𝗣𝗮𝗿𝘁⁴¹
𝗣𝗮𝗿𝘁⁴¹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ به جای نگاه به همونی به من نگاه کرد. نگاهی کشدار و به تیزیِ لحظه ای رو داشت که به جونگ کوک خیره شده بود.
منتظر نموندم تا این بارم چیزی بگه که خودش رو تبرئه کنه.
سریع از جا بلند شدم و رفتم جلوش ايستادم.
تیزیِ نگاه جونگ کوک و همونی رو از گوشه چشمم دیدم.
قبل از اینکه کسی حرف بزنه خودم لب باز کردم و برای اولین بار بدون ترس مقابلش ايستادم و گفتم:
ا/ت: بهشون بگو چی از جونم میخوای؟ بگو چرا تو این مدت نذاشتی یه بار آبِ خوش....
جونگ کوک: بشین ا/ت.
اينو جونگ کوک با اخم و جدیت گفت و حرفم رو قطع کرد.
یک خورده بهش نگاه کردم.
با جدیت بیشتری اشاره کرد بشینم.
نگاهم رو ازش گرفتم و برگشتم به طرف همونی که لبخند ریزی روی لبهاش بود ولی نگاهش با هزار معنا و منظور به تهیونگ خیره بود.
نمیخواستم بشينم.
نه تا زمانی که جسارت ايستادن در مقابل این هیولا رو پیدا کرده بودم.
خواستم دوباره به حرف هام ادامه بدم که با سوالِ یهوییِ همونی پاهام و زانوهام سُست شدن.
همونی: ا/ت رو دوست داری تهیونگ
چشمام از حدقه در اومد.
با چشمام نگاه میکردم و با گوشام منتظر بودم جوابش رو بشنوم.
اگه تهیونگ جوابش مثبت باشه، من بازی رو بهش باختم و اگر منفی باشه باز هم بازی رو بهش باختم.
چون در هر صورت من مهره ی سوخته ی اون بودم.
به هیچکس غیر از همونی نگاه نکرد و بعد از کمی مکث که همه خیره شده بودیم بهش، بلاخره لب باز کرد و گفت:
تهیونگ: دوسش دارم اما نه اون چیزی که تو ذهنِ شماست.
نگاهم کشیده شد سمت همونی تا واکنشش رو ببینم.
هنوز رد لبخندش روی لبش بود و به آرومی گفت:
همونی: از کجا میدونی تو ذهنِ ما چیه، یا چه برداشتی از دوست داشتنت داریم؟
تهیونگ: حتما برداشت خاصی داشتین که این جلسه رو راه انداختین.
همونی: من فقط میخوام از زبونِ خودت بشنوم که تو ا/ت رو....
تهیونگ: من مردِ ازدواج با هیچ زنی نیستم همونی...
همونی ابرویی بالا انداخت و من از جوابِ سریع ش ماتم برد.
تهیونگ قبل از هر سوال دیگه ای حرف اصلیش رو به زبون آورد.
همونی اما با این جواب مثل خودم عصبانی شد و گفت:
همونی: پس چرا دنبال ا/تی؟
تهیونگ: کاریش ندارم، نميدونم به شما چی گفته که....
همونی: دروغ نگو تهیونگ.
ساکت ایستاد.
هنوزم به هیچکس غیر از همونی نگاه نمیکرد.
•پارت چهل و یکم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
تهیونگ به جای نگاه به همونی به من نگاه کرد. نگاهی کشدار و به تیزیِ لحظه ای رو داشت که به جونگ کوک خیره شده بود.
منتظر نموندم تا این بارم چیزی بگه که خودش رو تبرئه کنه.
سریع از جا بلند شدم و رفتم جلوش ايستادم.
تیزیِ نگاه جونگ کوک و همونی رو از گوشه چشمم دیدم.
قبل از اینکه کسی حرف بزنه خودم لب باز کردم و برای اولین بار بدون ترس مقابلش ايستادم و گفتم:
ا/ت: بهشون بگو چی از جونم میخوای؟ بگو چرا تو این مدت نذاشتی یه بار آبِ خوش....
جونگ کوک: بشین ا/ت.
اينو جونگ کوک با اخم و جدیت گفت و حرفم رو قطع کرد.
یک خورده بهش نگاه کردم.
با جدیت بیشتری اشاره کرد بشینم.
نگاهم رو ازش گرفتم و برگشتم به طرف همونی که لبخند ریزی روی لبهاش بود ولی نگاهش با هزار معنا و منظور به تهیونگ خیره بود.
نمیخواستم بشينم.
نه تا زمانی که جسارت ايستادن در مقابل این هیولا رو پیدا کرده بودم.
خواستم دوباره به حرف هام ادامه بدم که با سوالِ یهوییِ همونی پاهام و زانوهام سُست شدن.
همونی: ا/ت رو دوست داری تهیونگ
چشمام از حدقه در اومد.
با چشمام نگاه میکردم و با گوشام منتظر بودم جوابش رو بشنوم.
اگه تهیونگ جوابش مثبت باشه، من بازی رو بهش باختم و اگر منفی باشه باز هم بازی رو بهش باختم.
چون در هر صورت من مهره ی سوخته ی اون بودم.
به هیچکس غیر از همونی نگاه نکرد و بعد از کمی مکث که همه خیره شده بودیم بهش، بلاخره لب باز کرد و گفت:
تهیونگ: دوسش دارم اما نه اون چیزی که تو ذهنِ شماست.
نگاهم کشیده شد سمت همونی تا واکنشش رو ببینم.
هنوز رد لبخندش روی لبش بود و به آرومی گفت:
همونی: از کجا میدونی تو ذهنِ ما چیه، یا چه برداشتی از دوست داشتنت داریم؟
تهیونگ: حتما برداشت خاصی داشتین که این جلسه رو راه انداختین.
همونی: من فقط میخوام از زبونِ خودت بشنوم که تو ا/ت رو....
تهیونگ: من مردِ ازدواج با هیچ زنی نیستم همونی...
همونی ابرویی بالا انداخت و من از جوابِ سریع ش ماتم برد.
تهیونگ قبل از هر سوال دیگه ای حرف اصلیش رو به زبون آورد.
همونی اما با این جواب مثل خودم عصبانی شد و گفت:
همونی: پس چرا دنبال ا/تی؟
تهیونگ: کاریش ندارم، نميدونم به شما چی گفته که....
همونی: دروغ نگو تهیونگ.
ساکت ایستاد.
هنوزم به هیچکس غیر از همونی نگاه نمیکرد.
•پارت چهل و یکم•
•یاس•
شرایط:۳۵لایک
فالو کردن نویسنده:)
۶.۹k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.