پارت 15 رمان خیال ✨✔️
خیال
#پارت_15
مائده
من که گوش میکردم و اون هی حرف میزد ..
+ بگو ، دلم میخواد شما بگین
همون سکوت رو ادامه دادم و ..ه ...
_ من حالم خیلی وقته که خوب نیست ،، دو سالِ من از وقتی که ، چشم باز کردم ..
.....
+ از وقتی معنی عشق رو فهمیدم ،،، وقتی بود ..
نفس عمیقی کشید ، ادامه داد و ...
+ وقتی بود که تو رو دیدم
بعد سرسو پایین انداخت .. صورتش خیس شده بود ..
اشک از چشماش پایین اومد ( عین بچه ها ) 😐 ..
صورتشو پاک کرد ...
+ پس به من بگین ، بگین کی این حرفا رو زده !؟ اینجوری حالم ، بدتر نمیشه
نخواستم بگم ؛ بخاطر خودش ، بخاطر اینکه ناراحت نشه ، به هم نریزه ...
+ اون میخواد زندگی منو نابود کنه ،، باشه ، ولی حداقل بزار بدونم کیه چون هیچوقت نمیبخشمش
_ نمیتونی نبخشین ،، چون نمیشه
ناراحت بود ... صورتشو انگار بارون زده بود ، یهو عصبانی شد و با صدایی نسبتا بلند گفت :
+ یعنی اینقدر اون آدم برات مهمه ...!؟
_ داد نزنید زشته
.......
بعد سرشو کمی نزدیک کرد ، نگام کرد و این دفعه آروم گفت :
+ باور کن ،، به همه چی ققـ ...قسم ، که مهمی ، ...
سرشو پایین گرفت و بعد از کمی گفت :
+ دوست داشتن جرمه ؟ ،،،،،
. . .
+ من دوست دارم ،، باور کن ، خودت بودی چیکار میکردی ؟...!
یهو تندی دوباره داد زد و با صدای بلند گفت :
+ به ولله که میخواد منو آزار بده ، میخواد منو داغونم کنه
نمیدونم چیشد ، منم یه لحظه زدم به سیم آخر و ...
_ هیچ مادری نمیخواد بچه شو داغون کنه
...😑😥🤕
حواسم نبود ، نخواستم بگم یهو از دهنم پرید بیرون ، ای خداااااا ....😑😓
قیافش یه جوری شده بود ، با تعجب داشت بهم نگاه میکرد ، با چشم و دهن باز .. تندی بلند شدم دیگه دست خودم نبود که بمونم ...
_ ببخشید
از پشت سر نگام کرد ..
+ خانم حیدری
از کافه زدم بیرون ، اومد دنبالم و از پشت سر هی صدام میکرد ...
+ خانم حیدری
...
+ مائده خانم
= .....
+ مائده خب وایسا میخوام بدونم مامانم بهت چی گفته ،،، مائده
بی وقفه رفتم ، کنار خیابون خواستم تاکسی بگیرم ؛ رسید بهم خواست دسته کیفمو بگیره که ....😐😨😨😳
......?!
چیشد ..?!
#F_BRMA2005
#پارت_15
مائده
من که گوش میکردم و اون هی حرف میزد ..
+ بگو ، دلم میخواد شما بگین
همون سکوت رو ادامه دادم و ..ه ...
_ من حالم خیلی وقته که خوب نیست ،، دو سالِ من از وقتی که ، چشم باز کردم ..
.....
+ از وقتی معنی عشق رو فهمیدم ،،، وقتی بود ..
نفس عمیقی کشید ، ادامه داد و ...
+ وقتی بود که تو رو دیدم
بعد سرسو پایین انداخت .. صورتش خیس شده بود ..
اشک از چشماش پایین اومد ( عین بچه ها ) 😐 ..
صورتشو پاک کرد ...
+ پس به من بگین ، بگین کی این حرفا رو زده !؟ اینجوری حالم ، بدتر نمیشه
نخواستم بگم ؛ بخاطر خودش ، بخاطر اینکه ناراحت نشه ، به هم نریزه ...
+ اون میخواد زندگی منو نابود کنه ،، باشه ، ولی حداقل بزار بدونم کیه چون هیچوقت نمیبخشمش
_ نمیتونی نبخشین ،، چون نمیشه
ناراحت بود ... صورتشو انگار بارون زده بود ، یهو عصبانی شد و با صدایی نسبتا بلند گفت :
+ یعنی اینقدر اون آدم برات مهمه ...!؟
_ داد نزنید زشته
.......
بعد سرشو کمی نزدیک کرد ، نگام کرد و این دفعه آروم گفت :
+ باور کن ،، به همه چی ققـ ...قسم ، که مهمی ، ...
سرشو پایین گرفت و بعد از کمی گفت :
+ دوست داشتن جرمه ؟ ،،،،،
. . .
+ من دوست دارم ،، باور کن ، خودت بودی چیکار میکردی ؟...!
یهو تندی دوباره داد زد و با صدای بلند گفت :
+ به ولله که میخواد منو آزار بده ، میخواد منو داغونم کنه
نمیدونم چیشد ، منم یه لحظه زدم به سیم آخر و ...
_ هیچ مادری نمیخواد بچه شو داغون کنه
...😑😥🤕
حواسم نبود ، نخواستم بگم یهو از دهنم پرید بیرون ، ای خداااااا ....😑😓
قیافش یه جوری شده بود ، با تعجب داشت بهم نگاه میکرد ، با چشم و دهن باز .. تندی بلند شدم دیگه دست خودم نبود که بمونم ...
_ ببخشید
از پشت سر نگام کرد ..
+ خانم حیدری
از کافه زدم بیرون ، اومد دنبالم و از پشت سر هی صدام میکرد ...
+ خانم حیدری
...
+ مائده خانم
= .....
+ مائده خب وایسا میخوام بدونم مامانم بهت چی گفته ،،، مائده
بی وقفه رفتم ، کنار خیابون خواستم تاکسی بگیرم ؛ رسید بهم خواست دسته کیفمو بگیره که ....😐😨😨😳
......?!
چیشد ..?!
#F_BRMA2005
۲۳۳
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.