فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت شصت و دو
چند دفعه صداش رو پلی کردم
اخه باید تا کی منتظرت باشم؟
این انتظار من رو نابود مینکه
برای اخرین بار به صدای کسی که دیگه قرار نیست ببینمش گوش دادم
کاش
کاش حداقل میتونستم برای اخرین بار بغلش کنم
من این بچه رو چطوری بدون تو بزرگ کنم
بهش چی بگم بگم پدرت بخاطر من مرد؟
(گریه)
از اتاق رفتم بیرون
که یونگی اومد سمتم و گفت بهش گوش دادی؟
- اره
• نگران نباش همه چی درست میشه
- امیدوارم
• دکتر گفت میتونی بری خونه
اونجا با خیال راحت استراحت کن
تعداد بادیگارد ها قبلا ۵۰ نفر بود الان شدن ۲۰۰ نفر یعنی وجب به وجب عمارت یه شخصی وایساده پس با خیال راحت میتونی استراحت کنی
- ممنونم
• جونگ کوک برای من مثل برادرمه
من به قولی که بهش دادم عمل میکنم
- مرسی (خنده)
داخل ماشین نشسته بودم
داخل کل مسیر فقط گریه میکردم
وقتی رسیدم داخل خونه تک تک ندیمه ها لباس سیاه پوشیده بودن
اجوما با گریه اومد سمتم و بغلم کرد
منم بدون هیچ مقاومتی به اشکام اجازه ی جاری شدن دادم
اجوما: این اتفاق خیلی غیر منتظره بود
- .........
اجوما: امیدوارم هرچه زود تر باعث و بانی کار پیدا بشه
- پیدا شده ولی کسی جرات دستگیر کردنش رو نداره
بعد از اینکه اونقدر گریه کردم که چشام پف کرد کم کم خوابم برد
۲ ساعت بعد
با صدا های گنگی که اطرافم بودن چشام رو باز کردم
مادر جونگ کوک بود
دخترم بیدار شو
فقط شنیدن صدای پر از بغض مادر جونگ کوک کافی بود که بشینم و تا خود صبح گریه بکنم
اروم بغلش کردم و همونجا شروع کردم به گریه کردن
با لبخندی که رد گریه روشون بود بهم گفت
... دیگه گریه نکن
جونگ کوک اگه الان اینجا بود کلی ناراحت میشد
- مادر اخه من بدون اون چیکار بکنم؟
...............
سکوت کرد
چون جوابی برای این سوال نداشت
میدونست که عروسش چقدر پسرش رو دوست داشت و این بیشتر قلبش رو به درد میاورد
اگر حداقل همدیگر رو دوست نداشتن الان این اتفاق اونقدر ناخوشایند نمی بود
حداقل برای ا/ت
بعد از چند دقیقه گریه کردن مادر جونگ کوک گفت
... بسه اگر غذا نخوری اون بچه ی بیچاره نابود میشه بیا بریم یکم غذا بخوری
- اشتها ندارم
.... ا/ت جان به خاطر اون بچه هم که شده بیا یکم غذا بخور
- باشه
پارت شصت و دو
چند دفعه صداش رو پلی کردم
اخه باید تا کی منتظرت باشم؟
این انتظار من رو نابود مینکه
برای اخرین بار به صدای کسی که دیگه قرار نیست ببینمش گوش دادم
کاش
کاش حداقل میتونستم برای اخرین بار بغلش کنم
من این بچه رو چطوری بدون تو بزرگ کنم
بهش چی بگم بگم پدرت بخاطر من مرد؟
(گریه)
از اتاق رفتم بیرون
که یونگی اومد سمتم و گفت بهش گوش دادی؟
- اره
• نگران نباش همه چی درست میشه
- امیدوارم
• دکتر گفت میتونی بری خونه
اونجا با خیال راحت استراحت کن
تعداد بادیگارد ها قبلا ۵۰ نفر بود الان شدن ۲۰۰ نفر یعنی وجب به وجب عمارت یه شخصی وایساده پس با خیال راحت میتونی استراحت کنی
- ممنونم
• جونگ کوک برای من مثل برادرمه
من به قولی که بهش دادم عمل میکنم
- مرسی (خنده)
داخل ماشین نشسته بودم
داخل کل مسیر فقط گریه میکردم
وقتی رسیدم داخل خونه تک تک ندیمه ها لباس سیاه پوشیده بودن
اجوما با گریه اومد سمتم و بغلم کرد
منم بدون هیچ مقاومتی به اشکام اجازه ی جاری شدن دادم
اجوما: این اتفاق خیلی غیر منتظره بود
- .........
اجوما: امیدوارم هرچه زود تر باعث و بانی کار پیدا بشه
- پیدا شده ولی کسی جرات دستگیر کردنش رو نداره
بعد از اینکه اونقدر گریه کردم که چشام پف کرد کم کم خوابم برد
۲ ساعت بعد
با صدا های گنگی که اطرافم بودن چشام رو باز کردم
مادر جونگ کوک بود
دخترم بیدار شو
فقط شنیدن صدای پر از بغض مادر جونگ کوک کافی بود که بشینم و تا خود صبح گریه بکنم
اروم بغلش کردم و همونجا شروع کردم به گریه کردن
با لبخندی که رد گریه روشون بود بهم گفت
... دیگه گریه نکن
جونگ کوک اگه الان اینجا بود کلی ناراحت میشد
- مادر اخه من بدون اون چیکار بکنم؟
...............
سکوت کرد
چون جوابی برای این سوال نداشت
میدونست که عروسش چقدر پسرش رو دوست داشت و این بیشتر قلبش رو به درد میاورد
اگر حداقل همدیگر رو دوست نداشتن الان این اتفاق اونقدر ناخوشایند نمی بود
حداقل برای ا/ت
بعد از چند دقیقه گریه کردن مادر جونگ کوک گفت
... بسه اگر غذا نخوری اون بچه ی بیچاره نابود میشه بیا بریم یکم غذا بخوری
- اشتها ندارم
.... ا/ت جان به خاطر اون بچه هم که شده بیا یکم غذا بخور
- باشه
۷۰۲
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.