پارت :9
پارت :9
برده ارباب زاده ...
تهیونگ با تعجب به یونجون نگاه کرد و گفت ...
"این چی میگه یونجون؟!"
یونجون نگاهی زهرآلود به بومگیو انداخت و بعد به سمت تهیونگ برگشت و گفت ...
" داره شوخی میکنه "
بومگیو اجازه نداد یونجون دروغ بگه پس گفت ...
" نخیر چرا داری ازشون مخفی میکنی مگه تو منو تو قمار از پدرم نگرفتی؟"
یونجون در حالی که سعی داشت لبخندش رو محو نکنه از خشم گفت ...
"بومگیو فکر کنم دیگه داری زیاد روی میکنی !"
جانگکوک گفت ..
"یونجون این حقیقت داره؟ تو واقعا بومگیو رو تو قمار از پدرش گرفتی؟"
یونجون نگاهی به بومگیو و بعد به جانگکوک انداخت و گفت ...
" اره حقیقت داره!"
تهیونگ با تعجب نگاه کرد در حالی که اخمی کوچیک کرد گفت ...
" یعنی شما دو تا همدیگه رو دوست ندارین ؟
و بومگیو فقط چون پدرش بهت باخت پیشت میمونه؟! و واقعا اون... برده توه؟!"
یونجون دیگه نگاه سابق را نداشت با اعصبانیت گفت ...
"نخیر اینجوری نیست اون برده من نیست من دوسش دارم ...
اره اونو تو قمار گرفتم ولی هیچ وقت به این فکر نکردم که مثل برده ها باهاش رفتار کنم "
جونگکوگ که متوجه شد یونجون عصبیه گفت ...
"بهتر این بحث رو ببندیم "
تهیونگ هم موافقت کرد و گفت ...
"درسته بهتر درموردش حرف نزنیم "
یونجون به بومگیو نگاه کرد با نگاهش بهش فهموند چه غلطی کرد و قرار حسابی به فاک بره
ولی مگه برای بومگیو مهم بود؟! خیر برای بومگیو ارزش نداشت اول پدرش بعدش هم یونجون اصلا مهم نبود براش هر کاری هم دلش می خواهد میتونه با بومگیو بکنه بومگیو چیزی برای از دست دادن نداره ..
جونگکوگ ادامه داد ...
" خوب حالا که بومگیو چیزی در مورد دوست پسر یونجون نمیدونه خوب چه بهتر که بهش توضیح بدم "
تهیونگ با اعتراض گفت ...
"کوک جون جدت این بحث ها رو باز نکن "
ولی جونگکوک بی توجه بهش ادامه داد ...
" قبل از اینکه یونجون از تو خوشش بیاد با یه پسر بود تقریباً دو سال با هم بودن ....
و اون پسره"
تهیونگ دوباره پرید وسط حرف جانگکوک ...
ادامه دارد
برده ارباب زاده ...
تهیونگ با تعجب به یونجون نگاه کرد و گفت ...
"این چی میگه یونجون؟!"
یونجون نگاهی زهرآلود به بومگیو انداخت و بعد به سمت تهیونگ برگشت و گفت ...
" داره شوخی میکنه "
بومگیو اجازه نداد یونجون دروغ بگه پس گفت ...
" نخیر چرا داری ازشون مخفی میکنی مگه تو منو تو قمار از پدرم نگرفتی؟"
یونجون در حالی که سعی داشت لبخندش رو محو نکنه از خشم گفت ...
"بومگیو فکر کنم دیگه داری زیاد روی میکنی !"
جانگکوک گفت ..
"یونجون این حقیقت داره؟ تو واقعا بومگیو رو تو قمار از پدرش گرفتی؟"
یونجون نگاهی به بومگیو و بعد به جانگکوک انداخت و گفت ...
" اره حقیقت داره!"
تهیونگ با تعجب نگاه کرد در حالی که اخمی کوچیک کرد گفت ...
" یعنی شما دو تا همدیگه رو دوست ندارین ؟
و بومگیو فقط چون پدرش بهت باخت پیشت میمونه؟! و واقعا اون... برده توه؟!"
یونجون دیگه نگاه سابق را نداشت با اعصبانیت گفت ...
"نخیر اینجوری نیست اون برده من نیست من دوسش دارم ...
اره اونو تو قمار گرفتم ولی هیچ وقت به این فکر نکردم که مثل برده ها باهاش رفتار کنم "
جونگکوگ که متوجه شد یونجون عصبیه گفت ...
"بهتر این بحث رو ببندیم "
تهیونگ هم موافقت کرد و گفت ...
"درسته بهتر درموردش حرف نزنیم "
یونجون به بومگیو نگاه کرد با نگاهش بهش فهموند چه غلطی کرد و قرار حسابی به فاک بره
ولی مگه برای بومگیو مهم بود؟! خیر برای بومگیو ارزش نداشت اول پدرش بعدش هم یونجون اصلا مهم نبود براش هر کاری هم دلش می خواهد میتونه با بومگیو بکنه بومگیو چیزی برای از دست دادن نداره ..
جونگکوگ ادامه داد ...
" خوب حالا که بومگیو چیزی در مورد دوست پسر یونجون نمیدونه خوب چه بهتر که بهش توضیح بدم "
تهیونگ با اعتراض گفت ...
"کوک جون جدت این بحث ها رو باز نکن "
ولی جونگکوک بی توجه بهش ادامه داد ...
" قبل از اینکه یونجون از تو خوشش بیاد با یه پسر بود تقریباً دو سال با هم بودن ....
و اون پسره"
تهیونگ دوباره پرید وسط حرف جانگکوک ...
ادامه دارد
۳.۲k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.