رمانهمسراجباری پارتشصت و ششم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصت و ششم
داد زدم احسااااان.
نمیدونم اصال کی قطع کرده بود این پسره دیوونه.من حتی یه بارم از این فکرا نکرده بودم واقعا من غلط بکنم برم
سمت دختر جماعت دیگه توبه کردم هیچ دختری رو نخوام و دوست نداشته باشم.
پاشدم رفتم تو حال آنا روی زمین نشسته بود و به دیوار تکیه داده بود و دستش با او باندای روی صورتش دلم براش
سوخت متوجه نگام شد. و روشو سمتم کرد قرمزی چشاش هنوزم کم نشده بود اگه تا چهل و هشت ساعت کم نشه
باید عمل شه.
هنوزم باهام سر سنگینه و مث قبل نیس.
-آنا سالمتو خوردی؟
-نمیخوام درد داره￾ساعت یازده و نیمه باید ده قطره رو میریختی تو دماغت￾اینا چیه دستت گرفتی؟
-معلومه پس دست توئه￾مگه دست خودته.
آره صدرصد.
و رفتم سمتش آنا برو بخواب رو تخت و لج بازی ممنوع تو باید گوش کنی
-اگه الزم باشه حتما میشکنم￾نمیخوام گوش کنم میخوای چکارم کنی ؟این دفع پامو بشکنی؟
-نمیخوام￾آنا پاشو
-لوس ننر
نظرلطفته.
رفتم نزدیک و با یه حرکت بغلش کردمو بردم سمت اتاقم دستو پا میزد و جیغ خندم گرفته بود ازاین همه لج
بازیش. یهو با دست چشمامو گرفت و گفت
بزززززارم زمین
نمیزارم
ونمیزارم من هم زمان شد به خوردن نوک پام به لبه تخت و جیغ بلند آنا که دقیقا افتام روش.
هردو شوکه شده به هم نگاه میکردیم چشمام دقیقا روی دوتا تیله مشکی متحرک افتاده بود چقد اینا سیاه بودن
غرق شده بودم حتی گذر زمانو حس نکردم با تکونای آنا سرمو انداختم پایین و از روش بلند شدم.
عصبی نبودم اماواسه پیش بردن کارم خودمو عصبی نشون دادم دیگه شورشو در اوردی هرچی هیچی نمیگم هرچی
باهات راه میام وایسا اینجا برم اون دارو های کوفتی تو بیارم.بدون نگاه کردن بهش دارو هارو برداشتم رفتم
سمتش.نشستم رو تخت و سرشو گذاشتم رو پام به آرومی چسب پانسمانو باز کردم همون کارایی ک دکتر گفت.
جوابی ندادم.چون داشتم نگاه دماغ آنا که فوق العاده ورم کرده بود میکردم آریاخدا دستتو بشکنه ببین چی سر این￾آریا تورو خدا آروم بریز ببین اصال غلط کردم میشه بزاریش کنار.
طفل معصوم اوردی.در قطره رو باز کردم گرفتم رو بروی دماغ آنا که دستمو گرفت
آنا ببین دیوونه بازی در نیار اعصاب ندارم .انگار ترسید و دستشو انداخت و باید دوقطره تو سوراخ سمت راست و دو
تای دیگه ام واسه سمت چپی.اولی ریختم اشک از چشاش سرازیر شد اما چیزی نگفت دومی رو ریختم یه آی با
بغض و گریه گفت. دستشو کهه مشت کرده بود گذاشته بود روی شکمش و گرفتم تو دستم.
Comments please ^_^
دیدگاه ها (۲)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصت وهفتمآنا آروم باش به این فکر کن ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصت و هشتمسرمو بلند کردم ک دیدم بله ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصت و پنجمرو سر خودشون میارن آروم رو...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_شصت و چهارمرفتم باالی سرش نشستمو قطر...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁴-باید بریم خونه، اینجا سرده.....مریضی...

SENARIO :: The Hunters Lave for the Devil :: PART :: 15.

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 15ویو جونکوکاون شب هیچ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط