p
p...64
یک روز مونده بود برای عروسی ژان و ییبو نزدیک بودند به سلیب اتش لی مین نئوهو رسیده بودن
لی مین.. بایدیه قضیه بهت بگم
نئوهو.. چی شده
لی مین.. من با یه نفر ملاقات کردم از شاهزاده ها
نئوهو.. کی
لی مین.. با شاهزاده شیلارو
نئوهو ..چرا در مورد چی حرف زدید
لی مین.. اون گفت برای انتقام گرفتن از ییبو نشیو کمک میکنه
نئوهو.. و در عوض
لی مین ..کریستال جادو میخواد
میدونم سخته کریستال بدی بهش
نئوهو ..سخت نیست غیر ممکنه
لی مین.. لطفا گوش کن
نئوهو ..چیزی برای گوش دادن نیست
لی مین.. پس باید چیکار کنم
نئوهو ..بزار بهمون کمک کنه بعد از اینکه همه تیکه های کریستال گرفتیم نشیو ییبو شکست دادیم اونم میکشیم
لی مین.. درسته کریستال بهش نمیدی اما اجازه کشتنشو نداری
نئوهو.. چی چرا جونش برات مهمه
لی مین.. اجازه نداری بهش آسیب بزنی
نئوهو.. نکنه امکان نداره تو بهش علاقه مند شدی
لاهه......
نئوهو... واقعا یعنی چند بار باهم ملاقات کردین پس بگو چرا تو روز عروسی نجاتش دادی
لی مین.. قضیه اینقد جدی نیست
نئوهو.. چرا نمیفهمی اون ادم خوبی نیست
لی مین.. نه اینطور نیست اون حتا نمیدونه من بهش اهمیت میدم اون همچین آدمی نیست فقط خواست با ما همکاری کنه اون منو فقط به چشم شاهدخت فرقه شیاطین میبینه نه بیشتر
نئوهو ..تو اونو به چه چشمی میبینی
لی مین.. نگران نباش نمیزارم احساساتم مانعه کار ما بشه
نئوهو.. اون شاهزاده خیلی خوش شانسه
جونشو به تو مدیونم
لی مین.. یعنی نمیکشیش
نئوهو.. اون تو درگیری نبود که بخوام بکشمش در ضمن نمیتونم تنها کسی که دل خواهر منو برده به این راحتی بکشمش
لی مین.. واقعا ممنونم
نئوهو.. خب قضیه اون خوشتیپ بزاریم برای بعد بیا اول به کارمون فکر کنیم
لی مین..درسته
لیژان داشت به این فکر میکرد که دینگ یوشی اینجاست نکنه میخواد فردا کاری انجام بده همینجوری تو فکر بود که یک دفه ای صدای پنجره اومد لیژان پرده کنار زد و دید پنجره بازه پنجره بست و اومد که برگرده به تختش که یکی دستشو گذاشت رو دهنش لیژان تقلا میکرد و جیغ میزد اما صداش در نمیومد یهویی با صدایی که شنید وایستاد
دینگ یوشی ..اروم باش منم
حالا دستمو بر میدارم فقط ساکت
لیژان سرشو به معنی باشه تکون داد
دینگ یوشی دستشو برداشت لیژان برگشت سمت دینگ یوشی
لیژان ..اینجا چیکار میکنی میدونی اگه ببیننت چیکارت میکنند
دینگ یوشی.. اره میدونم منو میکشن اما باید میدیدمت حداقل برای آخرین بار
باید چیزی ازت بپرسم لطفا جواب منو صادقانه بده
لیژان ..چی میخوایی بپرسی بگو تا منم جوابتو بدم نگران نباش حتما صادقانه جواب میدم
