p
p...65
اسلاید۲ خواب یوشوشین
لیژان و اماده کردن و بقیه آماده شدن لباس عروس لیژان آورد همگی تو قصر خوشحال بودن اما لیژان هنوزم به فکر دینگ یوشی بود و ناراحت بیخیالتر از همه اینا شوکای بود اون فقط به فکر این بود که دلربا که برمیگرده البته به خاطر عروسی تیکه کریستال یه جای خوب قائم کرده بود
لی مین.. ما آماده هستیم
نئوهو.. خوبه
لی مین.. میخوایید چیکار کنید
نئوهو.. میریم عروسی ....
از اونجایی لیژان آماده شده بود لینگ هه رفت دنبالش
لینگ هه ..خوشگل شدی
لیژان ..ممنون وقتشه بریم
لینگ هه ..درسته
لینگ هه در کجاوه براش باز کرد و اونو به داخل همراهي کرد خودشم سوار اسب شد و جلوی بقیه حرکت کرد
در همین حال بقیه تو قصر آماده بودند و قصر تزئین کرده بودن چن ژیوان لئوو شوکای بقیه اومده بودند به غیر از دینگ یوشی و ییبو همگی منتظر عروس داماد بودن البته به غیر از ملکه که خودشو به مریضی زده بود هر کاری میکرد تا این ازدواج لغو بشه
و بلاخره یکی ورود عروس و داماد اعلام کردن و همگی نگاهشونو دادند به سمتشون
اسلاید۳ ورود عروس داماد
مراسم عروسی شروع شد همگی باهم نوشیدنی خوردن
که یکی از خدمتکارا گفت اولین تعظیم به زمین آسمان
همگی داشتن نگاه میکردن که چن ژیوان با خودش زم زمه میکرد دینگ یوشی چرا نیومده قیافش دیدنی بود
لیژان لینگ هه سرشونو برگردونند و به زمین آسمان تعظیم کردن
خدمتکار تعظیم دوم به بزرگان
از اونجایی که ملکه نبود لینگ هه و لیژان فقط به پادشاه تعظیم کردن
خدمتکار تعظیم آخر عروس داماد به هم دیگه
این تعظیم آخر بود دیگه مراسم تموم میشد
همینکه میخواستند به هم دیگه تعظیم کنند با صدایی متوقف شدن
اسلاید4ورود نئوهو
نئوهو... چطور تونستید بدون من مراسم شروع کنید
همگی نگاهشون دادن بهش همگی تعجب کردن پادشاه که از هویتش خبر نداشت به یکی گفت ازش بپرسه که اینجا چی میخواد یکی از خدمتکارا به سمتش رفت و گفت
خدمتکار.. قربان من یادم نمیاد شمارو دعوت کرده باشم میشه بگید دلیل اومدن شما به اینجا چیه
نئوهو بی معطلی جواب داد اومدم عروسی خراب کنم و......
امپراطور..بچه جون بهتره اگه جونتو دوست داری اینجا چرت پرت نگی
نئوهو ..من چرت پرت نمیگم خیلی جدی هستم
امپراطور.. ببینم کی تورو راه داده تو کی هستی
نئوهو خیلی ریلکس جواب داد کسی منو راه نداده خودم به زور اومدم تو در ضمن اگه میخوایی بدونی من کی هستم از پسرت بپرس
امپراطور رو به شوکای کرد گفت تو اینو میشناسی کیه
شوکای ..پادشاه شیاطین
با این حرف شوکای همگی یه متر عقب رفتن بقیه ترسیدن
لینگ هه لیژان به پشت خودش هدایت کرد
لینگ هه.. نمیدونم اینجا چیکار داری اما بهتره امروز دردسر درست نکنی
نئوهو.. ببین کی داره این حرف بهم میگه انگار یادت رفته دفعه قبل ممکن بود برادرت از دست بدی
امپراطور ..چی کی همچین اتفاقی افتاده
شوکای.. میخواستم بهتون توضیح بدم اما وقت نشد ببخشید
نئوهو.. چه احساسی حالا بی خیال وقتشه به شماها یه درس درست حسابی بدم تا دیگه مانع نقشه های من نشید و از ییبو محافظت نکنید
امپراطور ..مزخرفه جلویه اینو بگیرید
همه سربازا که خیلی زیاد بودن اومدن و دور بر نئوهو جمع شدن
نئوهو خیلی ریلکس اسم یکی صدا زد که اسمش شوبای بود با اومدن شوبای انگار
زمین داشت میلرزید
اسلاید۲ خواب یوشوشین
لیژان و اماده کردن و بقیه آماده شدن لباس عروس لیژان آورد همگی تو قصر خوشحال بودن اما لیژان هنوزم به فکر دینگ یوشی بود و ناراحت بیخیالتر از همه اینا شوکای بود اون فقط به فکر این بود که دلربا که برمیگرده البته به خاطر عروسی تیکه کریستال یه جای خوب قائم کرده بود
لی مین.. ما آماده هستیم
نئوهو.. خوبه
لی مین.. میخوایید چیکار کنید
نئوهو.. میریم عروسی ....
