دخترباغبان

#دختر_باغبان 🌱

#پارت_36

+از فکرش درومدم و دیدم که یونگی داره خیلی مشروب میخوره.

+بسته کم بخور

ــ ولم کن دلم میخواد (مست)

+چیزی دیگه نگفتم و نشستم.
مهمونا داشتن دیگه میرفتن.

+یونگی پاشو برو اتاقت.

ــ باشه

+دستشو گرفتم و بردمش تو اتاق و روی تخت گذاشتمش.
خواستم برم که دستمو گرفت و منو محکم پرت کرد روی تخت.
و روم خیمه زد.

+داری چیکار می‌کنی؟

ــ کاری‌که هشت سال منتظرش بودم.
وبعد لب/اشو گذاشت روی لب های ا/ت.

+بد جور لبامو می/مک/ید که طعم خون رو توی دهنم حس کردم.
ازم جداشد و لب زد.

ــ می‌دونی توی این هشت سال چقدر منتظرت بودم.(مست)
هرروز لحظه شماری میکردم که برگردم و تورو دوباره ببینم تو نمیتونی بفهمی که من چه احساسی به تو دارم(مست)

+بعد چشماش افتاد روی گردنم و شروع کرد به کیس مارک گذاشتن.
هر کاری کردم نتونستم ازش جدا بشم.
بعد از چند مین بخواطر مستی زیاد توی بغلم بیهوش شد.
بخواطر اینکه خیلی سنگین بود و زور اون رو نداشتم همون‌طور توی بغلم خوابید.

ادامه دارد...............🌱
دیدگاه ها (۲)

#دختر_باغبان 🌱#پارت_37 +صبح با سردرد شدید بیدار شدم یونگی پت...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_38+آروم به صورت نوازش بار گونمو بوسید و ...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_35+پایین که رفتیم کلی آدم به یونگی تعظیم...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_34+امروز که تعطیل بود حوصلم خیلی سر رفته...

#why_himpart:87جونگ‌کوک:آنا اینارو باید موقعی که همه چیز یاد...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟐آنالی:دستشو محکم گرفتم و نشونمش روی تخت.جعبه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط