p

p.1

هوای خنک پاییزی سئول، با برگ‌های زرد و نارنجی که کف خیابون پخش شده بودن، حس خاصی داشت. ا.ت شال گردنش رو محکم‌تر دور گردنش پیچید و با عجله وارد سالن کنسرت شد. امشب اجرای مهمی داشت و نمی‌خواست دیر برسه.

همین که از در پشت صحنه رد شد، مدیر برنامه‌هاش با نگرانی جلو اومد:
– بلاخره اومدی! بیا، باید بریم سر تمرین. راستی، از امروز یه بادیگارد جدید داری.

ا.ت که مشغول چک کردن متن آهنگ بود، بی‌تفاوت پرسید:
– چی؟ مگه جونهو چی شد؟

– به خاطر اتفاقات اخیر، مدیرت خواست کسی رو بذاره که توی کارش حرفه‌ای‌تره…

قبل از اینکه ا.ت بتونه چیزی بگه، صدای قدم‌های محکمی از پشت سرش اومد. حس غریبی داشت… انگار این صدا رو یه جایی شنیده بود. سرش رو بالا آورد و…

قلبش برای چند لحظه از حرکت ایستاد.

مرد قدبلندی که با کت چرم مشکی و چهره‌ای سرد جلوش ایستاده بود، همون کسی بود که سال‌ها پیش تمام زندگیش رو عوض کرده بود. همونی که اولین عشقش بود… و همونی که فکر می‌کرد هیچ‌وقت دیگه قرار نیست ببینتش.

جونگ کوک.

چشمای تیره‌ش بهش خیره شده بود. بی‌احساس، بدون هیچ عکس‌العملی… انگار که هیچ‌وقت چیزی بینشون وجود نداشته.

اما ا.ت حس کرد که تمام خاطرات گذشته، مثل موج بهش حمله کردن…

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

p.2-ا..ایشون بادیگارد جدید هست؟!میدر برنامه سرشو به معنای آر...

p.3شب به نیمه رسیده بود، اما ا.ت هنوز خوابش نبرده بود. تلویز...

چندشاتی جونگکوک🪷درخواستی🎀part3^واقعا نمی‌فهمم چی میگی-خفه شو...

چند شاتی جونگکوک 🪷🩰part2درخواستیات ویوبا‌گریه روی تخت خوابید...

ادامه تک پارتی سرو تصمیم گرفتم گشادی رو کنار بذارم و بیام اد...

love Between the Tides²³م:شما چند وقته همو میشناسید؟ با سرعت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط