من دوریاکی اونم
من دوریاکی اونم
پارت چهارم
ویو نویسنده :
مایکی شب ا.ت رو میبره خونه خودشون و شب هم موقع خواب ا.ت رو بغل میکنه . اما هم تو اون حالت ازشون عکس گرفته بود .
فردا صبح
مایکی به دراکن گفته بود که به باجی و کازوتورا و چیفویو و (مارنی : چون باجی یکی از کراشای اعظم منه تو اون دعوا ی هالووین خونین نمیمیره و کازوتورا هم باهاشون اشتی میکنه ببخشید اومدم وسط فحشم ندین الان ادامه اش رو مینویسم ) میتسویا و هاکای و ناهویا و سویا و پاه.چین و په.چین و تاکهمیچی و هینا و ... ( دیگه بقیه بر و بچه ها ) رو دعوت کرده بود بیان خونه ی مایکی اینا که با ا.ت اشنا بشن .
باجی ( با حرارت ) : مایکی من هنوز باور نکردم . این یه بازی کثیف هست که شروع کردی تا من رو بازی بدی .
مایکی : چرا باید بخوام شما رو بازی بدم .
همه به جز خود مایکی و دراکن : چون ازار داری .
مایکی : همتون خفه شید .
پاه.چین : مایکی حالا نگفتی چیشد عاشقش شدی .
مایکی : هیچی همینجوری .
میتسویا : بیخیال مایکی تو همینجوری عاشق نمی شی راستشو بگو .
خب ا.ت هم که پاش از شب تا حالا بهتر شده بود و میتونست راه بره همراه با اما و هینا وسط بحث پسرا با سینی های شربت وارد شدند .
همه چرخیدن سمت ا.ت و رو ا.ت زوم کردن .
ا.ت : سلام . صبح بخیر .
همه باهم : سلام .
دخترا سینی های شربت رو روی میز گذاشتن و نشستن .
کازوتورا : صبح بخیر ا.ت چان اسم من کازوتورا ست .
ا.ت : اهان ... ( با لحن خب که چی )
همه داشتن به زور جلوی خندشون رو میگرفتن که مایکی یهو بلند خندید و بقیه هم دل تو دل هم دادن و خندیدن .
بعد همه یکی یکی خودشون رو معرفی کردن و با هم گفتن و خندیدن .
بعد اِما عکسی رو که از ا.ت و مایکی گرفته بود رو به دراکن و میتسویا و باجی نشون داد . که از خنده جر خوردن .
دراکن : خاک تو سرت مایکی .
باجی : این چیزا از تو بعید بود مایکی .
میتسویا : مایکی داری چیزای جدید رو میکنی .
مایکی : چی شده ؟
اِما عکس رو به ا.ت و مایکی نشون داد .
مایکی : اما می کشمت
چند ساعت بعد همه رفته بودن و ا.ت و مایکی نشسته بودن و باهم حرف میزدن .
ا.ت : مایکی من باید برم خونه خودم . دیگه زیاد اینجا موندم .
مایکی : کی ؟
ا.ت : الان .
مایکی : چرا ؟
ا.ت : چون اونجا خونمه .
رسیدن به خونه ا.ت :
وقتی به خونه ا.ت رسیدن مایکی رو کاناپه نشست و ا.ت رفت چند تا خوراکی اورد و اونم پیش مایکی نشست .
مایکی : خونت خیلی خوشگل و مرتبه .
ا.ت : ممنون .
ا.ت مایکی رو برد اتاقش تا از البوم عکس دوستاشو نشون مایکی بعد بهش گفت ...
ا.ت : یه روز منم دوستامو دعوت میکنم تا باهات اشنا شون کنم .
بعد برگشتن به پذیرایی و ا.ت یه فیلم گذاشت و به مایکی گفت یه حموم بیس دقیقه ای میگیره و میاد .
پارت چهارم
ویو نویسنده :
مایکی شب ا.ت رو میبره خونه خودشون و شب هم موقع خواب ا.ت رو بغل میکنه . اما هم تو اون حالت ازشون عکس گرفته بود .
فردا صبح
مایکی به دراکن گفته بود که به باجی و کازوتورا و چیفویو و (مارنی : چون باجی یکی از کراشای اعظم منه تو اون دعوا ی هالووین خونین نمیمیره و کازوتورا هم باهاشون اشتی میکنه ببخشید اومدم وسط فحشم ندین الان ادامه اش رو مینویسم ) میتسویا و هاکای و ناهویا و سویا و پاه.چین و په.چین و تاکهمیچی و هینا و ... ( دیگه بقیه بر و بچه ها ) رو دعوت کرده بود بیان خونه ی مایکی اینا که با ا.ت اشنا بشن .
باجی ( با حرارت ) : مایکی من هنوز باور نکردم . این یه بازی کثیف هست که شروع کردی تا من رو بازی بدی .
مایکی : چرا باید بخوام شما رو بازی بدم .
همه به جز خود مایکی و دراکن : چون ازار داری .
مایکی : همتون خفه شید .
پاه.چین : مایکی حالا نگفتی چیشد عاشقش شدی .
مایکی : هیچی همینجوری .
میتسویا : بیخیال مایکی تو همینجوری عاشق نمی شی راستشو بگو .
خب ا.ت هم که پاش از شب تا حالا بهتر شده بود و میتونست راه بره همراه با اما و هینا وسط بحث پسرا با سینی های شربت وارد شدند .
همه چرخیدن سمت ا.ت و رو ا.ت زوم کردن .
ا.ت : سلام . صبح بخیر .
همه باهم : سلام .
دخترا سینی های شربت رو روی میز گذاشتن و نشستن .
کازوتورا : صبح بخیر ا.ت چان اسم من کازوتورا ست .
ا.ت : اهان ... ( با لحن خب که چی )
همه داشتن به زور جلوی خندشون رو میگرفتن که مایکی یهو بلند خندید و بقیه هم دل تو دل هم دادن و خندیدن .
بعد همه یکی یکی خودشون رو معرفی کردن و با هم گفتن و خندیدن .
بعد اِما عکسی رو که از ا.ت و مایکی گرفته بود رو به دراکن و میتسویا و باجی نشون داد . که از خنده جر خوردن .
دراکن : خاک تو سرت مایکی .
باجی : این چیزا از تو بعید بود مایکی .
میتسویا : مایکی داری چیزای جدید رو میکنی .
مایکی : چی شده ؟
اِما عکس رو به ا.ت و مایکی نشون داد .
مایکی : اما می کشمت
چند ساعت بعد همه رفته بودن و ا.ت و مایکی نشسته بودن و باهم حرف میزدن .
ا.ت : مایکی من باید برم خونه خودم . دیگه زیاد اینجا موندم .
مایکی : کی ؟
ا.ت : الان .
مایکی : چرا ؟
ا.ت : چون اونجا خونمه .
رسیدن به خونه ا.ت :
وقتی به خونه ا.ت رسیدن مایکی رو کاناپه نشست و ا.ت رفت چند تا خوراکی اورد و اونم پیش مایکی نشست .
مایکی : خونت خیلی خوشگل و مرتبه .
ا.ت : ممنون .
ا.ت مایکی رو برد اتاقش تا از البوم عکس دوستاشو نشون مایکی بعد بهش گفت ...
ا.ت : یه روز منم دوستامو دعوت میکنم تا باهات اشنا شون کنم .
بعد برگشتن به پذیرایی و ا.ت یه فیلم گذاشت و به مایکی گفت یه حموم بیس دقیقه ای میگیره و میاد .
۱.۵k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.