پارت

پارت ۵
((فلش‌ بک به سه سال بعد))
ویو ات
ساعت رو نگاه کردم باید میرفتم مهد دنبال یجی وقتی رسیدم یجی اومد محکم بغلم کرد
یجی:مامان جونم
ات:چطوری خوشگلم
یجی:خوفم
ات:بیا بریم بیرون برات سوپرایز دارم
یجی:چه سوپرایزی؟
ات:بیا بریم فعلا
یجی:باشه
داشتیم می رفتیم رفتم برای یجی بستنی بگیرم که ی مرد کراشم اومد
ات:این چقدر میشه؟
•:۲۰۰۰۰وون
ات:باشه ....وای نه یجی من کیف پولمو نیاوردم
یجی:ولی من بستنی موخوام
تهیونگ:برای این کوچولو رو هم با من حساب کنید
ات:ولی اینجوری خیلی بی ادبی میشه
تهیونگ:مشکلی نیست خانم
یجی:مرسی عمو جذاب
ات:یجی زشته(اروم)
تهیونگ:ممنونم کوچولو
اون مرده سوار ماشینش شد منم رفتم تو فکر
یجی:مامان
ات:جونم
یجی:رو عمو جذاب کراش زدی مگه نه
ات:یجی‌ اصلا حرفت قشنگ نیس
یجی:چیه خب منم بودم کراش میزدم
ات:باشه دیگه بریم......
ات(یهو جیغ زد)
یوری:زهرمار چته
ات:وای تو کی اومدی
یجی:سلام خاله
یوری:سلام گشنگم....من چند ساعتی میشه رسیدم
ات:آها....ولی من بلیت گرفتم فردا دارم برمیگردم کره
یوری:پس من ی روز بعد شما بر میگردم
یجی:مامان جدی میریم کره
ات:معلومه
یجی:اخجونننننننننننن
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱)

رمان:عشق🖤🩸پارت:۳ 🖤🩸+خب چی شده جوجه...؟! میگم چرا تهیونگ بهم ...

رمان:عشق🖤🩸پارت:۴ 🖤🩸ویو ا/ت(ساعت ۸:۳۰ توی فرانسه)علامت ا/ت +ع...

رمان:عشق🖤🩸پارت: ۲ 🖤🩸! اره ولی من فقط ۸ سالمه دوست دارم بزرگ ...

پارت ۴ویو ات صبح با بدن درد شدیدی بیدار شدم و ی مرد پیشم بود...

رمان عشق و نفرت پارت ۱ویو ات: من با خوانوادم بحسم شد بعد به ...

چرامن پارت ۵تا اینکه جونکوک رسیددینگ دینگات: کیهجونکوک ـ: من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط