Part 26
Part 26
ویو نویسنده
جونگ سوک با آرنیکا اومدن
*بچه ها جونگ یی با دو هوان لباس ست داشتن خب لباس اونا واسه جونگ یی و جونگ سوک و لباس دو هوان و آرنیکا یه چی دیگه*
دو هوان:آرنیکا*همو بغل کردن*
آرنیکا :دلم واست تنگ شده بود
دو هوان:منم عزیزم
جونگ سوک:سلام عشقم
جونگ یی:سلام عزیزم
یهو جونگ سوک جونگ یی رو بوسید همه اعضا هم اونجا بودن از هم جدا شدن
جونگ یی:جونگ سوک چرا اینجا خجالت کشیدم
جونگ سوک:دلم واسه لبات تنگ شده بود هر جا باشم هم عشقم رو میبوسم
جونگ یی زد به شونه جونگ سوک:ساکت شو*آروم و خجالت زده*
همه خندیدن
ات:اونی چقدر به هم میاین اوپا شما هم به هم میاین ولی نمیدونم چرا آرنیکا بهم نگفت
آرنیکا:در هر صورت که داداشت بهت گفت
ات:خندید
دوباره رفتیم تو بالکن
ات:بچه ها نظرتون راجب ویسگی چیه؟
همه:آرههههه
ات:میرم بیارم
یونگی:منم میام
ویو ات
باهم رفتیم پایین ویسگی با لیوان بیاریم یهو یونگی منو چسبوند به دیوار
ات:یونگی چیکار میکنی؟
یونگی:دلم واسه لبای عشقم تنگ شد
۵ مین بعد
یونگی ازم جدا شد
ات:بریم الان بچه ها شک میکنن
یونگی خندید:آره بریم
رفتیم بالا ویسگی رو رو میز وسط گذاشتیم و لیوانا رو پخش کردیم
دو هوان:پایین خوش گذشت؟
ات و یونگی:خیلی فوضولی
همه خندیدن
۳ ساعت بعد
ویو ات
همه تقریبا مست بودیم البته نه خیلی ساعت رو نگاه کردم دیدم ۵ صبحه
ات:بجه ها بریم بخوابیم ۵ صبحه
همه:شب بخیر
همه رفتیم تو اتاقامون
رفتیم تو اتاق خودمون دیدم یونگی داره میاد سمتم منم رفتم عقب خوردم به دیوار یونگی یه بوسه آروم رو لبم گذاشت
یونگی:امشب قرار نیست بخوابی
ات:یونگی ن......
یونیگ لباشو گذاشت رو لبام و منو برد سمت تخت و.......ادامه دارد
اسلاید دوم لباس جونگ یی و جونگ سوک
اسلاید سوم لباس دو هوان و آرنیکا
اسلاید چهارم عکس هیونا بیب بیب......
لایک و کامنت یادتون نره باباییی تا فردا
ویو نویسنده
جونگ سوک با آرنیکا اومدن
*بچه ها جونگ یی با دو هوان لباس ست داشتن خب لباس اونا واسه جونگ یی و جونگ سوک و لباس دو هوان و آرنیکا یه چی دیگه*
دو هوان:آرنیکا*همو بغل کردن*
آرنیکا :دلم واست تنگ شده بود
دو هوان:منم عزیزم
جونگ سوک:سلام عشقم
جونگ یی:سلام عزیزم
یهو جونگ سوک جونگ یی رو بوسید همه اعضا هم اونجا بودن از هم جدا شدن
جونگ یی:جونگ سوک چرا اینجا خجالت کشیدم
جونگ سوک:دلم واسه لبات تنگ شده بود هر جا باشم هم عشقم رو میبوسم
جونگ یی زد به شونه جونگ سوک:ساکت شو*آروم و خجالت زده*
همه خندیدن
ات:اونی چقدر به هم میاین اوپا شما هم به هم میاین ولی نمیدونم چرا آرنیکا بهم نگفت
آرنیکا:در هر صورت که داداشت بهت گفت
ات:خندید
دوباره رفتیم تو بالکن
ات:بچه ها نظرتون راجب ویسگی چیه؟
همه:آرههههه
ات:میرم بیارم
یونگی:منم میام
ویو ات
باهم رفتیم پایین ویسگی با لیوان بیاریم یهو یونگی منو چسبوند به دیوار
ات:یونگی چیکار میکنی؟
یونگی:دلم واسه لبای عشقم تنگ شد
۵ مین بعد
یونگی ازم جدا شد
ات:بریم الان بچه ها شک میکنن
یونگی خندید:آره بریم
رفتیم بالا ویسگی رو رو میز وسط گذاشتیم و لیوانا رو پخش کردیم
دو هوان:پایین خوش گذشت؟
ات و یونگی:خیلی فوضولی
همه خندیدن
۳ ساعت بعد
ویو ات
همه تقریبا مست بودیم البته نه خیلی ساعت رو نگاه کردم دیدم ۵ صبحه
ات:بجه ها بریم بخوابیم ۵ صبحه
همه:شب بخیر
همه رفتیم تو اتاقامون
رفتیم تو اتاق خودمون دیدم یونگی داره میاد سمتم منم رفتم عقب خوردم به دیوار یونگی یه بوسه آروم رو لبم گذاشت
یونگی:امشب قرار نیست بخوابی
ات:یونگی ن......
یونیگ لباشو گذاشت رو لبام و منو برد سمت تخت و.......ادامه دارد
اسلاید دوم لباس جونگ یی و جونگ سوک
اسلاید سوم لباس دو هوان و آرنیکا
اسلاید چهارم عکس هیونا بیب بیب......
لایک و کامنت یادتون نره باباییی تا فردا
۱۱.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.