دینگ یوشی ..واقعا میخوایی ازدواج کنی
لیژان نفس عمیقی کشید و گفت بله
دینگ یوشی ..یعنی همه گدشته مون رو میزاری کنار و
لیژان ..اره لطفا فقط از اینجا برو
دینگ یوشی.. یعنی واقعا این چیزیه که میخوایی از اینجا برم
لیژان برای اینکه دینگ یوشی اشکاشو نبینه روشو او ور کرد
لیژان.. اره برو فقط برو بودن تو اینجا بیشتر داره منو عذاب میده
دینگ یوشی..آخرین سوال هیچ حسی هیچی به من نداشتی
لیژان اشکاش ریخت و سعی کرد تون صداشو درست کنه و گفت نه
با شنیدن این حرف لیژان قلب دینگ یوشی به هزار تیکه تبدیل شد و بدون اینکه چیزی دیگه بگه از اونجا رفت
لینگ هه که میدونست اون میاد اومده بود و فال گوش وایستاده بود
یکی از افرادش گفت با پسره میخوایید چیکار کنید
لینگ هه ..اون کاری نمیکنه نیازی نیست بگیریدش بزارید بره
سرباز.. بله
دینگ یوشی که خیلی ناراحت شد بلافاصله رفت از دروازه قصر بیرون تا برگرده اما تو راه اینقد حالش خراب بود که اینه بچه ها گریه میکرد
اسلاید۲ دینگ یوشی
روز عروسی رسید و همگی در حال درست کردن قصر بودن کل قصر فقط خدمتکار بود که یکی این طرف میدوید یکی اون طرف
لیژان با صدای سرو صدای اونا بیدار شد
یوشوشین وارد اتاق لیژان شد
یوشوشین.. پاشو وقتشه آماده بشی
لیژان ..چه آماده شدنی
یوشوشین.. حالت خوبه چیزی شده
یوشوشین دیشب خواب وانگ دیدم همش از تو ژان میپرسید
لیژان.. وانگ بخاطر اونم شده من و دینگ یوشی باید فاصله بگیریم
یوشوشین... ...
لیژان.. خب چی دیدی
یوشوشین.. اومده بود پیشم اما بازم ناپدید شد ا
متاسفم بی خیال اینا بیا آمده شو
لیژان ..باشه
چند تاارایش گر اومدن و شروع کردن به آرایش لیژان لباس عروس آوردن و لیژان آماده کردن
یک روز مونده بود برای عروسی ژان و ییبو نزدیک بودند به سلیب اتش لی مین نئوهو رسیده بودن
لی مین.. بایدیه قضیه بهت بگم
نئوهو.. چی شده
لی مین.. من با یه نفر ملاقات کردم از شاهزاده ها
نئوهو.. کی
لی مین.. با شاهزاده شیلارو
نئوهو ..چرا در مورد چی حرف زدید
لی مین.. اون گفت برای انتقام گرفتن از ییبو نشیو کمک میکنه
نئوهو.. و در عوض
لی مین ..کریستال جادو میخواد
میدونم سخته کریستال بدی بهش
نئوهو ..سخت نیست غیر ممکنه
لی مین.. لطفا گوش کن
نئوهو ..چیزی برای گوش دادن نیست
لی مین.. پس باید چیکار کنم
نئوهو ..بزار بهمون کمک کنه بعد از اینکه همه تیکه های کریستال گرفتیم نشیو ییبو شکست دادیم اونم میکشیم
لی مین.. درسته کریستال بهش نمیدی اما اجازه کشتنشو نداری
نئوهو.. چی چرا جونش برات مهمه
لی مین.. اجازه نداری بهش آسیب بزنی
نئوهو.. نکنه امکان نداره تو بهش علاقه مند شدی
لاهه......
نئوهو... واقعا یعنی چند بار باهم ملاقات کردین پس بگو چرا تو روز عروسی نجاتش دادی
لی مین.. قضیه اینقد جدی نیست
نئوهو.. چرا نمیفهمی اون ادم خوبی نیست
لی مین.. نه اینطور نیست اون حتا نمیدونه من بهش اهمیت میدم اون همچین آدمی نیست فقط خواست با ما همکاری کنه اون منو فقط به چشم شاهدخت فرقه شیاطین میبینه نه بیشتر
نئوهو ..تو اونو به چه چشمی میبینی
لی مین.. نگران نباش نمیزارم احساساتم مانعه کار ما بشه
نئوهو.. اون شاهزاده خیلی خوش شانسه
جونشو به تو مدیونم
لی مین.. یعنی نمیکشیش
نئوهو.. اون تو درگیری نبود که بخوام بکشمش در ضمن نمیتونم تنها کسی که دل خواهر منو برده به این راحتی بکشمش
لی مین.. واقعا ممنونم
نئوهو.. خب قضیه اون خوشتیپ بزاریم برای بعد بیا اول به کارمون فکر کنیم
لی مین..درسته
لیژان داشت به این فکر میکرد که دینگ یوشی اینجاست نکنه میخواد فردا کاری انجام بده همینجوری تو فکر بود که یک دفه ای صدای پنجره اومد لیژان پرده کنار زد و دید پنجره بازه پنجره بست و اومد که برگرده به تختش که یکی دستشو گذاشت رو دهنش لیژان تقلا میکرد و جیغ میزد اما صداش در نمیومد یهویی با صدایی که شنید وایستاد
دینگ یوشی ..اروم باش منم
حالا دستمو بر میدارم فقط ساکت
لیژان سرشو به معنی باشه تکون داد
دینگ یوشی دستشو برداشت لیژان برگشت سمت دینگ یوشی
لیژان ..اینجا چیکار میکنی میدونی اگه ببیننت چیکارت میکنند
دینگ یوشی.. اره میدونم منو میکشن اما باید میدیدمت حداقل برای آخرین بار
باید چیزی ازت بپرسم لطفا جواب منو صادقانه بده
لیژان ..چی میخوایی بپرسی بگو تا منم جوابتو بدم نگران نباش حتما صادقانه جواب میدم
دینگ یوشی ..واقعا میخوایی ازدواج کنی
لیژان نفس عمیقی کشید و گفت بله
دینگ یوشی ..یعنی همه گدشته مون رو میزاری کنار و
لیژان ..اره لطفا فقط از اینجا برو
دینگ یوشی.. یعنی واقعا این چیزیه که میخوایی از اینجا برم
لیژان برای اینکه دینگ یوشی اشکاشو نبینه روشو او ور کرد
لیژان.. اره برو فقط برو بودن تو اینجا بیشتر داره منو عذاب میده
دینگ یوشی..آخرین سوال هیچ حسی هیچی به من نداشتی
لیژان اشکاش ریخت و سعی کرد تون صداشو درست کنه و گفت نه
با شنیدن این حرف لیژان قلب دینگ یوشی به هزار تیکه تبدیل شد و بدون اینکه چیزی دیگه بگه از اونجا رفت
لینگ هه که میدونست اون میاد اومده بود و فال گوش وایستاده بود
یکی از افرادش گفت با پسره میخوایید چیکار کنید
لینگ هه ..اون کاری نمیکنه نیازی نیست بگیریدش بزارید بره
سرباز.. بله
دینگ یوشی که خیلی ناراحت شد بلافاصله رفت از دروازه قصر بیرون تا برگرده اما تو راه اینقد حالش خراب بود که اینه بچه ها گریه میکرد
اسلاید۲ دینگ یوشی
روز عروسی رسید و همگی در حال درست کردن قصر بودن کل قصر فقط خدمتکار بود که یکی این طرف میدوید یکی اون طرف
لیژان با صدای سرو صدای اونا بیدار شد
یوشوشین وارد اتاق لیژان شد
یوشوشین.. پاشو وقتشه آماده بشی
لیژان ..چه آماده شدنی
یوشوشین.. حالت خوبه چیزی شده
یوشوشین دیشب خواب وانگ دیدم همش از تو ژان میپرسید
لیژان.. وانگ بخاطر اونم شده من و دینگ یوشی باید فاصله بگیریم
یوشوشین... ...
لیژان.. خب چی دیدی
یوشوشین.. اومده بود پیشم اما بازم ناپدید شد ا
متاسفم بی خیال اینا بیا آمده شو
لیژان ..باشه
چند تاارایش گر اومدن و شروع کردن به آرایش لیژان لباس عروس آوردن و لیژان آماده کردن
- ۱.۵k
- ۰۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط