پارت Blood moon

پارت ۱۱۹ Blood moon



دستمو گرفت و داد زد


سوجین:چرا اینقده سردی تو؟ببین اصلا به روی خودت نیا همش انکار کن اوکی؟

فقط سرمو تکون دادم و پوست لبمو میکندم

سوجین:نکن بابا پدرشو در اوردی

جلوی در خونه با استرس از ماشین پیاده شدم سوجین دستمو گرفت و گفت



سوجین:بیا مادر جان من و بابات پشتتیم از هیچی نترس


لبخندی زدمو وسعی کردم اعتماد به نفسم و جمع کنم نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو



سوجین دستمو گرفته بود و من و دنبال خودش میکشوند


تا رفتیم تو جونگکوک روی مبل نشسته بودو با چشمای سرخ شده به روبه روش خیره شده بود



که با ورود ما نگاشو طرف ما برگردوند و خونسرد نگامون میکرد

با ترس سلام دادم و سرم و انداختم پایین ولی سنگینی نگاشو رو خودم حس میکردم



سوجین دستمو و فشار داد یعنی اینکه به خودت مسلط باش



سوجین:بیا برو لباسات و عوض کن دیگه

بهش نگاه کردم که چشاشو باز و بسته کرد دسته کیفمو و تو دستم فشردم و از جلوی جونگکوک رد شدم که


با صداشم قلبم اومد تو حلقم


کوک:وایسا

واستادم ولی برنگشتم

اومد جلوم واستادو گفت


کوک:کجا بودی؟

به یقش خیره شده بودم اروم گفتم

ا/ت:با سوجین رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم

کوک:به من نگاه کن


به حرفش گوش ندادم که داد زد

کوک:میگم به من نگاه کن

از دادش چشامو بستم و بهش نگاه کردم

کوک:با اجازه کی رفتی ؟

اروم گفتم

ا/ت:ببخشید

دستشو اورد بالا و محکم خوابوند تو گوشم چشام و بستم و اجازه دادم اشکام بریزه


(اتفاقی دوستشو دیده...نیازی به این همه خشونت نیست😔)
دیدگاه ها (۱)

پارت ۱۲۰ Blood moon به حرفش گوش ندادم که داد زد کوک:میگم به ...

پارت ۱۲۱ Blood moonسوجین با عصبانیت زل زد تو چشای جونگکوککوک...

@kim_park_fic باهم یه کانال ایتا زدیمخواستی جوین بدهhttps://...

پارت ۱۱۸ Blood moonسوجین:اقاتوننسوجین:چیه؟کوک:...سوجین:اومدی...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

"سرنوشت "p,22...ا/ت : دوست دارم کوک ....کوک : من بیشتر پرنسس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط