هرچی میگفتم جواب نمیداد...فقط بهم زل زده بود...به سقف نگا
هرچی میگفتم جواب نمیداد...فقط بهم زل زده بود...به سقف نگاه کردم اشکام نریزن
_اگه دخترا نبودن...یه بلایی سر خودمواین بچه میاوردم...باورت میشه به یونگ سوک شیر نمیدادم؟نمیخواستم باشه...در این حد دلم سنگ شده بود
اشکام سرازیر شد رو گونه هام...
_چرا؟ فقط بخاطر اینکه توبهم اعتماد نداشتی...
یونگ سوک رو خوابوند رو زمین ومحکم بغلم کرد
+من باعث شدم اینقد سختی بکشی...بهت قول میدم جبرانش کنم رائل...
_جبران نمیخوام ازت...فقط میخوام پدر خوبی برا یونگ سوک باشی که منم بخاطر بلاهایی که سرش اوردم دیگه عذاب وجدان نداشته باشم...
خودشو ازم جدا کرد و دستمو گرفت
+یه شوهر خوب برای تو...یه پدرخوب برای یونگسوک
لبخند زدم
_یه پدر خوب برای یونگ سوک...
دستشو کشید روی صورتم واشکامو پاک کرد...
+یه شوهرخوب برای تو...
واروم اومد سمتم و گونه مو بوسید...خجالت کشیدم
زد زیر خنده
+هنوزم خجالت میکشی؟..
چیزی نگفتم
+این بچه...
و ساکت شدبه زور جلوی خندشو گرفته بود... با صدای بلند گفتم:
_هیییی سر به سرم نذاررررر
دستاشو حلقه کرد دور شونه م و مثل گربه سرشو کرد توگردنم...مور مورمشد...خندیدم و پسشزدم
_برواونور...لوس
بعد نگاش کردم...شروع کرد ادا در اوردن...نتونستم جلوی خندمو بگیرم...
خودشم از شدت خنده نمیتونست حرف بزنه
یهو صدای زنگ ایفون بلند شد... ته رفت و نگاه کرد
+جیمینه...
موهامو دادم پشت گوشم..باید یه جوری رفتار میکردمکه انگار یه ساله جیمینوندیدم... چون ته خبر نداشت که با جیمین در ارتباطم...
بعد از چند دقیقه در باز شد وجیمین اومد داخل...با دیدن من شوکه شد...
از جام پاشدم و با یه لبخند که معلوم بود الکیه گفتم:
_سلام اقای پارک...
+ک...کییییی... اومدی تو؟
ته مشکوکنگاش کرد
وای داشت گند میزد...
_خیلی وقت میشه ندیدمتون...
یکم همونطوری مونده بود...بعدش سرشوتکون داد
+اها بله بله...خوشحال شدم...
بعد با دیدن یونگسوک دویید سمتش و با خنده بغلش کرد
+عشق عمو جیمین چطوره؟
ته گفت:
+مگه میدونی این بچه کیه؟
جیمین دوباره همونطور سرجاش موند...
وای داشت خرابکاریمیکرد...
رفتم سمتش ویونگ سوک رو ازش گرفتم
_خب شبیه توعه بخاطر همین شناخته
و یه لبخند مزخرف تحویلش دادم...
دستاشوتوجیبش کرد و رفت سمت جیمین...
جیمین اب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت
+تومیدونستی نه؟
سرشو تکون داد
+ن...نه چیو بدونم
چسبید به دیوار...
رفتم سمتشون...
_ته..داری اشتباه میکنی
+
_اگه دخترا نبودن...یه بلایی سر خودمواین بچه میاوردم...باورت میشه به یونگ سوک شیر نمیدادم؟نمیخواستم باشه...در این حد دلم سنگ شده بود
اشکام سرازیر شد رو گونه هام...
_چرا؟ فقط بخاطر اینکه توبهم اعتماد نداشتی...
یونگ سوک رو خوابوند رو زمین ومحکم بغلم کرد
+من باعث شدم اینقد سختی بکشی...بهت قول میدم جبرانش کنم رائل...
_جبران نمیخوام ازت...فقط میخوام پدر خوبی برا یونگ سوک باشی که منم بخاطر بلاهایی که سرش اوردم دیگه عذاب وجدان نداشته باشم...
خودشو ازم جدا کرد و دستمو گرفت
+یه شوهر خوب برای تو...یه پدرخوب برای یونگسوک
لبخند زدم
_یه پدر خوب برای یونگ سوک...
دستشو کشید روی صورتم واشکامو پاک کرد...
+یه شوهرخوب برای تو...
واروم اومد سمتم و گونه مو بوسید...خجالت کشیدم
زد زیر خنده
+هنوزم خجالت میکشی؟..
چیزی نگفتم
+این بچه...
و ساکت شدبه زور جلوی خندشو گرفته بود... با صدای بلند گفتم:
_هیییی سر به سرم نذاررررر
دستاشو حلقه کرد دور شونه م و مثل گربه سرشو کرد توگردنم...مور مورمشد...خندیدم و پسشزدم
_برواونور...لوس
بعد نگاش کردم...شروع کرد ادا در اوردن...نتونستم جلوی خندمو بگیرم...
خودشم از شدت خنده نمیتونست حرف بزنه
یهو صدای زنگ ایفون بلند شد... ته رفت و نگاه کرد
+جیمینه...
موهامو دادم پشت گوشم..باید یه جوری رفتار میکردمکه انگار یه ساله جیمینوندیدم... چون ته خبر نداشت که با جیمین در ارتباطم...
بعد از چند دقیقه در باز شد وجیمین اومد داخل...با دیدن من شوکه شد...
از جام پاشدم و با یه لبخند که معلوم بود الکیه گفتم:
_سلام اقای پارک...
+ک...کییییی... اومدی تو؟
ته مشکوکنگاش کرد
وای داشت گند میزد...
_خیلی وقت میشه ندیدمتون...
یکم همونطوری مونده بود...بعدش سرشوتکون داد
+اها بله بله...خوشحال شدم...
بعد با دیدن یونگسوک دویید سمتش و با خنده بغلش کرد
+عشق عمو جیمین چطوره؟
ته گفت:
+مگه میدونی این بچه کیه؟
جیمین دوباره همونطور سرجاش موند...
وای داشت خرابکاریمیکرد...
رفتم سمتش ویونگ سوک رو ازش گرفتم
_خب شبیه توعه بخاطر همین شناخته
و یه لبخند مزخرف تحویلش دادم...
دستاشوتوجیبش کرد و رفت سمت جیمین...
جیمین اب دهنشو قورت داد و عقب عقب رفت
+تومیدونستی نه؟
سرشو تکون داد
+ن...نه چیو بدونم
چسبید به دیوار...
رفتم سمتشون...
_ته..داری اشتباه میکنی
+
۸.۴k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.