من مطمئنم جیمین یه چیزی میدونسته به من نگفته

من مطمئنم جیمین یه چیزی میدونسته به من نگفته...
جیمین به سقف نگاه کرد و لبخند زد... واقعا توی این وضعیت چطور ‌میتونست اینقد خونسرد باشه؟
+چرا چیزی بهم نگفتی؟
جیمین ابروشو داد بالا
+چون این دختر بیچاره رو اذیت کردی
ته پوزخند زد
+تو طرف منی یا رائل؟
+طرف مظلوم...
دوباره پوزخند زد و از جیمین فاصله گرفت
+دیدی ‌چقدر‌عذاب کشیدم جیمین... جایی نبود که نگشته باشم دنبال رائل...چطور تونستی ازم مخفی کنی...
+من عذاب کشیدنای رائلم دیدم...
+خب چرا به من نگفتی که نزارم سختی بکشه؟
_من بهش گفتم...
ته رو کرد سمتم
+ازش طرفداری نکن
_من نمیخواستم بفهمی یونگ‌سوک بچه‌توعه...اصلا نمیخواستم بفهمی کجا زندگی میکنم...بخاطر همین به جیمین گفتم بهت چیزی‌نگه
پوزخند زد
+کار‌همتون شده دروغ گفتن...نمیدونم‌ باید به کی اعتماد کنم...
جیمین گفت:
+این دوری واسه جفتتون لازم بود
ته داد زد:
+تو‌نمیتونی بگی چی واسه من لازمه...
جیمین ساکت شد...
_ته...الان که من اینجام...چرا اینجوری میکنی
ازجاش‌پاشد و دوباره رفت سمت جیمین ویقشو‌ گرفت
+اگه به احترام رفاقتمون نبود همینجا ‌خونتو‌میریختم...خائن...
جیمین پوزخند زد
+بزن تو‌گوشم... هرکاری ‌دوست داری بکن...ولی‌من اگه بازم برگردم به عقب به‌تو‌چیزی‌نمیگم...چون‌تو رفتارت اشتباهه و‌انگار نمیخوای‌درستش کنی...
یونگ سوک رو گذاشتم زمین و رفتم بینشون و از هم جداشون کردم
و صورت ته رو بین دستام گرفتم
_به‌من نگاه کن یه دقیقه...
بهم زل زد...فکش‌میلرزید...
_اروم باش...
جیمین پوزخند زد
+من میرم...
راه افتاد سمت در...
+لباساییم که گفتی دم‌دره...ور دارین...
ورفت بیرون...
ته همونطوری بهم زل زده بود
لبخندزدم
_خوبی؟
یهو دستشو گذاشت پشت گوشم و عمیق لبامو بوسید...و خودشو ازم جدا کرد...
سر جام خشکم زده بود...
+دارم رو‌خودم کار‌میکنم رائل...ببخشید اگه میترسونمت یا ناراحتت میکنم با حرفام...من فقط...
اینسری من اروم لباشو‌بوسیدم...
بهش زل زدم...لبخند زد و‌اومد سمتم...عقب عقب رفتم
+انگار چشات یه چیزی میخواد...
با لبخند سرمو‌تکون دادم
_نه نمیخواد...
خوردم به دیوار...
جلوم وایساد و‌دستشو گذاشت کنار سرم...
+مطمنی نمیخواد؟
یهو صدای جیغ یونگ سوک بلند شد...
دوییدم سمتش و بغلش کردم...تا بغلش‌کردم اروم شد
ته کلافه دستی به صورتش کشید
+من میرم بخوابم
خندیدم...
_ناراحت نباش از اینکه اخلاقش مثل‌توعه...
چیزی‌نگفت و‌رفت تو اتاقش
#صدای_تو
# 63
دیدگاه ها (۰)

خندم گرفته بود ازش...یونگ سوک رو بغل کردم_بریم ببینیم لباسای...

سرمو به نشونه تاسف تکون دادم_پدری که اینقد بی ادب باشه بچه ش...

هرچی میگفتم جواب نمیداد...فقط بهم زل زده بود...به سقف نگاه ک...

بفرسته.......بچگونه دیگه......فقط زودتر......و گوشیو قطع کرد...

=کای پسر ته نیست شما میتونید با هم باشیدکه ته گفت_تو چیمیگی=...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط