بیماری ب نام عشق
پارت ۴🍷
شکه شدم...دیدم یه پسر خیلییییییییییییییییییییییییی کراش توی حیاط وایستاده..یوری بدو بدو دویید سمت پسره و پرید بغلش
ا.ت:این پسرارو از کجا میارن..چرا من یدونه دوس پسر اینجوری ندارم؟
رفتم سمتشون ک پسره نگام کرد
کای: این کیه دارلینگم؟
یوری: خدمتکارمه چیزی نیست
رفتیم داخل ک یوری کیفشو داد دستم و شروع کرد با کای حرف زدن...انقدر عاشقانه حرف میزدن حالم بهم خورد
کای:چقدر امروز خوشگل شدی
یوری: مم همیشه خوشگلم
کای: البته ک خوشگلی
یوری:خیلی دلم برات تنگ شده بود
کای: منم همینطور...نظرت چیه بعد این همه مدت ک همو دیدیم خوش بگذرونیم
یوری:اهوم پایم
کای:برای امشب میمونی دیگه؟
یوری: خیلی دوست دارم ولی باید برم یه جایی
کای: گفتی پایه ای ک
یوری: امشب نمیتونم
کای:کارت از کاری ک امشب داریم مهمتره؟
یوری: نه ولی چیکار کنم مجبورم
کای : خیل خب..ولی فردا شب حق فرار نداری
یوری:چشم اقا(با خنده)
کای رو بوسید و از عمارت بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم
یوری: برو سمت بار....ا.ت...داریم میریم یه جای خیلی مهم..حق حرف زدن نداری...اتفاقاتی ک اینجا افتادو فراموش میکنی و تابلو بازی درنمیاری
ا.ت: چشم
ساعت شیش و نیم بود..هوا داشت تاریک میشد..رسیدیم به بار..جلوی درش چند نفر داشتن سیگار میکشیدن...از کنارشون رد شدیم و رفتیم داخل..حال و هوای اینجا حالمو بهم میزد..یوری با چشماش دنبال یه نفر بود ک بلخره رو یه نفر قفل شد
یوری:اونجاست
رفتیم سمتش....یه پسری بود ک داشت لیوان الکل رو تا ته میخورد..نیم رخشم قشنگ بود چ برسه تمام رخش
یوری: عشقممممم
عشقش؟ مگه تا چند دقیقه پیش پیشه عشقش نبود؟ اینم عشقشه؟ این چنتا چنتا رل میزنه ولی من هنوز سینگل به گورم...پسره برگشت نگامون کرد...چی اون اینجا چیکار میکنه
ا.ت: جونگ کوک؟
چونگ کوک: ا.ت؟
شکه شدم...دیدم یه پسر خیلییییییییییییییییییییییییی کراش توی حیاط وایستاده..یوری بدو بدو دویید سمت پسره و پرید بغلش
ا.ت:این پسرارو از کجا میارن..چرا من یدونه دوس پسر اینجوری ندارم؟
رفتم سمتشون ک پسره نگام کرد
کای: این کیه دارلینگم؟
یوری: خدمتکارمه چیزی نیست
رفتیم داخل ک یوری کیفشو داد دستم و شروع کرد با کای حرف زدن...انقدر عاشقانه حرف میزدن حالم بهم خورد
کای:چقدر امروز خوشگل شدی
یوری: مم همیشه خوشگلم
کای: البته ک خوشگلی
یوری:خیلی دلم برات تنگ شده بود
کای: منم همینطور...نظرت چیه بعد این همه مدت ک همو دیدیم خوش بگذرونیم
یوری:اهوم پایم
کای:برای امشب میمونی دیگه؟
یوری: خیلی دوست دارم ولی باید برم یه جایی
کای: گفتی پایه ای ک
یوری: امشب نمیتونم
کای:کارت از کاری ک امشب داریم مهمتره؟
یوری: نه ولی چیکار کنم مجبورم
کای : خیل خب..ولی فردا شب حق فرار نداری
یوری:چشم اقا(با خنده)
کای رو بوسید و از عمارت بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم
یوری: برو سمت بار....ا.ت...داریم میریم یه جای خیلی مهم..حق حرف زدن نداری...اتفاقاتی ک اینجا افتادو فراموش میکنی و تابلو بازی درنمیاری
ا.ت: چشم
ساعت شیش و نیم بود..هوا داشت تاریک میشد..رسیدیم به بار..جلوی درش چند نفر داشتن سیگار میکشیدن...از کنارشون رد شدیم و رفتیم داخل..حال و هوای اینجا حالمو بهم میزد..یوری با چشماش دنبال یه نفر بود ک بلخره رو یه نفر قفل شد
یوری:اونجاست
رفتیم سمتش....یه پسری بود ک داشت لیوان الکل رو تا ته میخورد..نیم رخشم قشنگ بود چ برسه تمام رخش
یوری: عشقممممم
عشقش؟ مگه تا چند دقیقه پیش پیشه عشقش نبود؟ اینم عشقشه؟ این چنتا چنتا رل میزنه ولی من هنوز سینگل به گورم...پسره برگشت نگامون کرد...چی اون اینجا چیکار میکنه
ا.ت: جونگ کوک؟
چونگ کوک: ا.ت؟
۲۱.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.