فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت شصت و سه
رفتیم طبقه ی پایین
سفره پر از غذا های متفاوت بود
... ا/ت جان دکتر گفت خون زیادی از دست دادی بیا یکم از این گوشت بخور
همین که گوشت رو بهم نزدیک کرد چنان اوقی زدم که فکر کنم معدم اومد توی دهنم
سریع رفتم سمت دستشویی و همونجا .......
... دخترم حالت خوبه؟
- اره فقط یکم به گوشت حساس شدم
همین
... باشه بیا حداقل یکم سبزیجات بخور
- باشه
بعد از خوردن کلی سبزیجات بلاخره مادر ولم کرد(به مادر جونگ کوک میگه مادر)
رفتم طبقه ی بالا و یک راست رفتم داخل اتاق جونگ کوک
رفتم سمت کمد لباسش ویکی از تیشرت هاش رو ورداشتم
سرم رو داخلش فرو بردم
با هر نفسی که میکشیدم چشام بیشتر خیس میشد
لباس رو به اغوش کشیدم
و اروم شروع کردم به گریه کردن
بی صدا
بی نشون
دیگه اونقدر گریه کرده بودم که حس میکردم چشام داره از حدقه میاد بیرون
تهیونگ ویو
داخل اتاق کارم نشسته بودم که صدای جیغ و دادی که از بیرون میومد توجهم رو جلب کرد
این صدا اشنا بود(علامت یونا~)
~ ولم کنید باید برم پیش اون عوضی
∆ اینجا چخبره ؟(داد)
~ عوضی اشغال صفت(بهش سیلی زد)
∆ به چه حقی به من سیلی میزنی؟
~ مگه قرار نبود بلایی سر جونگ کوک نیاری؟
∆ خب که چی تو سر قولت موندی؟
~ بیشرف(با عرض پوزش )من داشتم کمکت میکردم مگه کوری؟
∆ کارت رو درست انجام ندادی
~ خفه شو فقط خفه شو الان چه تغییری ایجاد شد
جونگ کوک رو کشتی ولی ایا ا/ت رو به دست اوردی؟
∆ اره کیم ا/ت تا دو روز دیگه مال من میشه
~ اون بچه چی میگه ؟
اون بچه ای که توی شکمش داره رشد میکنه چی؟
∆ اونم به زودی به سرنوشت پدرش دچار میشه
~ عوضی
∆ حد و حدود خودت رو بدون
~ من کلی مدرک ازت دارم که اگر ببرمش اداره ی پلیس ۲ دیقه بعدش میفرستنت زندان
∆ الان داری تهدیدم میکنی؟
~ اگر یه کاری رو برام انجام بدی مدارک رو پاک میکنم
∆ بگو
~ اون بچه
اون بچه رو من میخوام
وقتی ا/ت به دنیاش اورد بدش به من
∆ اون بچه باید کشته بشه
~ منم کلی مدارک دارم
∆ باشه انجامش میدم
~ بهتره که اون بچه سالم باشه چون اگر بلایی سرش بیاد یک راست میفرستمت گوشه ی زندان
∆ دیگه برو
~ میرم ولی دیگه نباید زیر قولت بزنی
∆ باشه
(به دلیل اسرار فراوان گذاشتم تازه دستمم بی حس شده اینقدر که نوشتم ولی خب برید حالش رو ببرید♥️)
پارت شصت و سه
رفتیم طبقه ی پایین
سفره پر از غذا های متفاوت بود
... ا/ت جان دکتر گفت خون زیادی از دست دادی بیا یکم از این گوشت بخور
همین که گوشت رو بهم نزدیک کرد چنان اوقی زدم که فکر کنم معدم اومد توی دهنم
سریع رفتم سمت دستشویی و همونجا .......
... دخترم حالت خوبه؟
- اره فقط یکم به گوشت حساس شدم
همین
... باشه بیا حداقل یکم سبزیجات بخور
- باشه
بعد از خوردن کلی سبزیجات بلاخره مادر ولم کرد(به مادر جونگ کوک میگه مادر)
رفتم طبقه ی بالا و یک راست رفتم داخل اتاق جونگ کوک
رفتم سمت کمد لباسش ویکی از تیشرت هاش رو ورداشتم
سرم رو داخلش فرو بردم
با هر نفسی که میکشیدم چشام بیشتر خیس میشد
لباس رو به اغوش کشیدم
و اروم شروع کردم به گریه کردن
بی صدا
بی نشون
دیگه اونقدر گریه کرده بودم که حس میکردم چشام داره از حدقه میاد بیرون
تهیونگ ویو
داخل اتاق کارم نشسته بودم که صدای جیغ و دادی که از بیرون میومد توجهم رو جلب کرد
این صدا اشنا بود(علامت یونا~)
~ ولم کنید باید برم پیش اون عوضی
∆ اینجا چخبره ؟(داد)
~ عوضی اشغال صفت(بهش سیلی زد)
∆ به چه حقی به من سیلی میزنی؟
~ مگه قرار نبود بلایی سر جونگ کوک نیاری؟
∆ خب که چی تو سر قولت موندی؟
~ بیشرف(با عرض پوزش )من داشتم کمکت میکردم مگه کوری؟
∆ کارت رو درست انجام ندادی
~ خفه شو فقط خفه شو الان چه تغییری ایجاد شد
جونگ کوک رو کشتی ولی ایا ا/ت رو به دست اوردی؟
∆ اره کیم ا/ت تا دو روز دیگه مال من میشه
~ اون بچه چی میگه ؟
اون بچه ای که توی شکمش داره رشد میکنه چی؟
∆ اونم به زودی به سرنوشت پدرش دچار میشه
~ عوضی
∆ حد و حدود خودت رو بدون
~ من کلی مدرک ازت دارم که اگر ببرمش اداره ی پلیس ۲ دیقه بعدش میفرستنت زندان
∆ الان داری تهدیدم میکنی؟
~ اگر یه کاری رو برام انجام بدی مدارک رو پاک میکنم
∆ بگو
~ اون بچه
اون بچه رو من میخوام
وقتی ا/ت به دنیاش اورد بدش به من
∆ اون بچه باید کشته بشه
~ منم کلی مدارک دارم
∆ باشه انجامش میدم
~ بهتره که اون بچه سالم باشه چون اگر بلایی سرش بیاد یک راست میفرستمت گوشه ی زندان
∆ دیگه برو
~ میرم ولی دیگه نباید زیر قولت بزنی
∆ باشه
(به دلیل اسرار فراوان گذاشتم تازه دستمم بی حس شده اینقدر که نوشتم ولی خب برید حالش رو ببرید♥️)
۳.۱k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.