پارت(10)💔😔🌄
پارت(10)💔😔🌄
*در خونه زده شد و ته رفت در و باز کنه که سوا سریع اومد داخل*
همه بلند شدن
سوا:د..دخترم*گریه*
یورا:هع دخترم؟ از کی تا حالا دخترتم*بغض*
سوا:م..من اشتباه کردم
یورا:تازه فهمیدی؟
سوا:ب..بب
یورا:چیه اومدی معذرتخواهی؟
شوگا:م..ما اشتباه میکردیم
ته:بعد این همه مدت تازه فهمیدی؟
شوگا:ه..همش کار مادرم بود ا..اون اینکارو کرد*بغض*
ته:چی اون چیکار کرد؟ به بچش اهمیت نداد؟ اونو کتک زد؟نمیزاش با بچه های دیگه بازی کنه؟ روی رست بچشو میسوزود تا تنبیهش کنه؟ همه اونا کار مادرت بود عاره؟*داد*
یورا دیگه نتونست بغضشو نگه داره و زد زیر گریه ته هم دیگه نمیتونست زجر کشیدن دخترک و ببینه و اونو بغلش کرد
ته:چیه اومدین دوباره زجرش بدین اره؟؟
نامی:ته اروم باش
ته:چطور اروم باشم ها؟بگو دیگه چطوری؟همینطوری بچه رو ول کردن به امان خدا بعد الان اوندن مبگن اشتباه کردن این موقع پشیمونی دیگه دیر شده بهتره برین
یورا از بغل ته اوند بیرون و خواست بره توی اتاقش که :
*شوگا زانو زد*ب..بخدا غلط کردم ، من اشتباه میکردم دیر فهمیدم که ت..تو..
یورا رفت توی اتاقش و درم بست و بلند بلند گریه میکرد
شوگا هم خیلی ناراحت بود دیگه طاقت نداشت و افتار روی زمین
پسرا سریع رفتن پیشش
جین:ش..شوگا خوبی؟
جیمین:هیونگ حالت خوبه؟
شوگا دیگه نای حرف زدن نداشت همه ی درداشو تا الان توی خودش جمع کرده بود دیگه تحمل نداشت
همیشه فکر اینو میکرد که ی جای کار میلنگه ولی نمیدونست ای داستان از بیخ درست نبوده و همیشه نباید حرفای کسیو باور کنه حتی مادرش، کسی که بزرگش کرده بود باعث و بانی این کار بود ..
نامی:بلند شین ببریمش بیمارستان
شوگا همه توانشو جمع کرد و میخواست بره پیش یورا:کمکم کنین برم پیشش
جیهوپ:شوگا حالت خوب نیست بلد شو بریم بیما ...
شوگا:باشه خودم میرم
خواست بلند بشه که دوباره افتاد ، سوا سریع رفت پیشش:
خ..خوبی؟
شوگا:کمکم کن بلند بشم
سوا بهش کمک کرد خواستن که برن،
ته:نمیزارم برین
شوگا به حرفش گوش نداد و به راهش ادامه داد
ته:گفتم تو جایی نمیری
شوگا:دختر خودمه دوست دارم
ته:هع تازه فهمیدی ی دختر دیگه هم داری اره؟
شوگا:اره اره تازه فهمیدم
ته:باشه ولی خیلی دیره دیگه نمیزارم الان اون دختر منه اختیارشم دست منه ، تو کی براش پدری کردی ها؟ که الان اومدی صاحبش شدی؟
شوگا:/تهیونگ راست میگفت من براش پدری نکردم بیشتر براش شبیه ناپدری بدجنس بودم تا ی پدر واقعی ..
شوگا دیگه نتونست تحمل کنه و از حال رفت .
جین:شوگاااا...
...
*در خونه زده شد و ته رفت در و باز کنه که سوا سریع اومد داخل*
همه بلند شدن
سوا:د..دخترم*گریه*
یورا:هع دخترم؟ از کی تا حالا دخترتم*بغض*
سوا:م..من اشتباه کردم
یورا:تازه فهمیدی؟
سوا:ب..بب
یورا:چیه اومدی معذرتخواهی؟
شوگا:م..ما اشتباه میکردیم
ته:بعد این همه مدت تازه فهمیدی؟
شوگا:ه..همش کار مادرم بود ا..اون اینکارو کرد*بغض*
ته:چی اون چیکار کرد؟ به بچش اهمیت نداد؟ اونو کتک زد؟نمیزاش با بچه های دیگه بازی کنه؟ روی رست بچشو میسوزود تا تنبیهش کنه؟ همه اونا کار مادرت بود عاره؟*داد*
یورا دیگه نتونست بغضشو نگه داره و زد زیر گریه ته هم دیگه نمیتونست زجر کشیدن دخترک و ببینه و اونو بغلش کرد
ته:چیه اومدین دوباره زجرش بدین اره؟؟
نامی:ته اروم باش
ته:چطور اروم باشم ها؟بگو دیگه چطوری؟همینطوری بچه رو ول کردن به امان خدا بعد الان اوندن مبگن اشتباه کردن این موقع پشیمونی دیگه دیر شده بهتره برین
یورا از بغل ته اوند بیرون و خواست بره توی اتاقش که :
*شوگا زانو زد*ب..بخدا غلط کردم ، من اشتباه میکردم دیر فهمیدم که ت..تو..
یورا رفت توی اتاقش و درم بست و بلند بلند گریه میکرد
شوگا هم خیلی ناراحت بود دیگه طاقت نداشت و افتار روی زمین
پسرا سریع رفتن پیشش
جین:ش..شوگا خوبی؟
جیمین:هیونگ حالت خوبه؟
شوگا دیگه نای حرف زدن نداشت همه ی درداشو تا الان توی خودش جمع کرده بود دیگه تحمل نداشت
همیشه فکر اینو میکرد که ی جای کار میلنگه ولی نمیدونست ای داستان از بیخ درست نبوده و همیشه نباید حرفای کسیو باور کنه حتی مادرش، کسی که بزرگش کرده بود باعث و بانی این کار بود ..
نامی:بلند شین ببریمش بیمارستان
شوگا همه توانشو جمع کرد و میخواست بره پیش یورا:کمکم کنین برم پیشش
جیهوپ:شوگا حالت خوب نیست بلد شو بریم بیما ...
شوگا:باشه خودم میرم
خواست بلند بشه که دوباره افتاد ، سوا سریع رفت پیشش:
خ..خوبی؟
شوگا:کمکم کن بلند بشم
سوا بهش کمک کرد خواستن که برن،
ته:نمیزارم برین
شوگا به حرفش گوش نداد و به راهش ادامه داد
ته:گفتم تو جایی نمیری
شوگا:دختر خودمه دوست دارم
ته:هع تازه فهمیدی ی دختر دیگه هم داری اره؟
شوگا:اره اره تازه فهمیدم
ته:باشه ولی خیلی دیره دیگه نمیزارم الان اون دختر منه اختیارشم دست منه ، تو کی براش پدری کردی ها؟ که الان اومدی صاحبش شدی؟
شوگا:/تهیونگ راست میگفت من براش پدری نکردم بیشتر براش شبیه ناپدری بدجنس بودم تا ی پدر واقعی ..
شوگا دیگه نتونست تحمل کنه و از حال رفت .
جین:شوگاااا...
...
۹۶.۴k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.