مرحله پنجم اعزاداری پارت 9
مرحله پنجم اعزاداری پارت 9
ـ دیگه نبینم با این هم کلاسیات بچرخی
یونجو ـ چرا نمی تونم؟
ـ ندیدی میخواست باهات چیکار کنه؟ داشت تورو میدزدید اگه پیدات نمیکردم چی؟ وگرنه الان..*عصبانی *
یونجو ـ...
ـ ببخشید معذرت میخوام
یونجو ـ نه، حق داری
ـ یونجو، ببین نمیدونم چم شده که یهو انقدر برام با ارزش تر شدی، فک کنم دوست دارم
یونجو ـ این منم که دیونه ی تو شدم، از همون اولی که تورو دیدم، همیشه خجالت میکشیدم که بهت بگم ازت خوشم میاد، میترسیدم به اونی بگم، حتی میترسیدم به اجوما بگم من عاشق یونجون شدم بگم که دلم میخواد باهام قرار بزاره
با هر حرفش اشک تو چشمام جمع میشد
یونجو ـ استرس تموم جونم رو پر کرده بود که بیامو بهت اعتراف کنم، حتی برات کیمباب هم درس کردم، اما لعنت به این خجالت، تا اینکه تو دانشگاه نیک مجبورم کرد که باهاش باشم...
ویو یونجو
سریع اومد لباشو گذاشت رو لبام بعد چند دقیقه برداشت
یونجون ـ تو منو دیونه ی خودت کردی دختر
ـ خیلی دوست دارم
یونجون ـ....
ـ بلخره بعد از پنج سال تونستم بهت عتراف کنم
همو بغل کردیم
یونجون ـ بدون که تا اخر عمرم ازت مراقبت میکنم
از بغل هم اومدیم بیرون
ـ خب خب حالا بشین باید به بقیه زخمات برسم
یونجون ـ خانم دکتر من جدیدا قلبم خیلی درد میکنه
ـ مسخره بازی در نیار
دستشو براش باند پیچی کردم
سردم بود که یونجون کتشو در اورد داد بهم که بپوشم
ـ نمیخوام
یونجون ـ سردته بپوشش
ـ باشه
کتشو پوشیدم
یونجون ـ خب بیا بریم خونه
ـ بریم
سوار ماشین شدیم نمی دونم چیشد که سریع خوابم برد
ویو یونجون
بعد چن دقیقه رسیدیم خونه رو به یکی از بادیگاردا...
ـ خانم خونه ان؟
+بله خونه هستن
ـ با کی اومد خونه؟
+با دوستشون خانم چون سوجین اومدن
ـ اوکی
یونجو خواب بود برا همین براید استایل بغلش کردم بردمش داخل اتاقش گذاشتمش رو تخت پتو کشیدم روش
اومدم برم تو اتاق ات که جا سیگاری رو دیدم شیش تا نخ سیگار کشیده
رفتم یه سر به ات زدم خوابیده بود اما پتو نکشیده بود رو خودش رفتم پتو کشیدم روش که یخ نکنه وگرنه فردا صبح سردرد میگیره بعد رفتم تو اشپز خونه یه کیسه یخ برداشتم که لامپ اشپز خونه روشن شد اجوما بود
اجوما ـ ترسوندیم بچه
ـ ببخشید
اجوما ـ چرا چک و پوزت اینجوری شده؟ بیا بشین اینجا ببینم
نشستیم کنار میز
ـ یونجو رو بردم مهمونی پیش دوستاش
اجوما ـ خب؟
ـ اون پسره نیک یادته؟
اجوما ـ اره، نکنه...
ـ اره درسته، یه چیزی بدتر از اون بگم؟
اجوما ـ مگه بدتر از اینم هس؟
ـ من یونجو رو بوسیدم
اجوما ـ شوخی میکنی؟
ـ نه جدیم
اجوما ـ دیگه نمیدونم چی بگم
ـ نیک منو با یونجو دید اومد منو زد، زدم دخلشو اوردم که دیدم یکی داره یونجو رو میدزده که دخل اونم اوردم
اجوما ـ باورم نمیشه
ـ دیگه نبینم با این هم کلاسیات بچرخی
یونجو ـ چرا نمی تونم؟
ـ ندیدی میخواست باهات چیکار کنه؟ داشت تورو میدزدید اگه پیدات نمیکردم چی؟ وگرنه الان..*عصبانی *
یونجو ـ...
ـ ببخشید معذرت میخوام
یونجو ـ نه، حق داری
ـ یونجو، ببین نمیدونم چم شده که یهو انقدر برام با ارزش تر شدی، فک کنم دوست دارم
یونجو ـ این منم که دیونه ی تو شدم، از همون اولی که تورو دیدم، همیشه خجالت میکشیدم که بهت بگم ازت خوشم میاد، میترسیدم به اونی بگم، حتی میترسیدم به اجوما بگم من عاشق یونجون شدم بگم که دلم میخواد باهام قرار بزاره
با هر حرفش اشک تو چشمام جمع میشد
یونجو ـ استرس تموم جونم رو پر کرده بود که بیامو بهت اعتراف کنم، حتی برات کیمباب هم درس کردم، اما لعنت به این خجالت، تا اینکه تو دانشگاه نیک مجبورم کرد که باهاش باشم...
ویو یونجو
سریع اومد لباشو گذاشت رو لبام بعد چند دقیقه برداشت
یونجون ـ تو منو دیونه ی خودت کردی دختر
ـ خیلی دوست دارم
یونجون ـ....
ـ بلخره بعد از پنج سال تونستم بهت عتراف کنم
همو بغل کردیم
یونجون ـ بدون که تا اخر عمرم ازت مراقبت میکنم
از بغل هم اومدیم بیرون
ـ خب خب حالا بشین باید به بقیه زخمات برسم
یونجون ـ خانم دکتر من جدیدا قلبم خیلی درد میکنه
ـ مسخره بازی در نیار
دستشو براش باند پیچی کردم
سردم بود که یونجون کتشو در اورد داد بهم که بپوشم
ـ نمیخوام
یونجون ـ سردته بپوشش
ـ باشه
کتشو پوشیدم
یونجون ـ خب بیا بریم خونه
ـ بریم
سوار ماشین شدیم نمی دونم چیشد که سریع خوابم برد
ویو یونجون
بعد چن دقیقه رسیدیم خونه رو به یکی از بادیگاردا...
ـ خانم خونه ان؟
+بله خونه هستن
ـ با کی اومد خونه؟
+با دوستشون خانم چون سوجین اومدن
ـ اوکی
یونجو خواب بود برا همین براید استایل بغلش کردم بردمش داخل اتاقش گذاشتمش رو تخت پتو کشیدم روش
اومدم برم تو اتاق ات که جا سیگاری رو دیدم شیش تا نخ سیگار کشیده
رفتم یه سر به ات زدم خوابیده بود اما پتو نکشیده بود رو خودش رفتم پتو کشیدم روش که یخ نکنه وگرنه فردا صبح سردرد میگیره بعد رفتم تو اشپز خونه یه کیسه یخ برداشتم که لامپ اشپز خونه روشن شد اجوما بود
اجوما ـ ترسوندیم بچه
ـ ببخشید
اجوما ـ چرا چک و پوزت اینجوری شده؟ بیا بشین اینجا ببینم
نشستیم کنار میز
ـ یونجو رو بردم مهمونی پیش دوستاش
اجوما ـ خب؟
ـ اون پسره نیک یادته؟
اجوما ـ اره، نکنه...
ـ اره درسته، یه چیزی بدتر از اون بگم؟
اجوما ـ مگه بدتر از اینم هس؟
ـ من یونجو رو بوسیدم
اجوما ـ شوخی میکنی؟
ـ نه جدیم
اجوما ـ دیگه نمیدونم چی بگم
ـ نیک منو با یونجو دید اومد منو زد، زدم دخلشو اوردم که دیدم یکی داره یونجو رو میدزده که دخل اونم اوردم
اجوما ـ باورم نمیشه
۷.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.