• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part135
#paniz
دسر ها رو کاملا به طور نظم چیدم
و بعد غذا های دیگه رو چیدم رو میز خیلی خوشگلن شده بودن
دلم از همین الان آب رفته بود واسه غذا های خودم
نیکا ناخونکی به مرغ زد که غرولند لب زدم
_نکنن خراب میشه نیکا
چشم فشرد
نیکا: خیلییی خوشمزه شده
_باشه اگه خوردنت تموم شده برو صداشون بزن ،منم میام
سری تکون داد و رفت
وارد یکی از سرویس های نزدیک شدم ، دستی به صورتم کشیدم
و خودم رو مرتب کردم
اومدم بیرون رفتم پیشه رضا که داشت زیر مبل رو دید میزد آروم پشتش وایستادم
_پیدا کردی
با حرفم سرش بلند کرد و کوبیده شد به میز از ترس هینی کشیدم
آخی گفت
_خوبی
بلند شد و با چهره ی درهم لب زد
رضا: چرا اینجوری میای...آخ سرم شکست
دستی به پشت موهاش کشیدم و نوازش کردم
_چیزی نشده که ، حالا پیدا کردی
هومی گفت و به سمت بقیه رفتیم
سر جامون نشستیم که نیکا کنارم نشست
کمی از دسر اش خورد
نیکا: واقعاا از غذا های زهرا جونم خوشمزه تر شده
_باشه حالا چیز زیادی درست نکردم
نیکا: اتفاقا ...همین مامان وقتی یکم از غذا خورد ازت جلو نگار و زنداییم تعریف کرد
ابرویی بالا انداختم پس فرانک خانم نگاه کن
سری تکون دادم و چیزی نگفتم که رضا بشقاب غذام رو پر کرد
با چشای گرد شده نگاش کردم
کمی سمتش مایل شدم
_چرا انقدر زیاد ریختی من همش رو نمیخورم که
چشمکی زد
رضا: اومم بر اینکه غذات خوشمزست زیاد ریختم اگه بر من تموم شد از بر توام بخورم...والا این جماعت رو میبینی تا ته همه رو میخورن اونوقت من گشنه میمونم
سری به نشونه تاسف تکون دادم و مشغول خوردن شدیم
به گفته ی رضا هیچی سر میز نموند ، همه غذاها رو خورده بودن و سر میز
من رضا، نیکا و فرانک بودیم
رضا الان داشت مرغ تو بشقاب من رو میخورد
_عشقم میترکی خیلی خوردی
نچی کرد وقتی خورد تموم شد دور لبش رو با دستمال پاک کرد و بلند شد
نگاهی به فرانک کردم که روبروم بود
رضا بوسه ای رو گردنم زد
رضا: عالی بود
و رفت ،نیکا سلمبه بهم زدم و نگاهش رو خوندم
_فرانک جونم
فرانک: جونم عزیزم (نویسنده: جاهایی که فرانک عزیزم یا جونم میگه از عادتش دوستان )
_ این نیکا رو کی عروس میکنی
فرانک: نه جونم بر بچم خیلی زوده مگه نه مامانی
نیکا حرفی نزد
_آخه بر این گفتم که بابا و نیکا خیلی دارن پافشاری میکنن بر بچه دار شدن ما ، شما هم که میگین زوده پس میخوایین ما زودتر ب....
نزاشت حرفم رو ادامه بدم
فرانک: باشه ، عزیزم حالا کسی دوسش داری کیه
نیکا با ذوق گفت
نیکا: مامان متینِ دیگه رفیق داداشم میشه
فرانک وا رفته نگاهش کرد
فرانک: مامان جان داری شوخی میکنی دیگه
نیکا: مامان مگه چه بدی دیدی از متین آخه
فرانک: بدی ندیدم ولی فکر کردم باهاش کات کردی...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part135
#paniz
دسر ها رو کاملا به طور نظم چیدم
و بعد غذا های دیگه رو چیدم رو میز خیلی خوشگلن شده بودن
دلم از همین الان آب رفته بود واسه غذا های خودم
نیکا ناخونکی به مرغ زد که غرولند لب زدم
_نکنن خراب میشه نیکا
چشم فشرد
نیکا: خیلییی خوشمزه شده
_باشه اگه خوردنت تموم شده برو صداشون بزن ،منم میام
سری تکون داد و رفت
وارد یکی از سرویس های نزدیک شدم ، دستی به صورتم کشیدم
و خودم رو مرتب کردم
اومدم بیرون رفتم پیشه رضا که داشت زیر مبل رو دید میزد آروم پشتش وایستادم
_پیدا کردی
با حرفم سرش بلند کرد و کوبیده شد به میز از ترس هینی کشیدم
آخی گفت
_خوبی
بلند شد و با چهره ی درهم لب زد
رضا: چرا اینجوری میای...آخ سرم شکست
دستی به پشت موهاش کشیدم و نوازش کردم
_چیزی نشده که ، حالا پیدا کردی
هومی گفت و به سمت بقیه رفتیم
سر جامون نشستیم که نیکا کنارم نشست
کمی از دسر اش خورد
نیکا: واقعاا از غذا های زهرا جونم خوشمزه تر شده
_باشه حالا چیز زیادی درست نکردم
نیکا: اتفاقا ...همین مامان وقتی یکم از غذا خورد ازت جلو نگار و زنداییم تعریف کرد
ابرویی بالا انداختم پس فرانک خانم نگاه کن
سری تکون دادم و چیزی نگفتم که رضا بشقاب غذام رو پر کرد
با چشای گرد شده نگاش کردم
کمی سمتش مایل شدم
_چرا انقدر زیاد ریختی من همش رو نمیخورم که
چشمکی زد
رضا: اومم بر اینکه غذات خوشمزست زیاد ریختم اگه بر من تموم شد از بر توام بخورم...والا این جماعت رو میبینی تا ته همه رو میخورن اونوقت من گشنه میمونم
سری به نشونه تاسف تکون دادم و مشغول خوردن شدیم
به گفته ی رضا هیچی سر میز نموند ، همه غذاها رو خورده بودن و سر میز
من رضا، نیکا و فرانک بودیم
رضا الان داشت مرغ تو بشقاب من رو میخورد
_عشقم میترکی خیلی خوردی
نچی کرد وقتی خورد تموم شد دور لبش رو با دستمال پاک کرد و بلند شد
نگاهی به فرانک کردم که روبروم بود
رضا بوسه ای رو گردنم زد
رضا: عالی بود
و رفت ،نیکا سلمبه بهم زدم و نگاهش رو خوندم
_فرانک جونم
فرانک: جونم عزیزم (نویسنده: جاهایی که فرانک عزیزم یا جونم میگه از عادتش دوستان )
_ این نیکا رو کی عروس میکنی
فرانک: نه جونم بر بچم خیلی زوده مگه نه مامانی
نیکا حرفی نزد
_آخه بر این گفتم که بابا و نیکا خیلی دارن پافشاری میکنن بر بچه دار شدن ما ، شما هم که میگین زوده پس میخوایین ما زودتر ب....
نزاشت حرفم رو ادامه بدم
فرانک: باشه ، عزیزم حالا کسی دوسش داری کیه
نیکا با ذوق گفت
نیکا: مامان متینِ دیگه رفیق داداشم میشه
فرانک وا رفته نگاهش کرد
فرانک: مامان جان داری شوخی میکنی دیگه
نیکا: مامان مگه چه بدی دیدی از متین آخه
فرانک: بدی ندیدم ولی فکر کردم باهاش کات کردی...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۷.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.