورد کرد که باعث شد اسب خودشو بلند کنه و این کار باعث افتادن آلیس از روی اسب شد...اما قبل اینکه مایا و اون پسره به آلیس برسه..یکی دیگه که اونم روی اسب بود آلیس و گرفت...پسره اول آلیس و پایین گذاشت و بعدش خودش پایین شد...آلیس از ترس بدنش میلرزید 'شاید ترس از اینکه قبل از انتقام بمیره' پسره کنار آلیس نشست و گفت..
◇: حالت خوبه...
" آلیس با لکنت جواب داد"
آلیس:خ..خو.. خوبم..
مایا سریع از روی اسبش پایین شد و کنار آلیس روی زمین نشست و بغلش کرد'۳ سال دوستی زمان کمی نیس...اونم واسه دوستایی واقعی'
مایا: ترسوندیم( نگران )
آلیس: خودمم ترسیدم..
دوباره بغلش کرد که یکی از اون پسرا گفت
♡: زمانیکه بلد نیستی سوارش شی چرا سوار میشی...؟
"آلیس که حالش بهتر شده بود بلند شد و گفت"
آلیس: الان کمکم کردی نمیخواد بگی چیکار کنم چیکار نکنم..
♡: فقط خاستم بگم...چون اگه ما نبودیم مرده بودی -
آلیس:....
غلط املایی بود معذرت 💜
کاور فیک و عوض کردم قبلی خوب بود یا الان؟
حدس بزن کدوم جونگکوک بود و کدوم تهیونگ؟
۱۸.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.