از اونجایی لیژان آماده شده بود لینگ هه رفت دنبالش
لینگ هه ..خوشگل شدی
لیژان ..ممنون وقتشه بریم
لینگ هه ..درسته
لینگ هه در کجاوه براش باز کرد و اونو به داخل همراهي کرد خودشم سوار اسب شد و جلوی بقیه حرکت کرد
در همین حال بقیه تو قصر آماده بودند و قصر تزئین کرده بودن چن ژیوان لئوو شوکای بقیه اومده بودند به غیر از دینگ یوشی و ییبو همگی منتظر عروس داماد بودن البته به غیر از ملکه که خودشو به مریضی زده بود هر کاری میکرد تا این ازدواج لغو بشه
و بلاخره یکی ورود عروس و داماد اعلام کردن و همگی نگاهشونو دادند به سمتشون
اسلاید۳ ورود عروس داماد
مراسم عروسی شروع شد همگی باهم نوشیدنی خوردن
که یکی از خدمتکارا گفت اولین تعظیم به زمین آسمان
همگی داشتن نگاه میکردن که چن ژیوان با خودش زم زمه میکرد دینگ یوشی چرا نیومده قیافش دیدنی بود
لیژان لینگ هه سرشونو برگردونند و به زمین آسمان تعظیم کردن
خدمتکار تعظیم دوم به بزرگان
از اونجایی که ملکه نبود لینگ هه و لیژان فقط به پادشاه تعظیم کردن
خدمتکار تعظیم آخر عروس داماد به هم دیگه
این تعظیم آخر بود دیگه مراسم تموم میشد
همینکه میخواستند به هم دیگه تعظیم کنند با صدایی متوقف شدن
اسلاید4ورود نئوهو
نئوهو... چطور تونستید بدون من مراسم شروع کنید
همگی نگاهشون دادن بهش همگی تعجب کردن پادشاه که از هویتش خبر نداشت به یکی گفت ازش بپرسه که اینجا چی میخواد یکی از خدمتکارا به سمتش رفت و گفت
خدمتکار.. قربان من یادم نمیاد شمارو دعوت کرده باشم میشه بگید دلیل اومدن شما به اینجا چیه
نئوهو بی معطلی جواب داد اومدم عروسی خراب کنم و......
امپراطور..بچه جون بهتره اگه جونتو دوست داری اینجا چرت پرت نگی
نئوهو ..من چرت پرت نمیگم خیلی جدی هستم
امپراطور.. ببینم کی تورو راه داده تو کی هستی
نئوهو خیلی ریلکس جواب داد کسی منو راه نداده خودم به زور اومدم تو در ضمن اگه میخوایی بدونی من کی هستم از پسرت بپرس
امپراطور رو به شوکای کرد گفت تو اینو میشناسی کیه
شوکای ..پادشاه شیاطین
با این حرف شوکای همگی یه متر عقب رفتن بقیه ترسیدن
لینگ هه لیژان به پشت خودش هدایت کرد
لینگ هه.. نمیدونم اینجا چیکار داری اما بهتره امروز دردسر درست نکنی
نئوهو.. ببین کی داره این حرف بهم میگه انگار یادت رفته دفعه قبل ممکن بود برادرت از دست بدی
امپراطور ..چی کی همچین اتفاقی افتاده
شوکای.. میخواستم بهتون توضیح بدم اما وقت نشد ببخشید
نئوهو.. چه احساسی حالا بی خیال وقتشه به شماها یه درس درست حسابی بدم تا دیگه مانع نقشه های من نشید و از ییبو محافظت نکنید
امپراطور ..مزخرفه جلویه اینو بگیرید
همه سربازا که خیلی زیاد بودن اومدن و دور بر نئوهو جمع شدن
نئوهو خیلی ریلکس اسم یکی صدا زد که اسمش شوبای بود با اومدن شوبای انگار
زمین داشت میلرزید
- ۱.۱k
- ۰۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط