خندم گرفته بود ازش...
خندم گرفته بود ازش...
یونگ سوک رو بغل کردم
_بریم ببینیم لباسای جدیدت چطورن
در ورودیو باز کردم...چندتا کارتن پشت در بود...دونه دونه اوردمشون داخل و یونگ سوک رو خوابوندم روزمین و همه کارتنا رو باز کردم...
با دیدن لباسا ذوق کردم...همشونو در اوردم وچیدم رو زمین...
_کدومشو تنت کنم؟
یه پیرهن حوله ای قرمز با شلوار ستش که مشکی بود ورداشتم
_فکر میکنم این خوشگل باشه
تیشرتی که ته تنش کرده بود رو در اوردم و لباسوتنش کردم...شروع کرد به گریه کردن...
_عه پسر لوس...
استینشو مرتب کردم و بغلش کردم
_بیا...تموم شد....گریه نکن دیگه
گریه ش قطع نمیشد
_فکر کنم پسر خوشتیپم گشنشه...بریم بهت غذا بدم
راه افتادم سمت اتاق ته و تقه ای به در زدم
+بیا تو...
رفتم داخل دیدم دراز کشیده بود رو تخت...
_میگم کدوم اتاق خالیه به یونگ سوک شیر بدم؟
یکم خودشو کنار کشید
+اینجا
_نه اینجا که نمیشه
+واقعا دلیل خجالت کشیدنتو نمیفهمم رائل...
گریه یونگ سوک بیشتر شد...
ته با صدای بلندتر گفت:
+رائل بیا بهش شیر بده من نگات نمیکنم اصلا...سرم ترکید از گریه این بچه...
یونگ سوک رو گذاشتم رو تخت و پشتمو کردم به ته
+چرا پشت میکنی به من؟
_خودت گفتی نگاه نمیکنی... اینجوری خوبه
و به یونگ سوک شیر دادم که گریه ش قطع شد
+مثل خودت بد اخلاقه
پوزخند زدم
_دقیقا مثل خودته...اینو باور کن
سرشو اورد بالا و رو به یونگ سوک گفت:
+جای منم شیر بخور پسرم...
برگشتم سمتش ومحکم زدم به بازوش که ادامه داد
+جای من نخور...پسرم...
پشت چشمی براش نازک کردم که خندید
یونگ سوک رو بغل کردم
_بریم ببینیم لباسای جدیدت چطورن
در ورودیو باز کردم...چندتا کارتن پشت در بود...دونه دونه اوردمشون داخل و یونگ سوک رو خوابوندم روزمین و همه کارتنا رو باز کردم...
با دیدن لباسا ذوق کردم...همشونو در اوردم وچیدم رو زمین...
_کدومشو تنت کنم؟
یه پیرهن حوله ای قرمز با شلوار ستش که مشکی بود ورداشتم
_فکر میکنم این خوشگل باشه
تیشرتی که ته تنش کرده بود رو در اوردم و لباسوتنش کردم...شروع کرد به گریه کردن...
_عه پسر لوس...
استینشو مرتب کردم و بغلش کردم
_بیا...تموم شد....گریه نکن دیگه
گریه ش قطع نمیشد
_فکر کنم پسر خوشتیپم گشنشه...بریم بهت غذا بدم
راه افتادم سمت اتاق ته و تقه ای به در زدم
+بیا تو...
رفتم داخل دیدم دراز کشیده بود رو تخت...
_میگم کدوم اتاق خالیه به یونگ سوک شیر بدم؟
یکم خودشو کنار کشید
+اینجا
_نه اینجا که نمیشه
+واقعا دلیل خجالت کشیدنتو نمیفهمم رائل...
گریه یونگ سوک بیشتر شد...
ته با صدای بلندتر گفت:
+رائل بیا بهش شیر بده من نگات نمیکنم اصلا...سرم ترکید از گریه این بچه...
یونگ سوک رو گذاشتم رو تخت و پشتمو کردم به ته
+چرا پشت میکنی به من؟
_خودت گفتی نگاه نمیکنی... اینجوری خوبه
و به یونگ سوک شیر دادم که گریه ش قطع شد
+مثل خودت بد اخلاقه
پوزخند زدم
_دقیقا مثل خودته...اینو باور کن
سرشو اورد بالا و رو به یونگ سوک گفت:
+جای منم شیر بخور پسرم...
برگشتم سمتش ومحکم زدم به بازوش که ادامه داد
+جای من نخور...پسرم...
پشت چشمی براش نازک کردم که خندید
۶.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.