𝗣𝗮𝗿𝘁⁴²
𝗣𝗮𝗿𝘁⁴²
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
مشتاق رو میون هم گره کرد و آروم گفت:
تهیونگ : من نميفهمم چرا گفتید بیام اینجا همونی؟ اگه مشکلی هست بگید خب....
همونی: ا/ت و دوست داری اما نمیخوای باهاش ازدواج کنی، دلیلتم نایون نیست، چون دیگه فهمیدیم یه روزی نامزدیتم با اون بهم میزنی،خودت بگو منظورت از این کارا چیه؟!
تهیونگ: کدوم کارا؟
این سوالش همونی رو به قدری عصبیش کرد که صورتش در هم فرو رفت و با اخم گفت:
همونی: دوباره باید تکرار کنم دنبال چی هستی؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و حالا نگاهش لحظه ای چرخید رو من و به همونی گفت:
تهیونگ: باور کنید نمیفهمم چرا اینجام،یکی درست توضیح بده بفهمم اینجا چه خبره.
همونی سر تکون داد و گفت:
همونی: صبر کن بهت میگم.
از جا بلند شد و مقابل تهیونگ ایستاد و گفت:
همونی: بذار درست روشنت کنم پسر...فکر نکن ا/ت حرفی زده یا کسی چیزی بهم رسونده، خیلی قبل تر من خودم به رفتارات با ا/ت شک کرده بودم.
تهیونگ کوتاه و عصبی خندید و گفت:
تهیونگ: چه رفتاری؟مگه هر کی واسه خانوادش کاری میکنه یا هواشو داره منظورِ خاصی داره؟
همونی با جدیت بیشتری انگشتش رو مقابلش بالا گرفت و با تاکید گفت:
همونی: تنها دو راه جلو روت میذارم، مجبوری یکیشو انتخاب کنی.
تهیونگ پوزخند زد اما همونی با عصبانیت روی سینه اش ضربه ای زد و با چشم غره ی غلیظی گفت:
همونی: یا باهاش ازدواج میکنی....
جونگ کوک: عه مامان بزرگ، یعنی چی این حرف ها...
شوک سنگینی بهم رسید اونقدر سنگین که تنم افتاد میون آشوب و هراس، همونی با چشم غره به هر سه مون توپید:
همونی: حرفم و قطع نکنين...
نفسی گرفت و دوباره نگاهش تیز شد توی چشمای تهیونگ و حرفاش رو محکم تر به زبون آورد در حالی که تنِ من منجمد شده بود از جمله ی قبلش و هنوز توی شوکِ اون جمله بودم.
همونی: یا از ا/ت فاصله بگیر یا باهاش ازدواج کن تهیونگ. اگه به خاطر من روت نمیشد حرفی بزنی یا خجالت میکشیدی به ا/ت بگی، من دارم جلوی هردوتون میگم تا با خیال راحت تصمیمتو بگیری،میخوای این کارو بکنی....
•پارت چهل و دوم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
مشتاق رو میون هم گره کرد و آروم گفت:
تهیونگ : من نميفهمم چرا گفتید بیام اینجا همونی؟ اگه مشکلی هست بگید خب....
همونی: ا/ت و دوست داری اما نمیخوای باهاش ازدواج کنی، دلیلتم نایون نیست، چون دیگه فهمیدیم یه روزی نامزدیتم با اون بهم میزنی،خودت بگو منظورت از این کارا چیه؟!
تهیونگ: کدوم کارا؟
این سوالش همونی رو به قدری عصبیش کرد که صورتش در هم فرو رفت و با اخم گفت:
همونی: دوباره باید تکرار کنم دنبال چی هستی؟
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و حالا نگاهش لحظه ای چرخید رو من و به همونی گفت:
تهیونگ: باور کنید نمیفهمم چرا اینجام،یکی درست توضیح بده بفهمم اینجا چه خبره.
همونی سر تکون داد و گفت:
همونی: صبر کن بهت میگم.
از جا بلند شد و مقابل تهیونگ ایستاد و گفت:
همونی: بذار درست روشنت کنم پسر...فکر نکن ا/ت حرفی زده یا کسی چیزی بهم رسونده، خیلی قبل تر من خودم به رفتارات با ا/ت شک کرده بودم.
تهیونگ کوتاه و عصبی خندید و گفت:
تهیونگ: چه رفتاری؟مگه هر کی واسه خانوادش کاری میکنه یا هواشو داره منظورِ خاصی داره؟
همونی با جدیت بیشتری انگشتش رو مقابلش بالا گرفت و با تاکید گفت:
همونی: تنها دو راه جلو روت میذارم، مجبوری یکیشو انتخاب کنی.
تهیونگ پوزخند زد اما همونی با عصبانیت روی سینه اش ضربه ای زد و با چشم غره ی غلیظی گفت:
همونی: یا باهاش ازدواج میکنی....
جونگ کوک: عه مامان بزرگ، یعنی چی این حرف ها...
شوک سنگینی بهم رسید اونقدر سنگین که تنم افتاد میون آشوب و هراس، همونی با چشم غره به هر سه مون توپید:
همونی: حرفم و قطع نکنين...
نفسی گرفت و دوباره نگاهش تیز شد توی چشمای تهیونگ و حرفاش رو محکم تر به زبون آورد در حالی که تنِ من منجمد شده بود از جمله ی قبلش و هنوز توی شوکِ اون جمله بودم.
همونی: یا از ا/ت فاصله بگیر یا باهاش ازدواج کن تهیونگ. اگه به خاطر من روت نمیشد حرفی بزنی یا خجالت میکشیدی به ا/ت بگی، من دارم جلوی هردوتون میگم تا با خیال راحت تصمیمتو بگیری،میخوای این کارو بکنی....
•پارت چهل و دوم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۱۰.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.