آیا این عشق واقعی است؟
آیا این عشق واقعی است؟
part16🍒🍓
لیا:نمیدونم باید برم بیمارستان از دکترش بپرسم راستی شوگا!
شوگا:بله
لیا:من خیلی رک حرفمو میزنم و الان هم میگم که تو بایس منی و فهمیدیم این چند روزه داری عشقت رو نسبت به من نشون میدی
ات:روانپزشکی هم خونده لیا خیلی خرخونی
و شوگا که عین چی دهنش وا مونده لبای لیا رو یه بوسه میزنه
ات:لیا قلبم درد میکنه
لیا:ایراد نداره اولش اینجوریه بعد خوب میشه فعلا من برم بیمارستان شوگا منو میرسونی؟
شوگا:شرط داره
لیا:چه شرطی؟
شوگا:دوست دخترم بشی
لیا:باشه
شوگا:خرج و مخارجی داره
لیا:باشه
شوگا:باشه پاشو بریم برسونمت
لیا:بریم
ات:جیمین
جیمین:جونم
ات:میشه بغلم کنی میخوام بخوابم
جیمین:باشه پسرا برید بیرون
پسرا:باشه
جیمین ات رو سفت بغل کرد و هر چن دیقه یه بار دستشو رو قلب ات میزاشت که مثلا دوباره کند نشه شب شد خوابیدن صب که بیدار شدن همه باهم راه افتادن به سمت ویلا تو جنگل. جیمین و جیهوپ و تهیونگ و ات تو یه گروه بودن و جیمین راننده گروه تهیونگ هم کنار جیمین و جیهوپ عقب کنار ات تو راه بودن که یهو
جیهوپ:اممممم جیمین؟
جیمین:بله
جیهوپ ات یه زره حالش بده رنگش پریده
جیمین به بقیه ماشین ها با دست نشون داد که میخوان بزنن بغل جیمین تا ماشین رو زد بغل سریع پیاده شد رفت پیش ات
جیمین:ات خوبی؟
ات:اوهوم اره
جیمین دستشو زیر لباس ات کرد و روی قلبش گزاشت
جیمین:ترسیدی؟آخه قلبت تند تند میتپه
ات:یه زره میترسم چون از بارون میترسم
جیمین سر ات رو بوس کرد
جیمین:نترس عزیزم ما پیشتیم
ات:باشه
و راه افتادن به سمت ویلا وقتی رسیدن ات گفت میره تو جنگل که یهو صدای جیغ از جنگل اومد جیمین هم داشت بدمینتون بازی میکرد که یهو تعجب کرد ات رو دید داره به سمتش میدوه و خیلی ترسیده که یهو افتاد زمین......
part16🍒🍓
لیا:نمیدونم باید برم بیمارستان از دکترش بپرسم راستی شوگا!
شوگا:بله
لیا:من خیلی رک حرفمو میزنم و الان هم میگم که تو بایس منی و فهمیدیم این چند روزه داری عشقت رو نسبت به من نشون میدی
ات:روانپزشکی هم خونده لیا خیلی خرخونی
و شوگا که عین چی دهنش وا مونده لبای لیا رو یه بوسه میزنه
ات:لیا قلبم درد میکنه
لیا:ایراد نداره اولش اینجوریه بعد خوب میشه فعلا من برم بیمارستان شوگا منو میرسونی؟
شوگا:شرط داره
لیا:چه شرطی؟
شوگا:دوست دخترم بشی
لیا:باشه
شوگا:خرج و مخارجی داره
لیا:باشه
شوگا:باشه پاشو بریم برسونمت
لیا:بریم
ات:جیمین
جیمین:جونم
ات:میشه بغلم کنی میخوام بخوابم
جیمین:باشه پسرا برید بیرون
پسرا:باشه
جیمین ات رو سفت بغل کرد و هر چن دیقه یه بار دستشو رو قلب ات میزاشت که مثلا دوباره کند نشه شب شد خوابیدن صب که بیدار شدن همه باهم راه افتادن به سمت ویلا تو جنگل. جیمین و جیهوپ و تهیونگ و ات تو یه گروه بودن و جیمین راننده گروه تهیونگ هم کنار جیمین و جیهوپ عقب کنار ات تو راه بودن که یهو
جیهوپ:اممممم جیمین؟
جیمین:بله
جیهوپ ات یه زره حالش بده رنگش پریده
جیمین به بقیه ماشین ها با دست نشون داد که میخوان بزنن بغل جیمین تا ماشین رو زد بغل سریع پیاده شد رفت پیش ات
جیمین:ات خوبی؟
ات:اوهوم اره
جیمین دستشو زیر لباس ات کرد و روی قلبش گزاشت
جیمین:ترسیدی؟آخه قلبت تند تند میتپه
ات:یه زره میترسم چون از بارون میترسم
جیمین سر ات رو بوس کرد
جیمین:نترس عزیزم ما پیشتیم
ات:باشه
و راه افتادن به سمت ویلا وقتی رسیدن ات گفت میره تو جنگل که یهو صدای جیغ از جنگل اومد جیمین هم داشت بدمینتون بازی میکرد که یهو تعجب کرد ات رو دید داره به سمتش میدوه و خیلی ترسیده که یهو افتاد زمین......
۳.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.