او شوق نوشتن را به من میداد حتی وقت هایی که نمی توانستم ی
او شوق نوشتن را به من میداد حتی وقت هایی که نمی توانستم یا نمیخواستم بنویسم..از من میخواست دست از نوشتن بر ندارم،از من میخواست ادامه دهم،میخواست که شاد باشم امید داشته باشم..! و شاید من..و شاید من به همان امید زنده بودم..امید فردای بهتر..ولی خودش انگار به این فردا اعتقاد نداشت..
از لابلای حرف هایش میشد فهمید که دردی را به دوش میکشد و یا حتی شاید زخمی را یا شاید هم شکستی را و هرگاه حالش را میپرسیدی تنها پاسخش میگذرد بود..ولی با تمام اینان به من امید میداد که تلاش کنم..ادامه دهم..و شاد باشم..!
_نصحیت ها و حرف هاش مثل دکتری بود که میگفت سیگار نکش ولی خودش سیگاریه.
«من نوشت»
"ر.کاف"
از لابلای حرف هایش میشد فهمید که دردی را به دوش میکشد و یا حتی شاید زخمی را یا شاید هم شکستی را و هرگاه حالش را میپرسیدی تنها پاسخش میگذرد بود..ولی با تمام اینان به من امید میداد که تلاش کنم..ادامه دهم..و شاد باشم..!
_نصحیت ها و حرف هاش مثل دکتری بود که میگفت سیگار نکش ولی خودش سیگاریه.
«من نوشت»
"ر.کاف"
۱۳.۷k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.