پارت 12:
پارت 12:
راشل ویو:
دیگه حوالی ساعت ۷ صبح بود که گشنم شد و با ماشین به طرف یه کافه رفتم، همینطور که داشتم میرفتم لرزش زنگ گوشیمو حس کردم اول فکر کردم تهیونگه اما اون نبود (دوست راشل اسمش از این ببعد رایا عه)
رایا بود درسته اصلا یادم رفته بودش!
راشل:الو رایا خوبی؟ چیکار میکنی
رایا:راشل، موضوع مهمی پیش اومده خیلی مهم
راشل:درباره اونه درسته؟ چیزی تونستی پیدا کنی؟
رایا:چرا فقط به رئیس نمیگی اون خیلی زود پدرتو برات پیدا میکنه!
راشل:اگه این اطلاعات درز کنه رایا، من میدونم و تو کسی نباید بفهمه اون مرد پدر من نیست فهمیدی؟
رایا :باشه، یه موقعی به دیدنم بیا
باشه ای گفتم و قط کردم من دنبال پدر واقعیم بودم نه اونی که شوهره مادرمه! وقتی بچه بودم واقعا برام پدری کرد اما الان تحمل اینکه ببینم پدرم پدرم نیست رو ندارم
رفتم داخل کافه یه شیر قهوه داغ با کیک صبحانه و یکم میوه و... سفارش دادم که درسته این دفعه تهیونگ بود بلافاصله جواب دادم
راشل:بله تهیونگ؟
تهیونگ :معلومه هفت صبح کدوم گوری هستی؟
راشل :تهیونگ من تو یه کافه ام
تهیونگ :وایسا چی سریع بیا (یکم بلند)
راشل فکر کرد چه دروغی میتونست به تهیونگ بگه
راشل«ام تهیونگ صب خیلی زود دانشگاهم بهم پیام داد که مدرکمو فرستاده دانشگاه ملی و من منتظرم
تهیونگ دستی به سرش کشید و گفت
:باشه سعی کن به مهمون ها برسی
و قطع کردی اتفاقا تو فقط میخواستی به اون دور همی نرسی! همینطور درحال خوردن بودی که نگاه های سنگین یه ادم حس کردم، سرمو برگردوندم که متوجه چهره دارم و کیوت یکی شدم مطمئن بودم اونو یجا دیدم!
راشل ویو:
دیگه حوالی ساعت ۷ صبح بود که گشنم شد و با ماشین به طرف یه کافه رفتم، همینطور که داشتم میرفتم لرزش زنگ گوشیمو حس کردم اول فکر کردم تهیونگه اما اون نبود (دوست راشل اسمش از این ببعد رایا عه)
رایا بود درسته اصلا یادم رفته بودش!
راشل:الو رایا خوبی؟ چیکار میکنی
رایا:راشل، موضوع مهمی پیش اومده خیلی مهم
راشل:درباره اونه درسته؟ چیزی تونستی پیدا کنی؟
رایا:چرا فقط به رئیس نمیگی اون خیلی زود پدرتو برات پیدا میکنه!
راشل:اگه این اطلاعات درز کنه رایا، من میدونم و تو کسی نباید بفهمه اون مرد پدر من نیست فهمیدی؟
رایا :باشه، یه موقعی به دیدنم بیا
باشه ای گفتم و قط کردم من دنبال پدر واقعیم بودم نه اونی که شوهره مادرمه! وقتی بچه بودم واقعا برام پدری کرد اما الان تحمل اینکه ببینم پدرم پدرم نیست رو ندارم
رفتم داخل کافه یه شیر قهوه داغ با کیک صبحانه و یکم میوه و... سفارش دادم که درسته این دفعه تهیونگ بود بلافاصله جواب دادم
راشل:بله تهیونگ؟
تهیونگ :معلومه هفت صبح کدوم گوری هستی؟
راشل :تهیونگ من تو یه کافه ام
تهیونگ :وایسا چی سریع بیا (یکم بلند)
راشل فکر کرد چه دروغی میتونست به تهیونگ بگه
راشل«ام تهیونگ صب خیلی زود دانشگاهم بهم پیام داد که مدرکمو فرستاده دانشگاه ملی و من منتظرم
تهیونگ دستی به سرش کشید و گفت
:باشه سعی کن به مهمون ها برسی
و قطع کردی اتفاقا تو فقط میخواستی به اون دور همی نرسی! همینطور درحال خوردن بودی که نگاه های سنگین یه ادم حس کردم، سرمو برگردوندم که متوجه چهره دارم و کیوت یکی شدم مطمئن بودم اونو یجا دیدم!
۶.۸k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.