پارت پنجم
پارت پنجم
سونگ دو خسته و کوفته به خونه رسید
خوشحال بود که فردا تعطیله چون امروز رو به زور سر پا مونده بود!
بعد از خوردن شامش طبق عادت همیشگی اش رو مبل نشست و تلویزیون رو روشن کرد تا چیزی ببینه
.....
ا.ت از پنجره ای که باز بود داخل خونه شد
با دیدن وضع بهم ریخته خونه پوزخندی زد و اطراف رو با دقت چک کرد
با دیدن سونگ دو روی مبل دلش می خواست دستاش رو روی گلوش بذاره و خفه اش کنه!
اما اون می دونست با اینکه دلش خنک میشه اما عاقبت خوبی در انتظارش نیست
پس باید عاقلانه عمل می کرد
همینکه خواست قدمی برداره صدای خمیازه بلند سونگ دو رو شنید!
سریع خودش رو داخل اتاق خواب زیر تخت قایم کرد و لعنتی ای نثار این وضعیت کرد!
صدای قدم های سونگ دو رو می شنید که دور تر میشد
کمی بعد صدای جریان اب رو شنید
فهمید سونگ دو رفته حموم
با قدم هایی اهسته وارد پذیرایی شد
حدسش درست بود...سونگ دو رفته بود حموم
الان بهترین فرصت بود!
در حموم رو با خشونت باز کرد و داخل شد
سونگ دو با ترس به سمت در برگشت
+تو کی هستی؟؟
-قراره تقاص اون حرفایی که زدی رو پس بدی..
+کدوم حرفا؟ هر چی بخوای بهت میدم فقط از اینجا برو!
ا.ت بدون توجه به بدن برهنه ی سونگ دو اون رو گوشه ی حموم هل داد و چاقوی جیبش رو زیر گلوی اون قرار داد
-جونتو می خوام...در برابر بلاهایی که سر نامجون اوردی!
+نامجون؟...ار ام؟
-توی لعنتی اونقدری بهش گفتی زشته که همیشه می رفت تو اینه و با دیدن قیافش نعره می زد! بعدم از شدت فشار عصبی اینه رو می شکوند! می دونی چقدر طول کشید تا پسرا تونستن کمکش کنن؟ به خاطر ابروشون نامجونو نبردن روانپزشک تا یه وقت اون دکتر لعنتی نیاد بگه چی به چیه و شما احمقا براشون حرف در بیارین!
+اصلا دوست داشتم بگم زشته! چون واقعا زشته! تو هم یکی از اون فنای تعصبی احمقشونی نه؟ اگه خیلی عاشقشونی برو باهاشون ازدواج کن!
-من همین الانشم همسر یکی از اونام...کسی هم که زشته توی لعنتی ای که همه رو عین قلب سیاه خودت می بینی!
ا.ت با عصبانیت سر سونگ دو رو به دیوار کوبید
چند ثانیه بعد چشم های سونگ دو سفید شد و روی زمین خیس و سرد حموم پخش شد
-نباید این کارو بکنم ولی...باید جواب اون دست های خونی نامجونو به خاطر شکستن اینه بدی!
دست بیجون سونگ دو رو بلند کرد و انگشت هاشو روی تیغ گذاشت و بعد شاهرگ اون یکی دستش رو با دست سونگ دو برید
دست سونگ دو رو با تیغ خونی همونجا ول کرد و بی سر و صدا از پنجره پایین اومد و از اونجا دور شد
فک کنم اکثرتون به خواستتون رسیدین🙂😂
سونگ دو خسته و کوفته به خونه رسید
خوشحال بود که فردا تعطیله چون امروز رو به زور سر پا مونده بود!
بعد از خوردن شامش طبق عادت همیشگی اش رو مبل نشست و تلویزیون رو روشن کرد تا چیزی ببینه
.....
ا.ت از پنجره ای که باز بود داخل خونه شد
با دیدن وضع بهم ریخته خونه پوزخندی زد و اطراف رو با دقت چک کرد
با دیدن سونگ دو روی مبل دلش می خواست دستاش رو روی گلوش بذاره و خفه اش کنه!
اما اون می دونست با اینکه دلش خنک میشه اما عاقبت خوبی در انتظارش نیست
پس باید عاقلانه عمل می کرد
همینکه خواست قدمی برداره صدای خمیازه بلند سونگ دو رو شنید!
سریع خودش رو داخل اتاق خواب زیر تخت قایم کرد و لعنتی ای نثار این وضعیت کرد!
صدای قدم های سونگ دو رو می شنید که دور تر میشد
کمی بعد صدای جریان اب رو شنید
فهمید سونگ دو رفته حموم
با قدم هایی اهسته وارد پذیرایی شد
حدسش درست بود...سونگ دو رفته بود حموم
الان بهترین فرصت بود!
در حموم رو با خشونت باز کرد و داخل شد
سونگ دو با ترس به سمت در برگشت
+تو کی هستی؟؟
-قراره تقاص اون حرفایی که زدی رو پس بدی..
+کدوم حرفا؟ هر چی بخوای بهت میدم فقط از اینجا برو!
ا.ت بدون توجه به بدن برهنه ی سونگ دو اون رو گوشه ی حموم هل داد و چاقوی جیبش رو زیر گلوی اون قرار داد
-جونتو می خوام...در برابر بلاهایی که سر نامجون اوردی!
+نامجون؟...ار ام؟
-توی لعنتی اونقدری بهش گفتی زشته که همیشه می رفت تو اینه و با دیدن قیافش نعره می زد! بعدم از شدت فشار عصبی اینه رو می شکوند! می دونی چقدر طول کشید تا پسرا تونستن کمکش کنن؟ به خاطر ابروشون نامجونو نبردن روانپزشک تا یه وقت اون دکتر لعنتی نیاد بگه چی به چیه و شما احمقا براشون حرف در بیارین!
+اصلا دوست داشتم بگم زشته! چون واقعا زشته! تو هم یکی از اون فنای تعصبی احمقشونی نه؟ اگه خیلی عاشقشونی برو باهاشون ازدواج کن!
-من همین الانشم همسر یکی از اونام...کسی هم که زشته توی لعنتی ای که همه رو عین قلب سیاه خودت می بینی!
ا.ت با عصبانیت سر سونگ دو رو به دیوار کوبید
چند ثانیه بعد چشم های سونگ دو سفید شد و روی زمین خیس و سرد حموم پخش شد
-نباید این کارو بکنم ولی...باید جواب اون دست های خونی نامجونو به خاطر شکستن اینه بدی!
دست بیجون سونگ دو رو بلند کرد و انگشت هاشو روی تیغ گذاشت و بعد شاهرگ اون یکی دستش رو با دست سونگ دو برید
دست سونگ دو رو با تیغ خونی همونجا ول کرد و بی سر و صدا از پنجره پایین اومد و از اونجا دور شد
فک کنم اکثرتون به خواستتون رسیدین🙂😂
۵۰.۸k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.