𝒑𝒂𝒓𝒕13
𝒑𝒂𝒓𝒕13
بیرون رفت و یکم تونستم چشمامو ببندم ....
اما نه کاملا ...
حق با اون بود ...
سرم داشت منفجر میشد ....
گوشیمو برداشتم ...
بهش پیام دادم ...
+* کارلوس من مسکن میخوام
کارلوس: کشوی اول میز کنار تخت رو باز کن ... بپا اشتباهی نخوری
+اوک
گوشی رو یه طرف رو تخت انداختمو از کشو مسکن رو پیدا کردم
اب .....
تو این اتاق جز یه دیوار مشروب و الکل چیز دیگه ایم پیدا میشه؟؟
دوتا از مسکنارو با یه مقدار خیلی کم از مشروبی که رو میز بود خوردم....
سوزوند و رفت پایین ....
کتابی پیدا کردمو مشغول خوندن شدم تا اینکه چشمام گرم شد .....
.
.
.
((زمان حال _ ا/ت))
تقریبا هوا روشن شده ....
تمام شب خوابم نبرد ....
رد بوسه ای که رولبم بود انگار رو قلبمم نشسته بود ....
بابت این حس خودمو لعنت میفرستادم ....
کیم ته ته .... و من ......... نمیشه
ولی جیمین ..... اون اونقدری مهربونه که شکستن دلش منم خورد میکنه ...
اصلا اگه تهیونگ داستان منو بدونه چی میگه ؟!
اصلا....
+اخخخخخخخخ
لونا: حح ببخشید .... عادت کردم گشاد گشاد بخوابمممم .. خوبی؟؟؟
+منو از تخت انداختی لوناااا
لونا: چیزیت شد؟؟
+اوففف .. نه ولش کن ... گردنم رگ به رگ شد
لونا: به ته بگم ؟
+چرابه اون بگییییی؟
لونا: عین بچه ها میمونین بخدا .... برواونور ببینم
منو کنار زد و سمت دستشویی رفت ....
+یاااا لفتش نده میخوام دوش بگیرم
لونا: خونه خودتههه تعارف نکن :|
+بجنب منم اون تو کار دارم
لونا: عایشششش ریختت باشه باباا
........
بعد از اینکه یکم به خودم رسیدم از اتاق بیرون رفتم
+صبح همگی بخیرر
°°صبح بخیرر
جبمین: صبح تو او بخیر :)
لبخندی زدمو کنارشون سر میز نشستم و مشغول صبحونه خوردم شدم ....
مربا ازم دور بود ...
خواستم یکم خم شد که فوری مربا جلوم قرار گرفت....
تهیونگ بدون اینکه نگام کنه میفهمید چی نیاز دارم....
جیمین: موهاتو بالا بستی ؟
+عام ... بد شده ؟
جیمین: (آهی کشید ) محشره :)
اشاره کردم که مامانم اینا نشستن که خندید و ساکت شد ....
تهیونگ بلند شد ...
ته: بریم،؟!
جیمین:بزار کامل صبحونه بخوره هیونگ
ته:جیمین گفتم یه بار دیگه بگی هیونگ چیکار میکنم|:؟
جیمین:پاشو پاشو دیرتون میشه
روز خوبی داشته باشی(:
و یه بوسه کوتاه رو لپم کاشت.خیلی شیرین بود ولی حالم بد بود.
از یه طرف نگاه سنگین تهیونگ از طرف دیگه تنفری که از خودم دارم.
من لایق این محبت هاش نیستم
منی که نمیدونم قلبم واسه کیه و عشق کی تو وجودمه اجازه ندارم این کارو باهاش بکنم...
بیرون رفت و یکم تونستم چشمامو ببندم ....
اما نه کاملا ...
حق با اون بود ...
سرم داشت منفجر میشد ....
گوشیمو برداشتم ...
بهش پیام دادم ...
+* کارلوس من مسکن میخوام
کارلوس: کشوی اول میز کنار تخت رو باز کن ... بپا اشتباهی نخوری
+اوک
گوشی رو یه طرف رو تخت انداختمو از کشو مسکن رو پیدا کردم
اب .....
تو این اتاق جز یه دیوار مشروب و الکل چیز دیگه ایم پیدا میشه؟؟
دوتا از مسکنارو با یه مقدار خیلی کم از مشروبی که رو میز بود خوردم....
سوزوند و رفت پایین ....
کتابی پیدا کردمو مشغول خوندن شدم تا اینکه چشمام گرم شد .....
.
.
.
((زمان حال _ ا/ت))
تقریبا هوا روشن شده ....
تمام شب خوابم نبرد ....
رد بوسه ای که رولبم بود انگار رو قلبمم نشسته بود ....
بابت این حس خودمو لعنت میفرستادم ....
کیم ته ته .... و من ......... نمیشه
ولی جیمین ..... اون اونقدری مهربونه که شکستن دلش منم خورد میکنه ...
اصلا اگه تهیونگ داستان منو بدونه چی میگه ؟!
اصلا....
+اخخخخخخخخ
لونا: حح ببخشید .... عادت کردم گشاد گشاد بخوابمممم .. خوبی؟؟؟
+منو از تخت انداختی لوناااا
لونا: چیزیت شد؟؟
+اوففف .. نه ولش کن ... گردنم رگ به رگ شد
لونا: به ته بگم ؟
+چرابه اون بگییییی؟
لونا: عین بچه ها میمونین بخدا .... برواونور ببینم
منو کنار زد و سمت دستشویی رفت ....
+یاااا لفتش نده میخوام دوش بگیرم
لونا: خونه خودتههه تعارف نکن :|
+بجنب منم اون تو کار دارم
لونا: عایشششش ریختت باشه باباا
........
بعد از اینکه یکم به خودم رسیدم از اتاق بیرون رفتم
+صبح همگی بخیرر
°°صبح بخیرر
جبمین: صبح تو او بخیر :)
لبخندی زدمو کنارشون سر میز نشستم و مشغول صبحونه خوردم شدم ....
مربا ازم دور بود ...
خواستم یکم خم شد که فوری مربا جلوم قرار گرفت....
تهیونگ بدون اینکه نگام کنه میفهمید چی نیاز دارم....
جیمین: موهاتو بالا بستی ؟
+عام ... بد شده ؟
جیمین: (آهی کشید ) محشره :)
اشاره کردم که مامانم اینا نشستن که خندید و ساکت شد ....
تهیونگ بلند شد ...
ته: بریم،؟!
جیمین:بزار کامل صبحونه بخوره هیونگ
ته:جیمین گفتم یه بار دیگه بگی هیونگ چیکار میکنم|:؟
جیمین:پاشو پاشو دیرتون میشه
روز خوبی داشته باشی(:
و یه بوسه کوتاه رو لپم کاشت.خیلی شیرین بود ولی حالم بد بود.
از یه طرف نگاه سنگین تهیونگ از طرف دیگه تنفری که از خودم دارم.
من لایق این محبت هاش نیستم
منی که نمیدونم قلبم واسه کیه و عشق کی تو وجودمه اجازه ندارم این کارو باهاش بکنم...
۴.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.