پارت 17 رمان خیال ✨✔️
خیال
#پارت_17
راوی
سر تا پا خیس ، توی اون هوای سرد پاییزی ساری ...
محسن با حالت بی حالی ، خستگی و تن سرد و لرزون رفت خونه ...
ساعت حدودا 02:00 نصف شب بود ؛ ناهید و مامان توو خونه منتظر اومدنش بیدار مونده بودن .. مامان نگران و ترسون هی شماره محسن رو می گرفت ک محسن آروم آروم اومد توو ...
مامان و ناهید تندی رفتن به طرفش و ...
مامان : محسن
ناهید : معلوم هست کجایی ،؟ چرا تلفنتو جواب نمیدی ؟
ناهید رفت و پتویی آورد و خواست رو شونه های محسن بندازه ...
مامان : چقدر خیس شدی
محسن پتو رو کنار زد ، کمی وایساد و به مامانش خیره شد ، بعد سرشو پایین انداخت و بی تفاوت به همه جا ، با همون لباس های خیس رفت توو اتاق .. مامانشو ناهید با نگاهاشون خیره به هم ، به سوالات توی ذهنشون جواب نصف نیمه میدادن ک یهو ...
صدای شکسته شدن چیزی اومد .. ناهید و پشت سرش مامانش تندی رفتن سراغ اتاق محسن ... ناهید دستگیره در رو فشرد ولی در قفل بود ؛ صداش کرد و ...
ناهید : داداش، محسن ،، خوبی صدای چی بود ؟
مامان : محسن مادر
ناهید : داداش در و باز کن ، چرا قفلش کردی ؟
محسن از داخل اتاق بلند گفت :
محسن : ولم کنید بزارین تنها باشم
.....
از شدت عصبانیت زده بود آیینه رو شکسته و خورد کرده بود .. خودشم روی تخت همونجوری وِلو شده بود .. حالش بد بود ، توی ذهنش و دور سرش هی مائده و حرفاش می چرخید ... 😫///// ...
قـد روی کــره ی زمـین هیچکسی تــــــو رو دوست نداره ... هیچ کسی نمیتونه توی عشق ، ادای مـنـو حتی دَراره ...هیچ کسی مث منِ دیوونه 😕 عاشق دیوونه ها نمیشه ، من بگم میشه عاشق تو شم ...🤍 تو بگی عزیزم آره میشه ...
= اَه .. خسته شدم دیگه ، خستم از این تنهایی ، از این دلتنگی ، شب نخوابیدنا ، دوری ... درد عشق 💔
از این حرفای تکراری ، آهنگای تکراری ، از این صدای خسته که مثل بغض منه ... اینا همه حرفایی بود ک محسن توی ذهنش مرور میکرد و ...
.
.
.
.
.
گوشیشو برداشت ، تردید داشت چکار کنه زنگ بزنه یا نه ... شماره مائده گرفت ... بوق خورد ، مائده که شماره براش آشنا بود صفحه گوشی رو نگاه کرد ؛ ولی رد کرد ...
دوباره زنگ زد ، ... مائده دکمه کنار گوشی رو زد ک صداش قطع شد ، چند ثانیه بعد رفت رو پیغام گیر ...
محسن : سلام
...
محسن: خوبی ؟
محسن : چرا جوابمو نمیدی ؟ میدونم گوشی دستته
..... هعععععی
محسن: حالم خوب نیست، دوس دارم صداتو بشنوم ..
_ _ _ _ _
محسن : حداقل صدام کن، آقای گرایی
=/=
محسن: مائده
...🙁
هممممممممممم ...
خیلی پر رو بود انگار مائده مثلا چیشه😐
#f_brma2005
#پارت_17
راوی
سر تا پا خیس ، توی اون هوای سرد پاییزی ساری ...
محسن با حالت بی حالی ، خستگی و تن سرد و لرزون رفت خونه ...
ساعت حدودا 02:00 نصف شب بود ؛ ناهید و مامان توو خونه منتظر اومدنش بیدار مونده بودن .. مامان نگران و ترسون هی شماره محسن رو می گرفت ک محسن آروم آروم اومد توو ...
مامان و ناهید تندی رفتن به طرفش و ...
مامان : محسن
ناهید : معلوم هست کجایی ،؟ چرا تلفنتو جواب نمیدی ؟
ناهید رفت و پتویی آورد و خواست رو شونه های محسن بندازه ...
مامان : چقدر خیس شدی
محسن پتو رو کنار زد ، کمی وایساد و به مامانش خیره شد ، بعد سرشو پایین انداخت و بی تفاوت به همه جا ، با همون لباس های خیس رفت توو اتاق .. مامانشو ناهید با نگاهاشون خیره به هم ، به سوالات توی ذهنشون جواب نصف نیمه میدادن ک یهو ...
صدای شکسته شدن چیزی اومد .. ناهید و پشت سرش مامانش تندی رفتن سراغ اتاق محسن ... ناهید دستگیره در رو فشرد ولی در قفل بود ؛ صداش کرد و ...
ناهید : داداش، محسن ،، خوبی صدای چی بود ؟
مامان : محسن مادر
ناهید : داداش در و باز کن ، چرا قفلش کردی ؟
محسن از داخل اتاق بلند گفت :
محسن : ولم کنید بزارین تنها باشم
.....
از شدت عصبانیت زده بود آیینه رو شکسته و خورد کرده بود .. خودشم روی تخت همونجوری وِلو شده بود .. حالش بد بود ، توی ذهنش و دور سرش هی مائده و حرفاش می چرخید ... 😫///// ...
قـد روی کــره ی زمـین هیچکسی تــــــو رو دوست نداره ... هیچ کسی نمیتونه توی عشق ، ادای مـنـو حتی دَراره ...هیچ کسی مث منِ دیوونه 😕 عاشق دیوونه ها نمیشه ، من بگم میشه عاشق تو شم ...🤍 تو بگی عزیزم آره میشه ...
= اَه .. خسته شدم دیگه ، خستم از این تنهایی ، از این دلتنگی ، شب نخوابیدنا ، دوری ... درد عشق 💔
از این حرفای تکراری ، آهنگای تکراری ، از این صدای خسته که مثل بغض منه ... اینا همه حرفایی بود ک محسن توی ذهنش مرور میکرد و ...
.
.
.
.
.
گوشیشو برداشت ، تردید داشت چکار کنه زنگ بزنه یا نه ... شماره مائده گرفت ... بوق خورد ، مائده که شماره براش آشنا بود صفحه گوشی رو نگاه کرد ؛ ولی رد کرد ...
دوباره زنگ زد ، ... مائده دکمه کنار گوشی رو زد ک صداش قطع شد ، چند ثانیه بعد رفت رو پیغام گیر ...
محسن : سلام
...
محسن: خوبی ؟
محسن : چرا جوابمو نمیدی ؟ میدونم گوشی دستته
..... هعععععی
محسن: حالم خوب نیست، دوس دارم صداتو بشنوم ..
_ _ _ _ _
محسن : حداقل صدام کن، آقای گرایی
=/=
محسن: مائده
...🙁
هممممممممممم ...
خیلی پر رو بود انگار مائده مثلا چیشه😐
#f_brma2005
۲۳۷
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.