امر کردی که برو چشم اطاعت کردم

امر کردی که برو، چَشم ، اطاعت کردم
پای خود را به درِ خانه هدایت کردم

خبر از آینه قرآن و کمی آب نبود
به خداحافظی تلخ قناعت کردم

باز دندان به جگر بردم از این حال خراب
مثل هر بار شکستم وَ نجابت کردم

گله کم نیست ولی حوصله کمتر دارم
چون به بی مهری آن قلب تو عادت کردم

چمدان دست من و خنده به لبهای تو بود
شاد بودی و من اظهار رضایت کردم

رفتم از قلب تو اما دل من پیش تو ماند
من به هر کس که تو را دیده حسادت کردم

بی تو عمریست که در خلوت تنهایی خود
محضر غصه ی تو عرض ارادت کردم

آخرین سطر ورق آمد و ناگفته زیاد
به همین گفتن یک جمله کفایت کردم

دوستت دارم و هر شب به تو می اندیشم
آه شرمنده اگر باز جسارت کردم
دیدگاه ها (۱)

‍ کلافه خسته و تنها در این شبهای تکراریاز این پهلو به آن په...

مرا راه گلو ای بغض غم، وا می کنی یا نهبرایم چاره ای جز گریه ...

می روم لایق من گرمی آغوشت نیستعطر محزونِ تنم درخورِ تن پوشت ...

آمدی...معجزه ای بود مداوا شدنمگم شدن در خودم و پیش تو پیدا ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط